هدایت شده از ب قاسم ی (بقا)
13.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ در اوج نا امیدی فرج هست....
استاد پناهیان
🌷 @IslamlifeStyles
هدایت شده از منتظرمنجی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش تماشاگران لبنانی به تعزیه
وقتی شبیه خوان امام حسین(ع) یاری می طلبد...
🚩 @IslamlifeStyles
هدایت شده از منتظرمنجی
10.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴نماهنگ «ای برادر شهیدم» کاری از سعید حدادیان و محمدحسین حدادیان
@khabarnews 👈«اخبار مهم در «ایتا
امروزنوبت عمل به قولمان رسیده...بامیدخدارمان زیبای دیگری راتقذیم شما عزیزان دل میکنیم امیدآنکه مقبول افتد.👇🌹
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻
❣ #کتاب_هفتم : آخرین امدادگر❣
🧡عاشقانه های زندگی #شهید محمد حسن قاسمی 🧡
🕊 #شهید مدافع حرم 🕊
✨نویسنده : پریسا محسن پور✨
🌹قسمت : اول 🌹
#پیشگفتار
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🕊
🌹 در قلم ناتوان من،
هزاران محمد حسن نهفته است😔
با هر کلمهای که نقش میزنم
🌹روح میبخشد به صفحههای بیجان..
خوابش را زیاد دیده بودم، اما نگارش کتاب که تمام شد، خواب دیدم پشت آخرین صفحه دستنوشتههایم سه بار نوشت:
«من زندهام! من زندهام! من زندهام!»👌
صدای اذان صبح می آمد و من بین خواب و بیداری، آنچنان هشیار بودم که سراسیمه برخاستم و صفحات دفتر را مدام ورق می زدم و به دنبال صفحهای میگشتم که نوشته باشد:🍃
«من زندهام» ...
🌹این کتاب، شامل چهل و پنج فصل است به قلم اینجانب، که از زاویه دید شهید محمد حسن قاسمی و با الهام گرفتن از چند صفحه یادداشت کوتاه که از ایشان به یادگار مانده، نگاشته شده است.🍃✨🍃
🌹لازم به ذکر است که هر فصل توسط همرزمان ایشان که در آن زمان حضور داشتند مورد تأیید قرار گرفته است.
بیشک محمد حسن قاسمی با همان انرژی و نشاط و اخلاق مداری ناب خود، میتواند الگویی متعادل برای فرزندان ایران عزیز باشد.🍃✨🍃
🌹روحیه انقلابی و شهادتطلبی و فرهنگ پاسداری آن شهید، نمونه بارز سخنان شهید سید مرتضی آوینی است که در وصف رزمندگان اسلام گفت:
ما در رکاب امام حسین جنگیدیم!
ما بیوفایی کوفیان را جبران کردیم...🧡
#ادامه_دارد .......
💐
🌺
💐
🌺
💐http://eitaa.com/mashgheshgh313
🌺
💐
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻
❣کتاب : آخرین امدادگر❣
🧡عاشقانه های زندگی #شهید محمد حسن قاسمی 🧡
🕊 #شهید مدافع حرم 🕊
✨نویسنده : پریسا محسن پور✨
🌹قسمت : دوم🌹
«فصل اول »
🌹من!
محمد حسن قاسمی!
به زعم خودم، آخرین امدادگر جنگ تحمیلی ایران و عراق هستم!👌
وقتی رسیدم که جنگ تمام شده بود،
بیست سال دیر به دنیا آمدم...
«فصل دوم»
🌹شایستگان آنانند که قلبشان را عشق، تا آنجا انباشته است که ترس از مرگ، جایی برای ماندن ندارد...
شایستگان جاودانانند!🍃✨🍃
شهید سید مرتضی آوینی🌷
🌹کلاه خود آهنی میگذاریم روی سرمان و همگی سوار میشویم.
باید با اسلحه از کامیونِ در حال حرکت بپریم پایین.
ماشین راه میافتد...🍃✨🍃
🌹با هوای سرد پاییزی وسوزِ باد خنکی که به خاطر حرکت ماشین به گونههایم میخورَد، احساس سرماخوردگی دارم.
یک عده بعد از حرکت کردن ماشین، شجاعتش 😇را دارند و سریع میپرند، با اینکه کنترلشان کم است و نمیتوانند با پا روی زمین بیایند، اما غلتی میخورند و بر میخیزند و با خنده برایمان دست تکان میدهند.👋
انگار دست و پایم یخ زده، نمیتوانم بپرم
سرعت کامیون به 40-30 کیلومتر در ساعت میرسد...
چند نفردیگر بجز من هنوز ماندهایم.
نمیپرم! نمیدانم چرا؟!🍃✨🍃
🌹فرمانده با جدیت میگوید:« بپرید پایین! پریدن از ماشین در حال حرکت با اسلحه رو اینجا باید یاد بگیرید نه وسط میدون جنگ!»
باز هم نمیپرم، اصلاً خشک شدهام!
دوباره فریاد میزند:«پاسدار باید شجاع باشه، پاسدار ترسو نمیخوایم!یالا بپرید پایین! سریع!»🍃✨🍃
صدای بیسیم میآید.
از آن سوی خط، حاج سعید دستور میدهد:«آقا یوسف همه رو بریز پایین! همین الان!»🍃✨🍃
🌹هنوز جملهاش کامل نشده، تا به خودم بجنبم، میبینم بین زمین و هوا معلقم!
نمیتوانم خودم را کنترل کنم، با اسلحه پرت میشوم کف جاده.
اسلحه را محکم به قفسه سینهام فشار میدهم، کتفم با شدت میخورد به زمین.چند دور غلت میزنم و همانجا میچسبم به زمین!🍃✨🍃
🌹شوکه میشوم و با عصبانیت😡 فریاد میزنم:«حلالتون نمیکنم! برای چی منو هُل دادین؟!»🍃✨🍃
و...
خیره میشوم به کامیونی که دارد دور و دورتر 😔میشود و دو ـ سه نفری که ماندهاند و با فاصله کم پرت میشوند بیرون!🍃✨🍃
🌹سرم را میگذارم روی خاکهای سرد زمین...
غافلگیر شدهام، ضربان قلبم❤️ بالا رفته و حالا محکم خودش را میکوبد، آنقدر
محکم که اسلحهام دارد تکان میخورد روی سینهام!
یک لحظه به خودم میآیم، انگار درونم غوغاست...🍃✨🍃
#ادامه_دارد .........
💐
🌺
💐
🌺http://eitaa.com/mashgheshgh313
💐
🌺
💐
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌺
💐
🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻
❣کتاب: آخرین امدادگر❣
🧡عاشقانه های زندگی #شهید محمد حسن قاسمی 🧡
🕊 #شهید مدافع حرم 🕊
✨نویسنده : پریسا محسن پور✨
🌹قسمت : سوم 🌹
🌹به فکر میروم
این من هستم؟ محمد حسن قاسمی؟
همان که به شوق شهادت🕊، در لباس پاسداری سراز پا نمیشناخت؟
با حرص، بلند میگویم:«حسن! اگه قراره با یه زمین خوردن ساده اینجوری ننه من غریبم بازی دربیاری، همین الان پاشو برو وسایلتو جمع کن برگرد شهرکرد! زمین خوردن کجا و بالا رفتن و شهادت کجا؟🍃✨🍃
🌹گریهام گرفته:«شهادت لیاقت میخواد، پاشو برو انصراف بده از سپاه اگه وجودش رو نداری!»
از خودم خجالت میکشم!
صورتم را میچسبانم به زمین وهایهای گریه😭 میکنم.
اشکهایم نقطه، نقطه میچکد روی خاک و میشود امضای پای تعهدی که با خود بستهام...❣
🌹اسلحه را محکم کف دستهایم میفشارم بدنم درد میکند!
سردم شده است.
آرام میگویم:«خدایا منو ببخش ...!
من، محمد حسن قاسمی!
دانشجوی پاسداری🌸 دوره دوازدهم دانشگاه افسری امام حسین(ع)، ورودی 93، همین جا با خدایم عهد میبندم که با شجاعت به استقبال سختیهای راه اسلام بروم و از هیچ حادثهای واهمه نداشته باشم!»🍃✨🍃
🌹وسط جادهای که رویش نقش زمین شدهام، به خودم قول میدهم دیگر از این لحظه، «مرد جنگ» باشم و هیچ زمین خوردنی مرا از بالا رفتن و از شهادت باز ندارد!🍃✨🍃
🌹الان که اینها را مینویسم آقا یوسف با خنده آمده خوابگاه، از من حلالیت بگیرد و من شرمنده، فقط سرم را پایین انداختهام.🍃✨🍃
#ادامه_دارد ........
💐
🌺
💐
🌺http://eitaa.com/mashgheshgh313
💐
🌺
💐
🌺💐🌺💐🌺💐🌺💐