4_5809800036506141474.mp3
1.84M
🎙میتونی به همسرت رحم کنی؟
💠 قبل از #ازدواج به این موضوع فکر کن!
💠 شاخصهای برای انتخاب #همسر
🔴 #استاد_پناهیان
🆔 @khanevadeh_313
💓 امام کاظم علیه السلام:
🌼مصیبت برای صابر، یکی است و برای آنکه بیطاقتی کند، دوتاست.🌹
🍃أَلْمُصيبَةُ لِلصّابِرِ واحِدَةٌ وَ لِلْجازِعِ إِثْنانِ🍃
📚تحف العقول، ص۴۱۴🌿
🌸🍃 @Tebolathar
هدایت شده از منتظرمنجی
8.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
علاقه شدید دخترشیعه شده ارمنستانی به شهید مجید قربانخانی، شهید ابراهیم هادی ،شهید #حاج_قاسم_سلیمانی وشهید رسول خلیلی
@khabarnews2 👈اخبار مهم در ایتا
هدایت شده از منتظرمنجی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
”این مهربانیست که واگیرردارد“❤️
اینجا تفرش است، شهر ادب و فرهنگ
شهر دکترحسابی“
جوانان این شهر با اهدا گل از مسافران خواهش میکنن تا سفر نکنن 👌
💕 @havadeserooz 💕
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
••🌸🌱••
مشخصات: 🤓
خاطرات خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز
#شهید_سید_محمد_موسوی_فرگی
کتاب : در حسرت یک آغوش
🕊قسمت :چهل و ششم🕊
فصل دوم : تابستان
خانهمان 🏡در کاشمر، در خیابان 13 آبان و معروف به خانههای ششدستگاه بود. کامیون کمی زودتر از ما رسیده بود و ما دقایقی بعد رسیدیم. داخل خانه رفتم، دور و برش تمیز بود و نیاز به جارو نداشت از قبل تمیز شده بود. سریع شروع کردند به پیادهکردن وسایل، پدر
من، پدر و مادر سید و برادرانش هم آمده بودند برای کمک. سید را سوار بر ویلچر کردند و وارد خانه شد. این خانه از خانهمان در مشهد کمی بزرگتر بود و دست و پایمان بازتر. خانه جنوبی بود و یک حیاط نسبتاً بزرگ داشت. وسط شلوغی وسایل، بچهها از این طرف به آن طرف میدویدند. 😇کمکم بچههای عمویشان نیز از راه رسیدند. آنقدر سر و صدا زیاد شده بود که دیگر صدا به صدا نمیرسید.
فرشها را اول پهن کردیم و اسباب و وسایل را در جای خود چیدیم. همه چیز مهیای شروع زندگی دیگری شد. این چند روز که درگیر کار بودم، از فکر کردن به شرایط و وضعیت سید فاصله گرفته بودم، اما همه چیز که روبهراه شد، دوباره فکر سید به جانم افتاد. تخت سید را گوشۀ هال و یک میز کوچک بالای سر
تخت گذاشته و وسایل مورد نیازش را روی آن قرار دادیم. گرچه خودش نمیتوانست دست دراز کند و آنها را بردارد، اما برای من راحتتر بود. سمیه هم که حالا بیشتر از شش سال داشت، گاهی کمک دستم میشد و اگر دست از بازی و شلوغکردن برمیداشت، وقتی پدرش لیوانی آب 🥛میخواست یا چیزی لازم داشت به او میداد.
روزهای اول که آمده بودیم کاشمر، خانهمان شلوغ بود و پُر از مهمان. اکثر روزها صبح که میشد به اندازۀ حداقل هفت هشت نفر غذا 🥘درست میکردم. میدانستم که حتماً کسی از روستا به خانهمان خواهد آمد. همیشه هم همینگونه میشد. بیشتر اقوامی که از روستا میآمدند شب را هم میخوابیدند؛ چرا که برگشتن به روستا برایشان سخت بود.🤓
هنوز داشتیم کمی روی آرامش به خود میدیدیم و زندگیمان روال عادیاش را طی میکرد که خبر مرگ پدرم 😭همهمان را شوکه کرد. اصلاً منتظر چنین خبری نبودم. باز هم دوباره غم و غصه سراغمان آمد. از شنیدن خبر فوت پدرم بیشتر از من، سمیه ناراحت شد. بیشتر روزهایی که سمیه به روستا میرفت، سر از خانۀ پدرم درمیآورد. وابستگی عجیبی به او داشت. حالا دیگر یتیم شده بودم. نه پدر داشتم نه مادر، پدرم آن قدر به نماز اهمیت میداد که سر نماز و روی سجادۀ همیشگیاش جان به جانآفرین تسلیم کرد.🖤
ادامه دارد .......
••🌸🌱••
eitaa.com/mashgheshgh313
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
••🌸🌱••
مشخصات: 🤓
خاطرات خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز
#شهید_سید_محمد_موسوی_فرگی
کتاب : در حسرت یک آغوش
🕊قسمت :چهل و هفتم🕊
فصل دوم : تابستان
جنگ تحمیلی عراق بر ما، هشتساله شده بود و همچنان موتورش روشن بود و روزبه روز ویرانیهای بیشتری بر ایران به جا میگذاشت. تعداد خانوادههای شهدا🌷 نیز هر روز بیشتر و بیشتر میشدند. بیش از دویست هزار نفر شهید، آمار کمی نبود. تعداد جانبازان، از دست رفته بود. اسرای زیادی در زندانهای عراق روزگار میگذراندند و بسیاری هم وضعیتشان نامعلوم بود.
نمیدانم در ایران چند نفر مثل سید بودند، اما شنیده بودم تعدادشان زیاد نیست و قطع نخاعیها چند نوع بودند؛ یکی مثل سید قطع نخاع گردن و تعدادی قطع نخاع کمری بودند.
این را میدانستم که قطع نخاع گردنی بدترین نوع است. همهشان مثل محمد باید سالیان سال با گلوله در گردن و بیحرکت زندگی میکردند و میساختند.
تابستان 1367 از نیمه گذشته بود که خبر آتشبس، همۀ ایران و جهان را متعجب کرد😳. قطعنامۀ 598 شورای امنیت سازمان ملل قرار بود دلیلی باشد برای متوقف کردن جنگ. یکی دو سال قبل هم شنیده بودم که قطعنامهای جهت پایان جنگ پیشنهاد شده که با منافع ایران همخوانی نداشته و ایران آن را نپذیرفته ، حالا این قطعنامه انگار بیشتر از قبلی مورد قبول ایران 🇮🇷بود و سر و صدایش بیشتر از آن همۀ ایران را فراگرفته بود.
گویی این کابوس وحشتناک 👿هشت ساله داشت پایان مییافت. هنوز هم باورم نمیشد که جنگ دست از سرِ ما برداشته است. باورم نمیشد که قرار است بالاخره آرام بخوابیم.
بیستوهفتم تیرماه رسماً اعلام آتشبس شد و جنگ پایان یافت و بدون اینکه ذرهای از خاکمان را از دست بدهیم 🎊🎊در واقع مقابل عراق و بسیاری از کشورهای همپیمانش ایستادیم.
ادامه دارد ......
••🌸🌱••
eitaa.com/mashgheshgh313
5.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ترفند👌
#فروارد کن به دوستات 😊
@bebinobebaf
ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ
کانال دوم ما #بافتنی_ماندالا_فرشینه 🏃🏃
آموزش انواع #بافتهای شیک وخاص
#دومیل و #قلاب 👏👏👏👏
❥♥ @mandala ❥♥
❥♥ @mandala ❥♥
ایده زیبای زیر لیوانی #نمدی🌹
#فروارد کن به دوستات 😊
@bebinobebaf
ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ
کانال دوم ما #بافتنی_ماندالا_فرشینه 🏃🏃
آموزش انواع #بافتهای شیک وخاص
#دومیل و #قلاب 👏👏👏👏
❥♥ @mandala ❥♥
❥♥ @mandala ❥♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔮اگه کمد لباسات شلخته و بهم ریختس این کلیپو از دست نده کلی ایده داره برا مرتب شدن👌😍😍
#فروارد کن به دوستات 😊
@bebinobebaf
ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ
کانال دوم ما #بافتنی_ماندالا_فرشینه 🏃🏃
آموزش انواع #بافتهای شیک وخاص
#دومیل و #قلاب 👏👏👏👏
❥♥ @mandala ❥♥
❥♥ @mandala ❥♥