eitaa logo
کانال عشق
316 دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
11هزار ویدیو
95 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 مرد و زن ایده‌آل نداریم! 🌺 رهبر انقلاب: [در شروع زندگی مشترک] آدم، اول که نگاه می‌کند، همه‌اش حُسن است. بعد که وارد می‌شود اخلاقیاتی هست، نقایص و کمبودهایی هست، ضعفهایی وجود دارد که به تدریج در یکدیگر کشف می‌کنند. 🔹 اینها نباید موجب سردی بشود. باید با این کمبودها ساخت، چون بالاخره مردِ ایده آل بی‌عیب و زنِ ایده آل بی‌عیب در هیچ کجای عالم پیدا نمی‌شود. ۷۸/۱/۲۴ 📥 دریافت مجموعه http://farsi.khamenei.ir/photo-album?id=43067 ❣️ @Khamenei_Reyhaneh
استغفار_11.mp3
6.43M
۱۱ 📿 هنر سیستم بازیافت، تبدیل زباله به مواد نو و قابل استفاده است! استغفار ، سیستم بازیافتِ روح است! تبدیل نار🔥 ، به نــور 💫 @ostad_shojae
⌛️ رحم زمانی ماه رجب ۱۰ @ostad_shojae
هدایت شده از کانال عشق
استغفار_12.mp3
8.1M
۱۲ 📿 شفای دل‌ها کاهش غصه‌ها راحتی و نشاط روح افزایش رزقِ مادی و معنوی برداشتن موانع مادی و معنوی باز شدن انقباضات و گره‌های نَفْس و .... از جمله آثار استغفارند! @ostad_shojae
🔴 : 💠 روا نیست زن‌ها آن چه میان آن‌ها و شوهرانشان در می‌گذرد به زنان دیگر بازگو کنند. 📙وسائل الشیعه،ج۱۴،ص۱۵۴ 💠 معنای این رفتار این است که شما به دیگران اجازه ورود به حریم زندگی‌تان را می‌دهید. 💠 و گاه باعث می‌شود طرف مقابلتان دچار مخرّب شود. 🆔 @khanevadeh_313
8.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خاطراتی که محاله یادمون بره 🆔 @khanevadeh_313
💰🎁🛍💰🎁📚🎁📗📒📕🎁📦 بخش هدایای شماعزیزان به کانال خودتان🌹👇👇
هدایت شده از منتظرمنجی
رفته بودم قصابی ، خیلی هم شلوغ بود😐 قصابه ، گوشت هرکی آماده میشد اینجوری صداش میزد: 📢 گوساله کی بود ؟؟🗣☹️ گوسفند بیا جلو !☹️ به یکی هم گفت: تو گوسفندی؟؟☹️ گفت نه آقا من گاوم 😶 خوشبختانه من جیگر خواسته بودم😊 گفت جیگر بیاد جلو😂✋️ با ما همراه باشید💗 😃 @montakhabtanz
فوق العاده های کانال❤️👇 ❤️ 🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎❤️
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
••🌸🌱•• مشخصات: 🤓 🌺خاطرات خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز 💞کتاب : در حسرت یک آغوش💞 🕊قسمت : پنجاه و پنجم🕊 فصل دوم : تابستان سید از شرایط و امکانات آلمان خیلی تعریف می‌کرد و می‌گفت: «همون روزهای اول سایز بدنم رو اندازه گرفتند و بر همون اساس یک ویلچر برقی برام ساختند. با اون ویلچر خیلی راحت بودم. خودش گاز و ترمز داشت و می‌پیچید دقیقاً مثل یک ماشین.🚙 اما روز آخری که می‌خواستم برگردم ایران، توی فرودگاه اجازه ندادند ویلچر رو ببرم داخل هواپیما🛫. خواهش و التماس هم بی‌فایده بوده...» آن‌قدر که سید از نیاوردن ویلچرش ناراحت😔 بود از شکستن پایش و آنچه که بر او در کشور غریب گذشته بود ناراحت نبود و مدام افسوس ویلچر برقی را می‌خورد. چون در آن چند ماه به آن ویلچر عادت کرده بود، نشستن روی ویلچر ساده‌ای که در خانه داشت، برایش سخت بود. هر بار که روی آن می‌نشست داغ دلش تازه می‌شد و شروع به غرولند می‌کرد. از روزی که سید از آلمان برگشته بود، دیگر امیدم به درمان برای سرپا شدن کم شده بود. تا قبل از این، با خودم می‌گفتم اگر به یک کشور خارجی برای مداوا برود حتماً خوب خواهد شد، اما حالا که این کار را هم امتحان کرده بودیم، همان ذره امیدی که به مداوایش داشتم نابود شده بود و دیگر باورم شده بود که سید برای همیشه همین‌گونه خواهد ماند. گر چه خودش هم کمتر دربارۀ وضعیتش صحبت می‌کرد اما مشخص بود که با نظر من هم‌عقیده است. آن‌قدری که آن روزها به باورِ وضعیتش رسیده بودم، در طول این هشت سال نرسیده بودم، اما در عین ناامیدی هنوز هم آخرِ همۀ نمازهایم برای شفای سید دعا🙏🙏 می‌کردم، شاید معجزه‌ای رخ دهد. از آن پس سعی می‌کردم خودم را با شرایط موجود وفق دهم. این‌گونه برای هردومان بهتر بود. حالا که روزگار سرنوشت ما را این‌گونه رقم زده بود، چاره‌ای نداشتم جز کنار آمدن با آن. سعی می‌کردم فکر کنم که سید از همان روز اول همین‌گونه بوده؛ از روز اولی که آمدند خواستگاری💞 و از روز اولی که پا در خانۀ مشترک‌مان گذاشتیم. انگار همۀ مردهای جهان این‌گونه زاده شده بودند. انگار همه مردهای جهان نیاز به کمک‌ دست داشتند. این‌گونه که فکر می‌کردم، تحمل این هشت سال و شاید هشت سال‌های بعدی برایم راحت‌تر می‌شد. حدود شش ماه از برگشت سید از آلمان می‌گذشت که بنیاد شهید یک ویلچر برقی به محمد داد. سید می‌گفت: «با ویلچر آلمانی زمین تا آسمون فرق داره اما همین هم غنیمته.» ادامه دارد ....... ••🌸🌱•• eitaa.com/mashgheshgh313
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
••🌸🌱•• مشخصات: 🤓 🌺خاطرات خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز 💞کتاب : در حسرت یک آغوش💞 🕊قسمت : پنجاه و ششم🕊 فصل دوم : تابستان سید دوست داشت 😇کمک‌ دستم باشد. دلش می‌خواست همۀ آنچه را که یک مرد برای همسرش انجام می‌دهد، برایم انجام دهد. این را از نحوۀ رفتارش می‌فهمیدم. هر از گاهی که خریدی 🛒داشتم سوار بر ویلچرش می‌شد، تا سر خیابان می‌رفت و چیزهایی را که لازم داشتم، می‌خرید و می‌آورد. از وقتی‌ که بیرون می‌رفت و دوری می‌زد روحیه‌اش بهتر شده بود. گرچه از همان روز اول اثری از ناراحتی😔 بر چهره‌اش نمی‌دیدم. اوایل تا سر خیابان می‌رفت و زود برمی‌گشت. کم‌کم فاصلۀ رفت و برگشتش طولانی‌تر شد. نمازی نبود که به مسجد🕌 نرود و به جماعت نخواند. نماز جمعه‌اش هم همیشه پابرجا بود. گاهی تا چند ساعت پس از نماز نمی‌آمد و از دیر آمدنش نگران می‌شدم. یک روز وقتی آمد دیدم چهره‌اش پریشان است. دلیلش را که پرسیدم گفت: «توی خیابون لاستیک ویلچرم گیر کرد به یک مانعی و چپ شد و من هم افتادم رو زمین. چند دقیقه‌ای همون طوری افتاده بودم و ویلچر هم روم بود تا اینکه چند نفر اومدند و ویلچر رو سرپا کردند و من رو نشوندند روی اون.» این را که شنیدم بی‌صدا برایش گریه 😭کردم و تا جایی که می‌توانستم به دور از چشم سید دلم را خالی کردم. سمیه کلاس 🎒سوم بود و روح‌الله یک‌سال از او عقب‌تر. سید تا پنج کلاس سواد داشت، در حد خواندن و نوشتن. به سمیه و روح‌الله املا می‌گفت و در درس‌ها کمک‌شان می‌کرد. حالا که سمیه و روح‌الله خواندن و نوشتن یاد گرفته بودند، کنار خود می‌نشاندشان و می‌گفت هر کدام یک قرآن دست بگیرند. سید می‌خواند و بچه‌ها حظ می‌بردند. می‌خواست در کنار سوادآموزی، قرآن هم به آنها بیاموزد. سید هم تصمیم به درس‌ خواندن گرفت. علاقۀ عجیبی به یادگیری داشت و همیشه دوست داشت سوادش بیشتر از چیزی باشد که هست. هماهنگ کردیم تا معلم به خانه‌مان بیاید و به سید درس📕 بدهد. هر روز صبح که بچه‌ها به مدرسه می‌رفتند، معلم سید هم به خانه می‌آمد. گاهی که از آشپزی 👩‍🍳و کارهای خانه فارغ می‌شدم، می‌آمدم کنار سید می‌نشستم و من هم گوش می‌دادم. ادامه دارد ....... ••🌸🌱•• eitaa.com/mashgheshgh313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاغذی مناسب جشنها و تولد😍😍 کن به دوستات 😊 @bebinobebaf ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ کانال دوم ما 🏃🏃 آموزش انواع شیک وخاص و 👏👏👏👏 ❥♥ @mandala ❥♥ ❥♥ @mandala ❥♥