eitaa logo
کانال عشق
317 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
10.8هزار ویدیو
95 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به خدا قسم اگر عاشقش نشود کسی به خطا رود به گدائی در خانه اش نرود گدا ، به کجا برود محمد(ص) (صابر خراسانی) 😊 @de_bekhand ☺️
🔴 💠 ناراحت شدن زن و شوهر از دست یکدیگر می‌تواند باشد. به هر حال ممکن است همسرمان دچار اشتباهی شود که ما را کند. 💠 اما مهم آن است که در قبال کار اشتباه همسرمان از ما سر نزند. 💠 اولا عکس‌العمل ما باید با بزرگی یا کوچکی اشتباه همسرمان باشد. 💠 ثانیا طبق آموزه‌های دینی، یا اشتباه همسرمان را با رفتار از بین ببریم. تا مصداق آیه ۲۲ سوره رعد باشیم: (وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ؛ کسانی هستند که را با نیکی از بین می‌برند.) 💠 کردن، گفتن، بد دهانی کردن، داد و بیداد کردن، همسر را بردن و .... از مصادیق رفتار با وجود بجای ماست که عامل زیاد شدن و اشتباه همسرمان می‌گردد. 🆔 @khanevadeh_313
1_58388069.mp3
1.86M
🎙مواظب دینِ همدیگه باشیم؛ ماها امتحان جمعی می‌شیم و بعدش معدل جمع را می‌گیرند و به ما می‌دن؛ بدبختیش مال هممونه!! 🔴 🆔 @khanevadeh_313
🍃 ✨✍ گیاه جو به تولید کلاژن کمک می‌کند تا شکم نوزاد بهتر رشد کند ✨✍ این گیاه آهن بالایی دارد و از کم‌خونی و زودرسی جلوگیری می‌کند 🌸🍃 @Tebolathar
پسرک چوب خط را برداشت. محکم بر دیوار می کشید و اشک هایش را با سر آستینش پاک می کرد و‌گاهی لگدی به دیوار می کوبید و محکم بر دیوار خطوط سر در گم را می کشید و با لج بسیار گچ را پرتاب کرد. 😭باز گوشه ای نشست سرش را روی زانو گذاشت و از ته دل گریست. او می دانست یتیم است. می دانست پناهش را از دست داده است. همه فریادهایش را بر سر روزگار می کشید و گله می کرد. ❗️❗️ولی من سالهاست که از معرفت امامم دور مانده ام ولی بر سر غفلتم فریاد نزدم. من خودم، خودم را یتیم کردم، ولی نبودن پدرم را احساس هم نکردم تا شاید این روزها، که تلنگرش، مرا از خواب بیدار کرد. دیگر نمی خواهم، نمی خواهم از پدرم دور باشم. پدری که مرا می بیند... و نگاهش هر لحظه بر روی سر من است. دیگر نمی خواهم خودم، خودم را یتیم کرده باشم...
9.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 مناجات با امام زمان ... 🔻 هر روز با گناه دلت را شکستم ... 🗣 دیگر فرقی ندارد جمعه یا شنبه فقط بیا... 🔴کانال اختصاصی http://eitaa.com/joinchat/3462856738C1e98fbefac
💰🎁🛍💰🎁📚🎁📗📒📕🎁📦 بخش هدایای شماعزیزان به کانال خودتان🌹👇👇
رهبر انقلاب: میتوان از حداکثر منافع را کسب کرد.👆 @Alimaddi
✨🌹✨ حضرت از رسول خدا💚 صلی‌الله‌علیه‌وآله سوال شد کسی که فقیر است اما بر فقر خود می کند و جزای این شخص چیست؟ یعنی درباره ی فقر خود به کسی چیزی نمی گوید و با خود را سیر می کند جزای این شخص چیست؟ حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند در بهشت قصری است از یاقوت سرخ که اهل بهشت همه آن را نگاه می کنند همانطور که ما ستاره های درخشان را نگاه میکنیم. در این قصر کسی داخل نمی شود مگر پیغمبر فقیر یا فقیر و یا مومن فقیر. کسانی که وضع مالی خوبی ندارند و ناراحت نباشند و صبر و تحمل کنند که صبر کردن بر فقر سبب آمرزش است... ‌‌‌‌
فوق العاده های کانال❤️👇 ❤️ 🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎❤️
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
••🌸🌱•• مشخصات: 🤓 🌺خاطرات خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز 💞کتاب : در حسرت یک آغوش💞 🕊قسمت : شصت و‌سوم🕊 فصل سوم : پاییز دومین ماه از سال بود. من و سمیه و سید خانه بودیم و روح‌الله مدرسه🎒، قبل از اذان ظهر بود. داشتم داخل آشپرخانه غذا 🍜درست می‌کردم. سید مثل همیشه روی تخت بود، سمیه هم مشغول کارهای خودش که ناگهان احساس کردم زمین دارد تکان می‌خورد. اول فکر کردم ماشین سنگینی 🚚رد شده، بعد که کمی طولانی‌تر شد فهمیدم زلزله است. پنجره‌ها به‌شدت تکان می‌خوردند. زمین زیرپایم می‌رفت و می‌آمد. کنار تخت 🛏سید ایستادم. با یک دستم دست سید را گرفتم و با دست دیگه سمیه را. زمین هنوز داشت می‌لرزید. از زمان مجروحیتش این چنین زلزلۀ شدیدی را تجربه نکرده بودم. هیچ وقت به این نیندیشیده بودم که اگر زلزله آمد چه کنم. فرصت سوار ویلچرکردن سید و رفتن به بیرون نبود. سید بلند لااله الاالله می‌گفت. همچنان زمین می‌لرزید. هر آن منتظر خراب‌شدن خانه🏠 بودیم. کلامی بین‌مان رد و بدل نمی‌شد؛ فقط نگاهم به لامپ بالای سرم بود که کی از حرکت می‌ایستد. اگر سید می‌توانست راه برود، الان توی حیاط بودیم، اما چاره‌ای نداشتیم جز ماندن در خانه و منتظر ماندن برای پایان یافتنِ زلزله. لحظه‌ای بعد زمین از حرکت ایستاد، اما هنوز تن و دل من می‌لرزید. نمی‌دانم لرزش زمین چند ثانیه طول کشید اما مدت زمانش برای همه‌مان تعجب‌آور بود، شاید بیشتر از بیست ثانیه بود. سید مثل همیشه و با همان آرامشی که از چهره‌اش نمایان بود، فقط خدا را شکر🙏 می‌کرد و می‌گفت: «بخیر گذشت. فقط خدا کنه جایی خرابی نداشته باشه.» آن‌قدری که او در لحظۀ زلزله و بعد از آن آرام بود شاید کمتر کسی این حالت را داشت. دقایقی بعد از اتمام زلزله، چادر به سر کردم و بیرون از خانه رفتم. همسایۀ زیادی نداشتیم. اکثراً زمین‌های نساخته بود، اما کمی دورتر از خانه‌مان، چند نفری جمع بودند. جلوتر کهش رفتم آنها هم داشتند از هیبت زلزله می‌گفتند. ادامه دارد ....... ••🌸🌱•• eitaa.com/mashgheshgh313
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
••🌸🌱•• مشخصات: 🤓 🌺خاطرات خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز 💞کتاب : در حسرت یک آغوش💞 🕊قسمت : شصت و چهارم🕊 فصل دوم : پاییز چند وقتی بود که دیگر به وضعیت سید فکر نمی‌کردم و مثل سال‌های قبل دیدن شرایطش آزارم نمی‌داد، اما با آمدن این زلزله باز دوباره در ذهنم همه‌چیز زنده شد. می‌دانستم زلزله اگر بخواهد خراب کند امان نمی‌دهد، اما دلم آرام نمی‌شد. با خودم می‌گفتم اگر موقع زلزله سقف خراب شود، اولین کاری که هرکس ناخودآگاه انجام می‌دهد این است که دستش را روی سرش اهرم می‌کند، اما سید همین کار را هم نمی‌توانست انجام دهد. شاید اصلاً خود سید به این چیزها فکر نمی‌کرد و هیچ چیز نمی‌توانست آرامشش را به هم ریزد. پانزده سال زندگی‌کردن در شرایطی که تحملش برای کمتر کسی راحت است، آرامش و صبوری‌اش را خدشه نکرده بود چه برسد به یک زلزلۀ چندثانیه‌ای. کمی بعد مطلع شدیم مرکز زلزله، شهر قائن بوده و شدت آن ۷/۲ ریشتر. در قائن و بالاخص روستای اطراف، بسیاری از خانه‌ها خراب شدند و تلفات جانی و مالی زیادی به بار آمد. سید علاقۀ زیادی به درس‌خواندن📚 نشان می‌داد، مثل همان روزهای اولی که از آلمان برگشته بود و معلم به خانه می‌آمد. هفته‌ای چند روز معلم می‌آمد و به او آموزش می‌داد. سید هم آخر سر، مثل بقیۀ دانش‌آموزان امتحان می‌داد. در اکثر درس‌ها موفق بود. این کار ادامه داشت تا زمانی که به دیپلم رسید. سمیه و روح‌الله هم صبر و تحمل سید را به ارث برده برده بود. آنها هیچ وقت از اینکه پدرشان متفاوت از پدرهای دیگر است، خم 🤨به ابرو نمی‌آوردند. مثل پدر هیچ‌گاه زبان گلایه باز نمی‌کردند و کار سرنوشت را به خودش واگذار کرده بودند. با اینکه روح‌الله همان لحظۀ بعد از تولد، با دستان یک پرستار روی سینۀ پدر قرار گرفته بود و از لمس دستان پدر 🧔که خوب او را در بغل بفشارد بی‌بهره بود، باز هم دم نمی‌زد و هیچ‌وقت  از پدرهای دیگر نمی‌گفت. سید برای من و بچه‌ها همه‌چیز بود. او آن‌قدر کامل بود که این مشکل جسمانی‌اش گم می‌شد وسط همۀ نداشته‌ها. ناراحتی من فقط به خاطر خودش بود که می‌دیدم چه می‌کشد. ادامه دارد ....... ••🌸🌱•• eitaa.com/mashgheshgh313