هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
••🌸🌱••
مشخصات: 🤓
🌺خاطرات خانم زهرا رحیمی ، همسر جانباز
#شهید_سید_محمد_موسوی_فرگی
💞کتاب : در حسرت یک آغوش💞
🕊قسمت : هفتاد و دوم🕊
فصل دوم : پاییز
بلافاصله آماده سفر👝 به لرستان شدیم. مسیر زیادی در پیش داشتیم ابتدا به تهران رفتیم از آنجا به قم و اراک و بعد از آن به الیگودرز رسیدیم. حدوداً پانزده ساعتی در راه بودیم. روحالله پشت فرمان بود و سید روی صندلی جلو نشسته بود. هر از گاهی که میایستادیم، سید را سوار ویلچر میکردیم تا بیاید بیرون و هوایی بخورد. ویلچر برقیاش داخل ماشین 🚙جا نمیشد. مجبور شدیم همان ویلچر سادۀ قدیمی را ببریم.
در مسیر حرکت به لرستان هوا کمکم خنکتر میشد و از هوای گرم تابستانی🌳 کاشمر فاصله میگرفتیم.
وقتی رسیدیم، تا چند ساعت پس از رسیدن حرفی دربارۀ خواستگاری و ازدواج 💐مطرح نشد. با خانوادۀ آقای توکلی از قبل آشنا بودیم. آنها نیز چند باری که به مشهد🕌 و منزل دخترشان آمده بودند، به خانۀ ما سری زده بودند. ما هم قبلاً به خانهشان رفته بودیم و اصلاً آنجا احساس غریبی نمیکردیم. آنقدر مهماننواز بودند که یادمان رفته بود اینجا شهر خودمان نیست و برای خواستگاری 💍آمدهایم.
کمی که گذشت سر صحبت را باز کردیم و موضوع را که دامادشان از قبل با آنها در میان گذاشته بود را به زبان آوردیم. سید گفت: «این پسر👱♂ من بیست سالشه. هنوز کاری نداره. البته دیپلمش رو گرفته و دنبال کاره. جربزۀ کار رو هم داره. ظاهر و باطن همینه! ما رو هم که میشناسین. ریش و قیچی دست خودتون. اگه دخترتون رو دادید که ما را خوشحال کردین،😊 اگر هم ندادین اشکالی نداره، ما ناراحت نمیشیم.»
به نظر میرسید که یا خیلی سختگیر نیستند یا به خاطر احترام و رابطۀ خاصی که بین ما و آنها برقرار است مخالفت نمیکنند. چند روز بعد مادر سارا و چند تا از خواهرهایش برای تحقیق و آشنایی بیشتر به کاشمر آمدند🌷. مسیر طولانی بین شهر ما و شهر آنها مرا نگران میکرد، اما سید میگفت خانوادۀ خوبی😇 هستند و ارزشش را دارد، کمی از استرسم کاسته میشد. از چشمانتظاری واهمه داشتم. از اینکه چشمم به در باشد که روحالله کی بیاید و کی برسد، ترس داشتم. از راه و از دوری میترسیدم. 😨
این ترس از همان روزی که سید به جبهه رفت همراهم بود از بار سومی که رفت و آمدنش را کس دیگری برایم آورد، قوت بیشتری گرفته بود. هنوز هم بعد از بیست سال، هر بار محمد و بچهها بیرون میرفتند و دیرتر برمیگشتند، دوباره ترس به جانم می افتاد و فکر و خیال های بد آزارم می داد درست مثل فروردین ۱۳۶۲ که هنوز روح الله به دنیا نیامده بود .🌻
ادامه دارد .......
eitaa.com/mashgheshgh313
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساخت فنجان معلق 😍
#فروارد کن به دوستات 😊
@bebinobebaf
ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ
کانال دوم ما #بافتنی_ماندالا_فرشینه 🏃🏃
آموزش انواع #بافتهای شیک وخاص
#دومیل و #قلاب 👏👏👏👏
❥♥ @mandala ❥♥
❥♥ @mandala ❥♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش ساخت یه ساعت فوق العاده🌹
#فروارد کن به دوستات 😊
@bebinobebaf
ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ
کانال دوم ما #بافتنی_ماندالا_فرشینه 🏃🏃
آموزش انواع #بافتهای شیک وخاص
#دومیل و #قلاب 👏👏👏👏
❥♥ @mandala ❥♥
❥♥ @mandala ❥♥
دلنوشته یڪ جوان عراقی....
وقتی دست سلیمانی قطع شد، یڪ ماه بعد دست دادن برای ڪل عالم ممنوع شد.
روز جانباز مبارڪ🌹
باسلام...خداقوت
بدلیل اختلالات اینترنتی وعدم سهولت دانلود و.. کانال عشق تا اطلاع ثانوی تعطیل میباشد.
یاعلی
التماس دعا
❤️ادمین ؛ خادم شما عزیزان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 سلاااام
نیایش 🌸💫
🌸الهی"دردهایی" هست كه
✨با گوشی نمیتوان گفت...
🌸گفتنیهایی" هست كه
✨هیچ قلبی محرم آن نیست...
🌸الهی"تلاشهایی" هست كه
✨جز به مدد تو ثمر نمیبخشد...
🌸تغییراتی هست كه
✨جز به تقدیر تو ممكن نیست...
🌸دعاهایی هست كه
✨جز به "آمین تو" اجابت نمیشود...
🌸الهی"قدمهای گمشدهای" دارم كه
✨ تنها هدایتگرش تویی...
🌸"افكار آشفتهای "دارم، كه
✨تنها سامان دهندهاش تویی...
🌸نگاه مهربانت را از من پنهان نکن
✨الهی با این همه باكی نیست
🌸زیرا من همچو تویی دارم
✨تویی كه همانندی نداری
🌸رحمتت را هیچ مرزی نیست
✨ای تو خالق دعا و مالك" آمین
#صحیفه_سجادیه سیزدهمین روزبهاریتون بیادطبیعت بخیرومبارکی🌹🌹🦇️🌳🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 🧕
از صدای گذر آب چنان فهمیدم
تندتر از آب روان،
عمر گران میگذرد
زندگی را نفسی،
ارزش غم خوردن نیست!
آرزویم این است
آنقدر سیر بخندی؛
که ندانی غم چیست . . .!
#روزتون_بهشت🌸