eitaa logo
کانال عشق
317 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
10.8هزار ویدیو
95 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
39.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 برنامه تلوزیونی 🔻توصیف مرگ از زبان کسانی که به این دنیا برگشتند! 💠 بسیار اثر بخش 🔻 قسمت پانزدهم 🆔 @khanevadeh_313
🍃 ↫✨ بدان که زیان‌بارترین کارها برای کبد، برهم خوری و عدم رعایت ترتیب غذاها است؛ و نوشیدن آب(سرد) ناشتا و پس از حمام و نزدیکی جنسی و ورزش؛ چرا که به خاطر اشتیاق زیاد کبد گرم شده و دریافت سریع آب، موجب سردی شدید کبد می‌شود. 📚 🌸🍃 @Tebolathar
🍃 ⇦✨ فواید تَرک تدریجی وعده ناهار 🔺رفع فشار زیاد به معده ▫️پاکسازی معده ▫️پیشگیری از چاقی ▫️درمان چربی خون ▫️درمان قند خون ▫️درمان کبدچرب 🔻رفع ضعف حافظه 🌸🍃 @Tebolathar
💰🎁🛍💰🎁📚🎁📗📒📕🎁📦 بخش هدایای شماعزیزان به کانال خودتان🌹👇👇
هدایت شده از ب قاسم ی (بقا)
، 🌷 لاله ای که فدایی ولایت شد. ○ پیکر شهید مدافع حرم «جواد الله‌کرم» شب گذشته پس از انتقال به مشهد مقدس، طی مراسمی در حرم مطهر رضوی تشییع و طواف داده شد.این مراسم با حضور خانواده شهید و چند تن از خادمین شهدا برگزار شد و دو فرزند شهید الله‌کرم پیکر پدرشان را همراهی کردند. ○ پیکر این شهید روز چهارشنبه ۲۸ خرداد از دانشگاه هوایی شهید ستاری واقع در محله مهرآباد جنوبی از ساعت ۹ صبح تشییع و برای خاکسپاری به قطعه ۵۰ گلزار شهدای بهشت زهرا (س) منتقل خواهد شد. ○ گفتنی است شهید جواد الله‌کرم از فرماندهان جبهه مقاومت در زمان آتش‌بس نیرو‌های طرفین درگیر در سوریه توسط تروریست‌های تکفیری در خان‌طومان به شهادت رسید و تا چندی پیش پیکرش مفقود مانده بود. ○ شهید مدافع حرم «جواد الله‌کرم» متولد دوم تیر سال ۱۳۶۰ و اهل محله مهرآباد تهران بود. ○ وی از نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) به سوریه اعزام شد و در جریان حمله نیروهای تکفیری به خان‌طومان در زمان آتش‌بس در تاریخ ۱۹ اردیبهشت سال ۱۳۹۵ به شهادت رسید. 🆔 @sardar_shahid_soleimani
هدایت شده از ب قاسم ی (بقا)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایم 🎥 وداع فرزندان شهید مدافع حرم «جواد الله کرم» با پیکر پدر کاش مرده بودم و این صحنه ها را ندیده بودم... الله الله ای مسئولین قیامتتون سخت و سنگین بود، سختتر و سنگین تر شد.... 🆔 @mahdavi_arfae
هدایت شده از ب قاسم ی (بقا)
🕊 مراسم وداع و طواف فرمانده شهید مدافع حرم جواد الله کرم در حرم مطهر رضوی شب گذشته برگزار شد.
فوق العاده های کانال❤️👇 ❤️ 🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎🍎❤️
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 💥💫کتاب : عصمت 💫💥 ⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️ ☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄ 💥✨قسمت : سی و هشت✨💥 ◀️سال 59 با دیپلم اقتصاد از دبیرستان «ام‌البنین» شهرستان دزفول فارغ التحصیل 🌹شد، دوست داشت معلم بشود می‌گفت: «انقلاب باید برای همیشه پایدار بمونه،👌 آینده مملکت ما نباید به دست کسانی سپرده بشه که اصلاً انقلابی نیستند تا نسل‌های بعد از ما، همه انقلابی باشند.»🌿 ◀️بعد از اینکه درسش تمام شد، یک روز به همراه تعدادی از دوستانش✨ به اداره آموزش و پرورش رفت و برای استخدام امتحان داد و قبول شد. از طرف اداره، دو سه روزی در یکی از مدارس🍃 تدریس کرد؛ اما منصرف شد و گفت: «هر چه که پیش خودم فکر می‌کنم، اینجا جای من نیست.»🤔 با تعجب گفتم: «تو که دوست داشتی معلم بشی؟! چرا تصمیمت عوض 🧐شد؟!» گفت: «توی اداره، نیروی خوب و مؤمن زیاد هست. به فرمان امام خمینی(ره) نهضت سواد آموزی تازه تأسیس شده رادیو 📻اعلام کرده نیروی فعال می‌خواد.» پرسیدم: «یعنی تو فکر حقوقش نیستی؟»🤔 گفت: «نه اصلاً.» به تنها چیزی که فکر نمی‌کرد مادیات بود می‌گفت: «پول 💶مهم نیست اصل کار، کمک به افراد محروم و نیازمند جامعه‌اس.»👌 ◀️عصمت و پروین، در کلاس‌هایی که تحت عنوان گزینش و آموزش مربیان برگزار می‌شد با چند نفر از دوستانشان💐 ثبت‌نام کردند. صبح و بعد از ظهر کلاس بودند با هم می‌رفتند و برمی‌گشتند. تاریخ امتحان 📋که مشخص شد، دو سه روزی با هم دروس را مرور کردند تا روز امتحان از راه رسید. پروین به عصمت گفت: «اگه قبول نشدیم. چه‌کار کنیم!»🤔 من گفتم: «قبول می‌شین ان‌شاءالله.» پروین گفت: «آخه سؤالات گزینش خیلی سخته.»🌸 روز امتحان باهم رفتند و ظهر برگشتند پرسیدم: «چی شد؟» پروین گفت: «از تک تک نفرات سؤالات شفاهی می‌پرسیدند؛ اونم از مفاهیم عمیق مذهبی و احکام اسلامی🌺 بعد از چند نفر نوبت عصمت شد. اسمش را صدا زدند دل توی دلم نبود، رفت و چند لحظه بعد با چهر‌ه‌ای خندان ☺️برگشت وقتی اسم مرا صدا زدند عصمت چند قدمی آمد دنبالم و در گوشم گفت: «بسم‌الله یادت نره.»🕊 سؤالاتی که از من پرسیدند خیلی خیلی سخت بود. کمی مکث می‌کردم و جواب دادم ولی مطمئن نیستم.»😔 ◀️چند روز بعد عصمت برای نتیجه امتحان به نهضت رفت. با خوشحالی به خانه برگشت. گفت: «لیست قبول‌شدگان را به تابلو🔖 اعلانات چسبانده بودند. همه آنجا جمع شده بودند و حرف می‌زدند. تا چشمشان به من افتاد گفتند: «عصمت ببین! بیشترین نمره رو گرفتی.»🍃🌸🍃 ادامه دارد ...... http://eitaa.com/mashgheshgh313 ✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 💥💫کتاب : عصمت 💫💥 ⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️ ☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄ 💥✨قسمت : سی و نه✨💥 ◀️نگاهم به پروین افتاد، توی فکر فرو رفته بود، آمد کنارم ایستاد و با صدای آرام گفت: «دنبال اسم من بگرد.»🌸 اسمش را که دیدم به شانه‌اش زدم و گفتم: «پروین، قبول شدی!😇 قبول شدی!» نفس عمیقی کشید و لبخند زد. همان‌جا جلسه توجیهی برای قبول شدگان برگزار شد. ✅رفتیم و سر کلاس نشستیم یکی از اساتید وارد کلاس شد و بعد از خوش‌آمدگویی و تقدیر از قبول شدگان💫 در آزمون ورودی، صدایم زد و از من خواست تا چند جمله‌ای برای حاضرین صحبت کنم ، روبه‌روی جمع ایستادم و گفتم: «من علاقهٔ زیادی به عمل کردن به فرموده‌های امام خمینی(ره)🌟 دارم. دوست دارم در این راه خدمت کنم چون راه انبیاء و اولیای الهی✨ است اگر چه زمینهٔ اشتغال در دیگر نهادها می‌تواند برایمان فراهم باشد؛ اما یاری رساندن به محرومان از همه چیز مهم‌تر است.» ◀️به این ترتیب، عصمت جذب نهضت سواد آموزی شد و به عنوان آموزشیار و مربی 💐کارش را شروع کرد. علاقه‌ای که دوستانش به او نشان می‌دادند بسیار دیدنی بود همه از اعماق وجود، دوستش❤️ داشتند و مورد احترام دوستان و آشنایان بود. البته این علاقه دو طرفه بود. خلوص و مهربانی ☺️عصمت، محبتشان را بیش از پیش می‌کرد. همه از اخلاق و رفتارش تعریف می‌کردند. در مدت کمی که توانست این کار را با شوق🌻 ادامه بدهد، برای بسیاری از دانش‌آموزان جا مانده از تحصیل، بی‌بضاعت و یتیم وسایل تهیه کرده بود که حتی من هم خبر نداشتم. برای تدریس گاهی به روستاهای🌿 اطراف شهر می‌رفت. عصمت نه تنها معلم، بلکه معلمی برای اخلاق و رفتار دیگران بود با ظاهری آراسته ✳️و مرتب به محل تدریسش می‌رفت. متین و با وقار بود همه جا ادب را رعایت می‌کرد. هیچ ‌گونه تکبری نداشت و به سادگی لباس می‌پوشید.❇️ ◀️لیستی تهیه کرده بود از کتاب‌های مفید و خواندنی، آن‌ها را از شهر می‌خرید یا از کسی به امانت ✴️می‌گرفت و به روستا می‌برد و به شاگردانش می‌داد که بخوانند آن‌ها را به مطالعه دعوت می کرد. ◀️چند وقتی از کارش در نهضت سواد‌آموزی نگذشته بود که جنگ شروع شد. باز هم از پا ننشست 🔅و در اوج موشک‌باران‌ها، ماندن بر سر آرمان‌های خود را بر ترک شهر ترجیح داد و در سنگر عقایدش شجاعانه⚡️ ایستاد و استوار ادامه داد. به علت مشکلات جنگ، مدارس برای مدتی تعطیل شد. به همراه مربیان نهضت و دوستان خود، از سوی این نهاد مشغول کمک‌رسانی ☀️به رزمندگان در پشت جبهه شدند. یکی از مدارس خالی از دانش‌آموز به عنوان ستاد کمک‌رسانی به جبهه انتخاب شد و جمعیت زیادی از مردم هم به صورت داوطلبانه برای کمک 🌼می‌آمدند. خانم‌های پیر و جوان، همگی مشغول خدمت رسانی بودند. ◀️برگزاری دوره‌های آموزش نظامی و کمک‌های اولیه پزشکی به بانوان، شستن و دوختن لباس رزمندگان، تهیه باند برای مجروحین، پاک کردن حبوبات و بسته‌بندی مواد غذایی، از جمله اقدامات و فعالیت‌هایی بود که در آنجا صورت می‌گرفت.🍃🌸🍃 ادامه دارد ......... http://eitaa.com/mashgheshgh313 ✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🍃 ✨ ❤️ 🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊 💥💫کتاب : عصمت 💫💥 ⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️ ☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄ 💥✨قسمت : چهل✨💥 ◀️شانزدهم مهرماه سال 59 بود ساعت ده شب، در خانه خواب بودیم که صدای وحشتناکی😱 در شهر پیچید. زمین می‌لرزید. شیشه‌ها خرد شد و ریزه ریزه توی حیاط پرت شدند وقتی این صدا را شنیدیم، ناخودآگاه 😟از جایمان بلند شدیم با عجله و ترس دویدیم توی حیاط، جیغ و فریاد همسایه‌ها می‌آمد صدا خیلی نزدیک بود آن‌قدر موج انفجار شدید❌ بود که ترکش‌های ریز و درشت، تکه‌ شیشه‌های در و پنجره اتاق‌ها، توی در و دیوار فرو رفته بود؛ اما عجیب‌تر جایی که من و بچه‌ها خوابیده بودیم، پشت درِ هال، یک شیشهٔ بلند داشت که هیچ آسیبی ندیده بود. اگر می‌شکست معلوم نبود چه اتفاقی می‌افتاد.😔 غلامعلی و علیرضا رفتند توی کوچه، مردم وحشت زده😱 از خانه‌ها بیرون دویدند من و دخترها هم دنبالشان رفتیم. گرد و غبار همه جا را پوشانده بود بعد از کمی شنیدیم که عراق🇮🇶 محلهٔ سیاهپوشان و چولیان را با موشک زده است. مردها رفتند برای کمک و تا روشن شدن هوا در محل انفجار ماندند.🕊 ◀️فردای آن روز، رادیو و تلویزیون را که روشن کردیم، خبر حمله عراق به شهرهای مرزی کشور پخش می‌شد. صدام رسماً اعلام جنگ کرده بود. با خودم گفتم: «یعنی چی می‌خواد بشه؟! خدا بخیرکنه!»🙏 ◀️بچه‌ها هم هاج و واج به همدیگر نگاه می‌کردند. با اینکه تازه جنگ شروع شده بود؛ اما هنوز توی دلمان🌸 امید داشتیم همه چیزی ختم به خیر شود و دوباره شهر به آرامش برگردد. فکر می‌کردیم جنگیدن مثل شکست دادن حکومت پهلوی است که با راهپیمایی و تظاهرات✊ حل شود. هنوز درست و حسابی شرایط را درک نکرده بودیم، که عراق پشت سر هم دزفول را بمباران💣 می‌کرد. ◀️از آن روز به بعد نگهبانی بسیجیان در خیابان‌ها و محله‌ها شروع شد. مردم به روشنایی در شب🌗 حساس بودند. برق شهر از غروب قطع می‌شد. تا دید هواپیماهای عراقی کمتر باشد. حتی یک کبریت را هم، شب در فضای بیرون روشن💡 نمی‌کردیم. پرده تمام پنجره‌ها کشیده شد و نوار ضربدری چسب، روی شیشه‌ها جا خوش کرد. شب که می‌شد توی اولین ساعات بامداد، وقتی که همهٔ مردم خواب😴 بودند، عراقی‌ها با شدت بیشتری شهر را با راکت و موشک می‌کوبیدند ما هم تا آن روز اصلاً نمی‌دانستیم راکت و موشک چیست🤔 وقتی که صدایی می‌آمد می‌رفتیم توی شوادون و پناه می‌گرفتیم. موشک‌باران که شروع شد برای اولین بار فهمیدیم این عراق دست بردار نیست.🍃🌸🍃 http://eitaa.com/mashgheshgh313 ✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چراغ خواب زیبا با بطری شیر 😍 کن به دوستات 😊 @bebinobebaf ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ کانال دوم ما 🏃🏃 آموزش انواع شیک وخاص و 👏👏👏👏 ❥♥ @mandala ❥♥ ❥♥ @mandala ❥♥