📛 جزوه «هشت سنت غلط ازدواج»
🔟 دهمین کتابچه از مجموعه کتابچههای «ریحانه»
🌺 گزیدهای از توصیههای حضرت آیتالله خامنهای به جوانان مجرد و خانوادههای ایشان
✅ رهبر انقلاب: «شما که جوانید، مطالبهگرید، پرنشاطید، پیشنهادکنندهى نقض خیلى از عادتها و سنتها هستید، این سنتهاى غلطى را هم که در زمینهى ازدواج وجود دارد، بایستى شماها نقض کنید.» ۱۳۹۳/۰۵/۰۱
دسترسی به متن جزوه🔻
https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=27754
#پرونده_ازدواج
❣️ @Khamenei_Reyhaneh
💎 گوهرشناس
🖼 مجموعه طرح با محوریت معیارهای انتخاب همسر از منظر رهبر انقلاب اسلامی
✅ حضرت آیتالله خامنهای: همینقدر كه مرد احساس مىكند كه ازدواج باید بكند، برود سراغ یك زنى كه داراى عفاف و نجابت هم باشد، زن هم همسرىِ مردى را قبول كند كه داراى عفاف و نجابت باشد، کافی است.
⛔️ دنبال زیبایى، شغل، اصل و نسب، اعتبار اجتماعى، پول، ابداً در اسلام این چیزها مورد نظر نیست، بلكه ممنوع هم هست!۶۲/۱۲/۱۹
#پرونده_ازدواج
❣️ @Khamenei_Reyhaneh
🍃 #سالاد_چاق_کننده_صورت
✍گنجاندن سالاد کاهو و جوانه گندم در وعدههای غذایی به ویژه وعده شام تاثیر زیادی برافزایش نشاط و شادابی صورت و پر شدن و چاق به نظر رسیدن آن دارد
🌸🍃 @Tebolathar
🍃 #شیر_عسل
⇦✨قوی ترین قرص خواب آور طبیعی نوشیدن مخلوطی از شیر و عسل شما را به یک خواب شیرین و بسیار عمیق فرو میبرد !
🌸🍃 @Tebolathar
○وگفت...
زیر تمام این کــلاه ها #سـری بوده که به #ایـران می اندیشیده است.
○برای استقرار این نظام و ماندنش حــدود ۲۱۹ هزار #شهید دادهایم...💔
○یعنی برای هر صندلی ۷۳ شهید !
و به تعبيری ديگر برای هر صندلی يك #كربلا بر پا شده است...
#شهدا_گاهی_نگاهی😔
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️
❤️
🍃
✨
❤️
🍃
✨
❤️
🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊
💥💫کتاب : عصمت 💫💥
⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️
☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄
💥✨قسمت : هفتاد و پنج✨💥
◀️از خانه بیرون رفتم تا ماشینی برای آوردن عروس، دست و پا کنم. هنوز در فکر جور کردن ماشین🚘 بودم که یکی از دوستان سوار بر ماشین جلوی من ترمز کرد. شیشهٔ پنجره ماشین را پایین کشید وگفت: «محمد پس چرا دم دری؟»🧐
گفتم: «برا ماشین عروس فکری نکردم! میشه ماشینتو بیاری؟»🧐
گفت: «ماشین مال بابامه! باید برم خانه، اجازه بگیرم. منتظر باش الان میام.»
گفتم: «باشه پس منتظرت میمونم.»❣
چند دقیقه بعد برگشت. خیالم که از جانب ماشین عروس🌸 راحت شد، تازه یادم آمد که برای فامیل و دوستان، ماشین تهیه نکردهام.
فکر اینجا را هم نکرده بودم. باز هم سردرگم شدم. همینطور که نگران😔 بیرون خانه قدم میزدم، یک مینیبوس از کنارم رد شد. دستم را بالا بردم و چند قدمی به دنبالش دویدم. راننده ایستاد. سلام 👌کردم. راننده گفت: «چیه جوون!»
گفتم: «دنبال مینیبوس میگردم عروسیمه، ولی فکر ماشین رو نکرده بودم، قبول میکنید ما رو برسونید؟»
راننده گفت: «الان از سر کار برگشتم، خیلی خستم!»😔
اما وقتی که چهرهٔ مضطرب مرا دید، گفت: «باشه، سوارشین»
آشنایان و اقوام، سوار مینیبوس شدند و راه افتادند. من هم به دنبال آنها سوار ماشین🚗 شدم.»
◀️محمد با ماشینی که نه گل زده بود و نه حتی خاکهای روی آن را پاک کرده بود، به دلیل وضعیت و شرایط جنگی شهر و به خاطر اینکه خدای نکرده❌ اتفاقی نیفتد و عراق توپ و موشک نزند، بدون معطلی، عصمت را به همراه فامیل و دوستان به خانهٔ خودشان بردند. ما هم برای بدرقه دنبالشان راه افتادیم.🚶♀
◀️دوستانش در خانه منتظر آمدن عروس و داماد بودند. تا وارد شدیم شروع کردند به خواندن اشعار مذهبی روبهروی ما، عصمت🌸 تمام صورتش را با چادر پوشانده بود. فاطمه خانم و بقیهٔ زنهای فامیل کنارمان ایستاده بودند. دوستان و همرزمانش ده نفری بودند. روبهروی محمد و عصمت ایستادند و بلند بلند میخواندند:💐💐
🌸بیا با نغمهٔ روح خدایی
🌸بزن چنگی به زنجیر الهی
🌸الم نشرح لک صدرک
🌸بیا در سنگر ارشاد و توحید و عدالت
🌸به زیر تابش خورشید خونین شهادت
🌸الم نشرح لک صدرک
🌸بیا با هم درفش خونفشانِ زندگی را
🌸ستانیم از کفِ خصمِ خدا و خلق و امت
🌸الم نشرح لک صدرک
بعد کلی تکبیر گفتند، از ما خداحافظی کردند و رفتند .🍃🌸🍃
ادامه دارد......
http://eitaa.com/mashgheshgh313
✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️
هدایت شده از مشق عشق 💞🌷
✨❤️🍃✨❤️🍃✨❤️
❤️
🍃
✨
❤️
🍃
✨
❤️
🕊بسم الله الرحمن الرحیم 🕊
💥💫کتاب : عصمت 💫💥
⭐️🌺نویسنده :سیده رقیه آذرنگ🌺⭐️
☄💫بر اساس زندگی : «شهیده عصمت پورانوری »💫☄
💥✨قسمت : هفتاد و شش✨💥
◀️مهمانها یکییکی میرفتند و برایشان آرزوی خوشبختی میکردند. من و غلامعلی و تعدادی از فامیلها که برای همراهی عروس🌟تا خانهٔ داماد رفته بودیم، داشتیم با خانوادهٔ محمد خداحافظی میکردیم که عصمت به محمد گفت: «امشب، شب جمعهاس میخوای بریم مسجد جامع🕌دعای کمیل؟»
او گفت: «عالیه، بریم.»👌
◀️چادر سفید عروسی را با یک چادر مشکی عوض کرد و در حالی که همهٔ فامیل آنجا جمع شده بودند، محمد و عصمت🌸 تصمیم گرفتند به مسجد جامع بروند. فاطمه خانم وقتی متوجه آنها شد، از توی هال با عجله آمد توی حیاط و گفت: «محمد! محمد! کجا دارید میرید؟»🤔
محمد نگاهی به عصمت انداخت و گفت: «دعا کمیل.»
فاطمه خانم رو کرد به محمد و با تعجب گفت: «میخوای شب عروسیت💞 بری بیرون!»
محمد گفت: «دعای کمیل خیلی ثواب داره تازه ما رو هم بیمه میکنه.»✳️
فاطمه خانم گفت: «حداقل بذارید هفتهٔ آینده.»
محمد گفت: «ما دیگه آمادهٔ رفتن شدیم.»
فاطمه خانم صورت عصمت را بوسید😘 و گفت: «التماس دعا.»
◀️محمد و عصمت به مسجد جامع رفتند و اولین شب زندگی مشترکشان را با خواندن دعای کمیل💫 آغاز کردند.
در دزفول رسم است که خانوادهٔ عروس، صبح روز بعد از مراسم عروسی، برای عروس✨ و خانواده داماد، هدایایی میبرند. قبل از عروسی، عصمت گفت: «مادر، برا صبح روز عروسی، نمیخوام به زحمت بیفتین و هدیه بیارین.»🧐
گفتم: «مگه میشه! من برا خواهرات این رسم و رسوما رو انجام دادم مردم چی میگن!»⁉️
گفتم : «پس اون 4 جلد کتاب اصول کافی رو که از شیراز برام خریدین، به عنوان هدیه بهم بدین.🔆
◀️یکسال قبل از ازدواجش که رفته بودیم مسافرت شیراز، وقتی آنجا رسیدیم به پدرش گفت: «من این کتابها رو میخوام.»✅
یادمه خیلی گشتیم تا کتابها را پیدا کردیم و برایش خریدیم. آنقدر این کتابها را مطالعه میکرد که صفحه به صفحه آنها را از بر بود.✳️
گفتم: «مادر جان، نباید رو داشته باشم! اینطوری نمیشه که... .»
گفت: «تو فکر نباش. اینا بهترین هدیه ✳️برا منه.»
◀️صبح روز بعد از مراسم عروسی، من و مادربزرگش با یک ظرف حلوا و شیرینی 🍰و 4 جلد از کتابهای اصول کافی، راهی خانهٔ داماد شدیم و آنها را به عنوان هدیه به عصمت دادیم .🍃🌸🍃
ادامه دارد .......
http://eitaa.com/mashgheshgh313
✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️✨🍃❤️