eitaa logo
کانال عشق
317 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
10.8هزار ویدیو
95 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
#كارخوب #اینجا_ایران جمعي از ماموران #راهنمايي_و_رانندگي در #زاهدان وقتيكه شاهد سختي تردد يك پيرزن در يكي از معابر شهر بودن باهم پول جمع كردن و براي اين پيرزن يك ويلچر خريدن. اين پيرزن مجبور بوده مسير هاي رفت و آمدش را با كشاندن جسم خود بر روي زمين طي كند و قدرت خريد ویلچر را هم نداشته است. 😊 @de_bekhand ☺️
هدایت شده از دبخند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هندونه قاچ کردن راحت و بی دردسر 🍉👌👍 😊 @de_bekhand ☺️
✍امام رضا علیه السلام بهترین زنان شما آن زنی است که خوش اخلاق وبردبار باشد وهرگاه شوهرش بروی خشمگین شد با نظر غضب به شوهرش نگاه نکند تا هنگامی که از وی خشنود گردد و هرگاه شوهرش از وی غایب شد حقوق شوهر را حفظ کند این چنین زنی از کارگزاران الهی است و عاملان خداوند از رحمت او ناامید نیستند 📚کلینی ج۵ص۳۲۵ ‌💠 @Ravanshenac
#آموزش_شکوفه_با_فوم #فیلم فروارد لطفا😊 کپی ممنوع😡 @bebinobebaf
13.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آموزش_شکوفه_با_فوم #فیلم فروارد لطفا😊 کپی ممنوع😡 @bebinobebaf
🔵 650 ــــــــــــــــــــــــ سلام میشه برای من توضیح بدید که چرا وقتی مادر بزرگ به نوش شیر میده زن و شوهر حرام میشن به هم دلیلش چیه ؟؟؟ 🔴 ــــــــــــــــ سلام علیکم در دین اسلام مواردی از ازدواج ها هستند که حرام می باشند. یکی از موارد ازدواج حرام: ازدواج با دختر زنی است که به فرزند انسان شیر داده باشد. بنابراین طبق نظر مشهور اگر بعداز ازدواج مادرزن. به نوه دختری خود شیر دهد .زن وشوهر به هم حرام می شوند چون که طبق آن قاعده ازدواج با دختر این زن برای مرد حرام است پس با شیر دادن به فرزند مرد. دختر آن زن به مرد حرام می شود. ــــــــــــــــــــــــــــ 🌺 🍀🌺 🌺🍀🌺🍀 i
بزرگترین کتابفروشی دنیا در ایران قرار داره! باغ کتاب تهران با وسعت 110 هزار متر مربع و که شامل 65 هزار متر مربع فضای داخلی و مابقی فضای سبز و دریاچه مصنوعیه و بیش از 400 هزار جلد کتاب هم واسه فروش داره! بزرگترین کتابفروشی ثبت شده در گینس کتابفروشی بارنز و نوبل در نیویورک هست که یک چهارم باغ کتاب تهران مساحت داره! 🆔 @aajibtarinhaa
قسمت یازدهم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: فرزند کوچک من هر روز که می گذشت علاقه ام بهش بیشتر می شد … لقم اسب سرکش بود … و علی با اخلاقش، این اسب سرکش رو رام کرده بود … چشمم به دهنش بود … تمام تلاشم رو می کردم تا کانون محبت و رضایتش باشم … من که به لحاظ مادی، همیشه توی ناز و نعمت بودم … می ترسیدم ازش چیزی بخوام … علی یه طلبه ساده بود … می ترسیدم ازش چیزی بخوام که به زحمت بیوفته … چیزی بخوام که شرمنده من بشه … هر چند، اون هم برام کم نمی گذاشت … مطمئن بودم هر کاری برام می کنه یا چیزی برام می خره … تمام توانش همین قدره …علی الخصوص زمانی که فهمید باردارم … اونقدر خوشحال شده بود که اشک توی چشم هاش جمع شد … دیگه نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم … این رفتارهاش حرص پدرم رو در می آورد … مدام سرش غر می زد که تو داری این رو لوسش می کنی … نباید به زن رو داد … اگر رو بدی سوارت میشه … اما علی گوشش بدهکار نبود … منم تا اون نبود تمام کارها رو می کردم که وقتی برمی گرده … با اون خستگی، نخواد کارهای خونه رو بکنه … فقط بهم گفته بود از دست احدی، حتی پدرم، چیزی نخورم … و دائم الوضو باشم … منم که مطیع محضش شده بودم … باورش داشتم … 9 ماه گذشت … 9 ماهی که برای من، تمامش شادی بود … اما با شادی تموم نشد … وقتی علی خونه نبود، بچه به دنیا اومد …مادرم به پدرم زنگ زد تا با شادی خبر تولد نوه اش رو بده … اما پدرم وقتی فهمید بچه دختره با عصبانیت گفت … لابد به خاطر دختر دخترزات … مژدگانی هم می خوای؟ … و تلفن رو قطع کرد … مادرم پای تلفن خشکش زده بود … و زیرچشمی با چشم های پر اشک بهم نگاه می کرد …
قسمت دوازدهم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: زینت علی . مادرم بعد کلی دل دل کردن، حرف پدرم رو گفت … بیشتر نگران علی و خانواده اش بود … و می خواست ذره ذره، من رو آماده کنه که منتظر رفتارها و برخورد های اونها باشم …هنوز توی شوک بودم که دیدم علی توی در ایستاده … تا خبردار شده بود، سریع خودش رو رسونده بود خونه … چشمم که بهش افتاد گریه ام گرفت … نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم … خنده روی لبش خشک شد … با تعجب به من و مادرم نگاه می کرد … چقدر گذشت؟ نمی دونم … مادرم با شرمندگی سرش رو انداخت پایین … – شرمنده ام علی آقا … دختره …نگاهش خیلی جدی شد … هرگز اون طوری ندیده بودمش … با همون حالت، رو کرد به مادرم … حاج خانم، عذرمی خوام ولی امکان داره چند لحظه ما رو تنها بزارید … مادرم با ترس … در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه می کرد رفت بیرون … اومد سمتم و سرم رو گرفت توی بغلش … دیگه اشک نبود… با صدای بلند زدم زیر گریه … بدجور دلم سوخته بود … خانم گلم … آخه چرا ناشکری می کنی؟ - … دختر رحمت خداست … برکت زندگیه … خدا به هر کی نظر کنه بهش دختر میده … عزیز دل پیامبر و غیرت آسمان و زمین هم دختر بود …و من بلند و بلند تر گریه می کردم … با هر جمله اش، شدت گریه ام بیشتر می شد … و اصلا حواسم نبود، مادرم بیرون اتاق … با شنیدن صدای من داره از ترس سکته می کنه …بغلش کرد … در حالی که بسم الله می گفت و صلوات می فرستاد، پارچه قنداق رو از توی صورت بچه کنار داد … چند لحظه بهش خیره شد … حتی پلک نمی زد … در حالی که لبخند شادی صورتش رو پر کرده بود … دانه های اشک از چشمش سرازیر شد … بچه اوله و - این همه زحمت کشیدی … حق خودته که اسمش رو بزاری … اما من می خوام پیش دستی کنم … مکث کوتاهی کرد … زینب یعنی زینت پدر … پیشونیش رو بوسید … خوش آمدی زینب خانم …و من هنوز گریه می کردم … اما نه از غصه، ترس و نگرانی …
نقاشی هنرمندانه ای که با نمک خلق شده😊👌 😊 @de_bekhand ☺️
🔴 💠 یکی از درسهایی که از حضرت زینب (س) می‌توانیم بگیریم این است:👇 💠موقعی که ابن زیاد به حضرت سلام‌الله‌علیها طعنه زد که دیدی خدا با برادرت چه کرد فرمود: مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلًا؛ من چیزی جز ندیدم. 💠 زیبانگری به از اسباب تحمل آنهاست. در برابر سختیها، ما را پخته می‌کند. 💠 وقتی می‌خواهند برنج، در دیگ بزرگ، به خوبی پخته شود، در اطراف درب آن، خمیر می‌چسبانند تا برنجِ داخل دیگ که جایی برای نفس کشیدن ندارد، تحت فشار، پخته شود. 💠 ما نیز وقتی تحت فشار سختیهای روزگار قرار می‌گیریم روحمان کرده و پخته می‌شویم. 💠 مهم آن است که در سختیها، بی‌قراری و جَزَع و فَزَع نکنیم و با یاد و ، به آرامش برسیم و با آرامش خود، مشکلات را کنیم. 🍃❤️ @zanashooi_amoozesh