eitaa logo
کانال عشق
315 دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
11.1هزار ویدیو
95 فایل
الله کانالی عمومی بافرهنگ معنوی خاصان ان شاالله اللهم عجل لولیک الفرج ❤️🍎عشق یعنی : به ؛ خدای حسین رسیدن خدای حسین راداشتن خدای حسین راچشیدن خدای حسین رابه ادراک نشستن و... ♥️ارتباط با ادمین خادم عزیزان دل @eshgh_14
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال عشق
#همسرداری 💟 از خوابتون بزنید و نگذارید مرد بدون صبحانه و بدرقه و لبخند و بوسه برود. 🌺 این برای مرد
🌸🌿🌸🌿🌸 🌿🌸 🌸 ⚫️ ـــــــــــــــــــ اگر زن و شوهری از هم جدا شوند،پدرشوهر نسبت به زن،ومادرزن نسبت به مرد ،محرمیت دارند؟رهبری ⚫️ ــــــــــــــــ سلام علیکم محرمیت بین آنها همیشگی هست ــــــــــــــــــــــــــــ ✳️ 🌺✳️ ✳️🌺✳️🌺 i
قسمت بیست و چهارم داستان دنباله دار بدون تو هرگز : روزهای التهاب روزهای التهاب بود … ارتش از هم پاشیده بود … قرار بود امام برگرده … هنوز دولت جایگزین شاه، سر کار بود … خواهرم با اجبار و زور شوهرش از ایران رفتن … اون یه افسر شاه دوست بود … و مملکت بدون شاه برای اون معنایی نداشت … حتی نتونستم برای آخرین بار خواهرم رو ببینم …علی با اون حالش … بیشتر اوقات توی خیابون بود … تازه اون موقع بود که فهمیدم کار با سلاح رو عالی بلده … توی مسجد به جوان ها، کار با سلاح و گشت زنی رو یاد می داد… پیش یه چریک لبنانی … توی کوه های اطراف تهران آموزش دیده بود …اسلحه می گرفت دستش و ساعت ها با اون وضعش توی خیابون ها گشت می زد … هر چند وقت یه بار … خبر درگیری عوامل شاه و گارد با مردم پخش می شد … اون روزها امنیت شهر، دست مردم عادی مثل علی بود …و امام آمد … ما هم مثل بقیه ریختیم توی خیابون … مسیر آمدن امام و شهر رو تمییز می کردیم … اون روزها اصلا علی رو ندیدم … رفته بود برای حفظ امنیت مسیر حرکت امام … همه چیزش امام بود … نفسش بود و امام بود … نفس مون بود و امام بود … قسمت بیست و پنجم داستان دنباله دار بدون تو هرگز : بدون تو هرگز با اون پای مشکل دارش، پا به پای همه کار می کرد … برمی گشت خونه اما چه برگشتنی … گاهی از شدت خستگی، نشسته خوابش می برد … می رفتم براش چای بیارم، وقتی برمی گشتم خواب خواب بود … نیم ساعت، یه ساعت همون طوری می خوابید و دوباره می رفت بیرون …هر چند زمان اندکی توی خونه بود … ولی توی همون زمان کم هم دل بچه ها رو برد … عاشقش شده بودن … مخصوصا زینب … هر چند خاطره ای ازش نداشت اما حسش نسبت به علی … قوی تر از محبتش نسبت به من بود …توی التهاب حکومت نوپایی که هنوز دولتش موقت بود … آتش درگیری و جنگ شروع شد … کشوری که بنیان و اساسش نابود شده بود … ثروتش به تاراج رفته بود … ارتشش از هم پاشیده شده بود … حالا داشت طعم جنگ و بی خانمان شدن مردم رو هم می چشید … و علی مردی نبود که فقط نگاه کنه … و منم کسی نبودم که از علی جدا بشم …سریع رفتم دنبال کارهای درسیم … تنها شانسم این بود که درسم قبل از انقلاب فرهنگی و تعطیل شدن دانشگاه ها تموم شد … بلافاصله پیگیر کارهای طرحم شدم … اون روزها کمبود نیروی پزشکی و پرستاری غوغا می کرد …
قسمت بیست و ششم داستان دنباله دار بدون تو هرگز : رگ یاب اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه … رفتم جلوی در استقبالش … بعد هم سریع رفتم براش شام بیارم … دنبالم اومد توی آشپزخونه … چرا اینقدر گرفته ای؟ - حسابی جا خوردم … من که با لبخند و خوشحالی رفته بودم استقبال!! … با تعجب، چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش… خنده اش گرفت … این بار دیگه چرا اینطوری نگام می کنی؟ - … – علی … جون من رو قسم بخور … تو ذهن آدم ها رو می خونی؟ …صدای خنده اش بلندتر شد … نیشگونش گرفتم … – ساکت باش بچه ها خوابن …صداش رو آورد پایین تر … هنوز می خندید … – قسم خوردن که خوب نیست … ولی بخوای قسمم می خورم … نیازی به ذهن خونی نیست … روی پیشونیت نوشته …رفت توی حال و همون جا ولو شد … – دیگه جون ندارم روی پا بایستم …با چایی رفتم کنارش نشستم … – راستش امروز هر کار کردم نتونستم رگ پیدا کنم … آخر سر، گریه همه در اومد … دیگه هیچکی نذاشت ازش رگ بگیرم … تا بهشون نگاه می کردم مثل صاعقه در می رفتن … – اینکه ناراحتی نداره … بیا روی رگ های من تمرین کن … – جدی؟لای چشمش رو باز کرد … – رگ مفته … جایی هم که برای در رفتن ندارم … و دوباره خندید … منم با خنده سرم رو بردم دم گوشش … – پیشنهاد خودت بود ها … وسط کار جا زدی، نزدی … و با خنده مرموزانه ای رفتم توی اتاق و وسایلم رو آوردم …
📌 #حدیث 🌸 رسول خدا (ص): آن چیزی را که زیانش را دانستی نخور، با خوردن چیز های زیان آور، هوسی زود گذر را بر سلامتی و راحتی بدنت ترجیح نده… 📚 منبع : بحارالأنوار، ج۵۹ #طب_اسلامی #سلامتی 😊 @de_bekhand ☺️
حرفهای_من_و_مادرم ❤️ | یا فاطمه | دلم ڪه میگیرد؛ از شلوغےِ دنیا ڪه ڪلافه میشوم ، همیشه تو هستے و دستهایَت ! و منے ڪه بچگانه تمامِ خستگیَم را در پناهَت دَر میبَرم ♡ @ostad_shojae
هدایت شده از کانال عشق
#تلنگر 🍂تا ‌زمانی‌ ڪه همنشینِ گنــاه باشیم همنشینِ امـام‌ِزمـان(عج) نخواهیم‌ بود... 🍂تا زمانی ‌ڪه گرفتارِ نَفــس باشیم هم‌نَفَـسِ امـام‌ِ زمـان(عج) نخواهیم‌ بود... تعجیل در ظهور صلوات 😊 @de_bekhand ☺️
قدیما ...فیزیوتراپی...کرسی بود. قدیما... سونوگرافی و غربالگری...تجربه مادر بزرگها بود قدیما... زمستون ژاکت و کلاه و دستکش، دست بافت مادر بود قدیما ...چای با سماور بود قدیما ... غذای ساده ،اشکنه و آش رشته و دور همی بود... قدیما.. خواب زیر پشه بند و روی پشت بام بود قدیما ...کسی زمستون خیار و هندونه و سردی نمی خورد قدیما... زیره و رازیانه و روغن حیوانی وشیره و عسل بود قدیما ...رنگ موی سفیدمادر حنا بود ... قدیما ...پولها زیر فرش بود قدیما...صبح زود صدای بلند نماز خواندن پدر بزرگ بود قدیما...قصه گو و آموزگار پدر بزرگ و مادر بزرگ بود قدیما ...کمتر کسی رنگ چشمهای پدر را دیده بود قدیما...هفت سنگ بود و لی لی و توپ دو لایه قدیما ...رفیق بود و رفاقت و دلتنگی قدیما ...زمستون زمستون بود تابستون تابستون... یهویی اومد و همه چیز عوض شد ... 👇👇👇 @Ailpour 💟 بہشت عاشقانہ💟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت پنجم هنگامی که حضرت فاطمه(سلام‌الله‌علیها) پس از جریان سقیفه، به بستر بيمارى افتاد، زنان مهاجرين و انصار براى عيادت به خدمت ایشان رسيده و گفتند: «شب را چگونه صبح کردى اى دختر پيامبر؟» حضرت نيز پس از حمد الهى و صلوات بر پدرش فرمود: «أَصْبَحْتُ وَاللَّهِ عَائِفَةً لِدُنْيَاكُنَّ، قَالِيَةً لِرِجَالِكُنَّ، لَفَظْتُهُمْ بَعْدَ أَنْ عَجَمْتُهُمْ وَ سَئِمْتُهُمْ بَعْدَ أَنْ سَبَرْتُهُمْ...» به خدا سوگند، در حالى شب را به صبح رساندم كه از دنياى شما ناراضى و از مردانتان بيزارم؛ آنان را پس از امتحان، دور انداختم و پس از مشاهدۀ نيات سوء و رفتارهاى ناهنجارشان، از آنان كناره‌گيرى کردم! در اين خطبه، مخاطب حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) زنان هستند. گویی ايشان می‌خواستند نشان دهند که اگر مردان به راه خطا رفتند، اگر به پشت کردند و علی(علیه‌السلام) را تنها گذاشتند، اگر اعتقادشان سقيفه‌ای شد، تقصیر زنانشان هم بود. برگرفته از @Lotfiiazar
شخصی از حضرت آیت الله #بهجت(ره) پرسید: «جزیره خضراء که این همه درباره ی آن بحث می شود، کجاست؟» فرمود: «جزیره خضراء آن دلی است که امام زمان در آن تاب بیاورد.» #کانال_عارفین @Arefin
هدایت شده از عارفین
#این_مقامات_تمام_می‌شود. فکر قیامت باشید. 🍃آنهایی که در اریکهٔ قدرت‌ های بزرگ بودند ، بعد از چند روز تمام شد. آنهایی هم که به درویشی و قناعت زندگی کردند ، آنها هم تمام شد. این امور تمام می ‌شود. آن چیزی که هست ، ما در حضور حقّ ‌تعالی هستیم و ثبت است در نامهٔ اعمال ما همهٔ امور ، همهٔ خلجانات نفسانی و ما باید فکر آن جا باشیم. #کانال_عارفین @Arefin