فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا قطب شمال نیست! سوئد هم نیست...
اینجا آتشگاه کرج است😍
#اینجا_ایران
😊 @de_bekhand ☺️
11.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلاه_کج_راه_پسرانه
#فیلم_فارسی
#استاد_کتلی
پارت ۱
فروارد لطفا😊
کپی ممنوع😡
@bebinobebaf
ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ
کانال دوم ما #ماندالا_فرشینه
http://eitaa.com/joinchat/2994339854C4e464ec1d2
هدایت شده از کانال عشق
18.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلاه_کج_راه_پسرانه
#فیلم_فارسی
#استاد_کتلی
پارت ۲
فروارد لطفا😊
کپی ممنوع😡
@bebinobebaf
ـــــــــــــــــــ🍃🌺🍃ــــــــــــــــــــــــ
کانال دوم ما #ماندالا_فرشینه
http://eitaa.com/joinchat/2994339854C4e464ec1d2
🗓 دوشنبه ٨ بهمن ماه ١٣٩٧
حضرت علی علیه السلام:
سه چيز باعث نجات آدمی می شود: ١. زبانت را نگهداری ؛ ٢. بر خطايت [پشيمان شده و] گريه کنی ؛ ٣. ملازم خانۀ خود باشی.
📚 وسائل الشیعه، ج ١۵، ص ٣۵۵
☑️ کانال رسمی مرکز تنظیم و نشر آثار حضرت آیت الله بهجت قدس سره
✅ @bahjat_ir
قسمت سی و یکم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: مهمانی بزرگ
بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون … علی هم تازه راه افتاده بود و دیگه می تونست بدون کمک دیگران
راه بره … اما نمی تونست بیکار توی خونه بشینه … منم برای اینکه مجبورش کنم استراحت کنه … نه می گذاشتم دست
به چیزی بزنه و نه جایی بره …
بالاخره با هزار بهانه زد بیرون و رفت سپاه دیدن دوستاش … قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده … همه چیز تا این
بخشش خوب بود … اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن … هم ناغافلی سر و کله چند تا از رفقای جبهه اش پیدا شد …
پدرم که دل چندان خوشی از علی و اون بچه ها نداشت … زینب و مریم هم که دو تا دختر بچه شیطون و بازیگوش …
دیگه نمی دونستم باید حواسم به کی و کجا باشه … مراقب پدرم و دوست های علی باشم … یا مراقب بچه ها که مشکلی
پیش نیاد …
یه لحظه، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم … و زینب و مریم رو دعوا کردم …. و یکی محکم زدم پشت دست مریم …
نازدونه های علی، بار اولشون بود دعوا می شدن … قهر کردن و رفتن توی اتاق … و دیگه نیومدن بیرون …
توی همین حال و هوا … و عذاب وجدان بودم … هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علی اومد … قولش قول بود … راس
ساعت زنگ خونه رو زد … بچه ها با هم دویدن دم در … و هنوز سلام نکرده …
– بابا … بابا … مامان، مریم رو زد …
قسمت سی و دوم داستان دنباله دار بدون تو هرگز: تنبیه عمومی
علی به ندرت حرفی رو با حالت جدی می زد … اما یه بار خیلی جدی ازم خواسته بود، دست روی بچه ها بلند نکنم… به
شدت با دعوا کردن و زدن بچه مخالف بود … خودش هم همیشه کارش رو با صبر و زیرکی پیش می برد …
تنها اشکال این بود که بچه ها هم این رو فهمیده بودن … اون هم جلوی مهمون ها … و از همه بدتر، پدرم …
علی با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت … نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه ای
گفت …
– جدی؟ … واقعا مامان، مریم رو زد؟ …
بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن … و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن …و علی بدون
توجه به مهمون ها … و حتی اینکه کوچک ترین نگاهی به اونها بکنه … غرق داستان جنایی بچه ها شده بود …
داستان شون که تموم شد … با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت …
– خوب بگید ببینم … مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد …
و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشن … و با ذوق تمام گفتن … با دست چپ …
علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من … خم شد جلوی همه دست چپم رو بوسید … و لبخند ملیحی زد
…
– خسته نباشی خانم … من از طرف بچه ها از شما معذرت می خوام …
و بدون مکث، با همون خنده برای سلام و خوشامدگویی رفت سمت مهمون ها … هم من، هم مهمون ها خشک مون زده بود
… بچه ها دویدن توی اتاق و تا آخر مهمونی بیرون نیومدن … منم دلم می خواست آب بشم برم توی زمین … از همه
دیدنی تر، قیافه پدرم بود … چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد …
اون روز علی … با اون کارش همه رو با هم تنبیه کرد … این، اولین و آخرین بار وروجک ها شد … و اولین و آخرین
بار من …
🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️
پیشکش نگاه مهربونتون
گل را بـرای
زندگیتـان
وکوتاهی عمرش
را برای غمهایتان آرزومندم
لبتان غنچه لبخنـد
دلتـون شـاد و روز و
روزگارتان بر وفـق مـراد
دوشنبه تون بی نظیر و
پر برکت
آمين🙏
😊 @de_bekhand ☺️
#حضرت_مادر
قسمت هفتم
وقتی #محبت و دوستی بين دو نفر ايجاد شد، بلافاصله امتحان و توقع را به همراه خود میآورد. برخی توقعات، بیجا هستند و بعضی از آنها ممدوح و بالابرندهاند. اما به هر حال، معشوق از عاشق خويش توقع دارد و اين توقع، ميدان امتحان را باز میکند. آن گاه اگر معشوق، توقعش برآورده نشود، کمکم نسبت به عاشق، سرد میشود و اين سردی برای عاشق، همان عذاب دوری است.
پس اگر به حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) اظهار محبت میکنيم، بايد ببينيم از ما چه میخواهد و چه رفتاری، دوستیمان را با او محکم میکند؛ نه اينکه با خودمحوری بر اساس خواستههای خود حرکت کنيم و درست همان کاری را انجام دهيم که اهل مدينه کردند! همان زنان و مردانی که با وجود علاقه به صديقۀ طاهره(سلاماللهعلیها) به آنچه طبق ميل خودشان بود، عمل کردند و اين باعث نارضایتی محبوب از آنان شد.
#فاطمیه
برگرفته از #بیانات_استاد_لطفی_آذر
@Lotfiiazar#شعر_ناب
#راز_هجران
بشنو از نی، چون حكایت میكند
راز هجران را شكایت میكند
راز هجران، راز هجر مرتضی(ع)
از فراق و دوری و هم از جفا
از جفای مردمانِ دون و پست
قومِ نسیانکردۀ عهد الست
پشت سر انداختند آن عهد یار
آن جفاکارانِ در حقّ نگار
عهدشان شد چون طناب و ریسمان
همچو حبلی گردن صاحب زمان!
صاحبِ هم عالم امر و نهان
او كه در عهد ولایت شد عیان
ریسمانی از غلاف حقد و كین
روی بازوی نگارَش چون نگین
آن، نشان سوز هجر مرتضی(ع) است
خونِ دل خوردن ز بهر مجتبی(ع) است
سوز نی از هجر زهرا(س)، هم علی(ع)
نالهاش در روز و شبها، منجلی
او بنالد بر علی(ع) مولا به چاه
او ز ناله، نی بوَد، مولا(ع) ز آه!
نالۀ نی، جان عاشقْ سوخته
چشم مولا(ع) هم به در شد دوخته
نالۀ نی، قصۀ دلدار شد
چشم مولا(ع) بر در و مسمار شد
بشنو از نی، چون حكایت میكند
راز هجران را شكایت میكند...
#خانم_فاطمه_میرزایی
@Lotfiiazar