#عشق علیهالسلام 🇵🇸 همسرداری
💚 #قسمت_چهل_و_یکم #ماجرای_آموزشی ❣خانه مریم و سعید❣ سلام آقااااا خوبی عزیزم؟ رسیدی الحمدلله؟ شبت ب
💚 #قسمت_چهل_و_دوم #ماجرای_آموزشی
❣خانه مریم و سعید❣
الوووو... سلام
سعید با صدای خواب آلود گوشی رو برداشت و با همون صدای ضخیم و یواش جواب مریم رو داد.
- سلام آقا سعید، خواب بودی؟؟ ببخشید که بیدارت کردم. آقا سعید ما میخواستیم صبحونه بخوریم که یادمون افتاد امروز سر رسید سال خمسی مونه و یادت رفته پرداخت کنی... سعید همینطور که چشماش رو مالش میداد لبخندی زد و گفت: برو خیالت راحت باشه؛ همون دیشب تو حرم امام رضا [علیه السلام] خمس مون رو پرداخت کردم.
مریم اول تشکر کرد و گفت دستت درد نکنه و با تعجب گفت آخه من که وسایل خونه رو محاسبه نکرده بودم که حساب کنی چطوری حساب کردی؟ سعید هم گفت : آره میدونم ولی خودم دست بالا گرفتم و خورد و خوراک باقی مونده مون رو حساب کردم و یک مبلغ اضافه هم گذاشتم روش که خیالمون راحت باشه که یه وقت کم محاسبه نکرده باشیم. مریم دوباره تکرار کرد دست شما درد نکنه خدا ان شاءالله به مال و منالت برکت بده بعد هم لبخند رضایتی زد و ادامه داد پس با خیال راحت صبحونه مون رو میخوریم...
- آره بخورید نوش جونتون.
- ان شاءالله رفتی حرم التماس دعا
- چشم؛ محتاج دعاییم
راستی کی میری دیدن عزیز؟ از حال عزیز خبر داری؟
- حال عزیز تعریفی نداره و توی بخش مراقبت های ویژه هست و فعلا ممنوع الملاقاته.
- ان شاءالله بهتر میشه ما هم اینجا براش دعا میکنیم.
- سلامت باشید، التماس دعا
- یاعلی
مریم گوشی رو گذاشت زمین و با لبخند گفت خب بچه ها بابا دیشب خمس مون رو پرداخت کرده و راحتِ راحت میتونیم صبحونه مون رو بخوریم. فاطمه هم خندید و گفت من میدونستم بابا یادش نمیره خمس بده و بعد هم شروع کرد به خوردن لقمه ای که از قبل درست کرده بود.
عارفه اما همچنان در هول و ولا بود و دوست داشت مریم زودتر بیاد بشینه تا باهاش صحبت کنه و عملا از او مشورت بگیره. سریعتر از بچه ها صبحانه رو خورد و به بچه ها گفت صبحونتون رو که خوردید سفره رو جمع کنید و برید بازی کنید من میخوام چند دقیقه تو اتاق با خاله عارفه صحبت کنم. فاطمه گفت مامان منم میام پیشتون چون منم خانومم. مریم گفت نه مامان جان، اگر میخواستم بقیه باشن که نمیگفتم میخوایم تو اتاق صحبت کنیم.
_ یعنی خصوصیه حرفاتون؟
_ آره عزیزم خصوصیه
مریم بلند شد و دست عارفه رو گرفت و با هم رفتن توی اتاق نشستند
عارفه یک نفس عمیقی کشید و با بغصی که در گلو داشت گفت مریم جان تورو خدا ببخشید من همیشه برات زحمت دارم...
_ این چه حرفیه دختر جان، خیلی هم کار خوبی کردی که تشریف آوردی. ان شاءالله همه چیز درست میشه و یادت باشه خوشید هیچوقت پشت ابر نمیمونه
یه دفعه عارفه بغضش ترکید و سرش رو گذاشت روی شونه مریم و با گریه گفت مریم شوهرم بهم خیانت کرده؛ خدایا من چقدر بدبختم چقدر بیچاره ام... صدای عارفه ناخواسته داشت میرفت بالا
مریم دستی به سر عارفه کشید و گفت عزیزم بذار درِ اتاق رو ببندم تا راحت تر بتونیم صحبت کنیم. مریم نمیخواست بچه ها از موضوع و مشکل عارفه مطلع بشن و صدای اونا رو بشنون. مریم عمیقا اعتقاد داره روحیه لطیف بچه ها نباید بخاطر مشکلات احتمالی بزرگترها ضربه بخوره. حتی وقتی برای مهمانی در منزل اقوام هستند و اگر بقیه فامیل دارن سریال تماشا میکنن و یکدفعه صحنه داد و فریاد شخصیت های سریال رو نشون میده، مریم سریع حواس بچه ها رو پرت میکنه و مشغول بازی با بچه ها میشه که این صحنه های پر استرس و اضطراب رو نبینن و آرامش کودکی اونا بخاطر خود خواهی بزرگترها و اصرارشون برای دیدن سریال های خشن و... به هم نخوره.
عارفه چندتا دستمال کاغذی برداشت و همینطور که داشت اشکهایش رو پاک میکرد گفت مریم جان من اصلا چنین انتظاری از شوهرم نداشتم. چرا این کار رو با من کرد؟!
مریم دستش رو گذاشت روی کمر عارفه و همینطور که داشت نوازشش میکرد گفت ببین عارفه جان؛ کار شوهر شما به هیچوجه قابل دفاع نیست اما من الان با خودت کار دارم. اگر میگی شوهرم الان این اشتباه رو انجام داده خب عزیزم شما که سالهاست هنوز اشتباهاتت رو اصلاح نکردی. تا حالا چندبار با هم صحبت کردیم و گفتم فلان رفتار و گفتار و منش شما هم در برابر شوهرت ایراد داره؟
_ خیلی؛ آره خیلی گفتی...
_ خب دختر جان چرا ایرادات اخلاقی خودت رو رفع نکردی؟ تو که اینقدر خانم خوبی هستی خب چرا نباید مهارتهای همسرداری رو تمرین کنی و شوهر و فرزند و زندگیت رو مدیریت کنی؟
_ مریم جان اینقدر منو سرزنش نکن بخدا دیگه خسته شدم.
_ ببین عارفه جان، خودت منو میشناسی و میدونی که من اهل سرزنش کسی نیستم و هیچوقت اینکار رو نمیکنم چون از امام صادق (ع) روایت داریم "کسی که مؤمنی را به گناهی سرزنش کند، نمیرد تا آن گناه را انجام دهد"
من دوست دارم کمکت کنم اما خواسته خودت هم خیلی مهمه...
❤️ ادامه دارد...
نویسنده: محسن پوراحمد خمینی
•┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈•
💞مذهبی ها عاشق ترند...
─┅ঊ🍃🌹🍃ঊ┅─