eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
800 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
58 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
اینم برای ما🤞🏻😂⛄️
بسی زیبااااا :))) ❤️😍
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
بسم‌رب‌‌نور🌱✨
ذڪر روز ســہ شـنـبـہ🌱✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
شهادت، مرگ، نیست! تولده:)! •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
ان‌شاءالله‌میرسہ‌اون‌روزے‌ڪہ‌بهم‌بگن: منم‌جز‌یڪے‌از‌یارهاتم •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
شروع پارت گذاری....
عشقـہ♡ چهارحرفہ
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• •┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• رمان"ماه‌نقره‌اۍ‌و‌طنین‌صدایٺ" #پارت_16 #نویسنده_خاد
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• •┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• رمان"ماه‌نقره‌اۍ‌و‌طنین‌صدایٺ" ❌ کمی که گذشت گوشی اش به صدا در آمد یادش آمد که پدرش گفته بود به ایران که رسید به او زنگ بزند سریع جواب داد و بعد از احوال پرسی پدرش ادرس خانه ای که قرار بود انجا بماند را به او داد تا امد قطع کند چیزی یادش امد و سریع گفت: پدر ببخشید میشه ادرس خانه دوستتان اقای حسینی رو بهم بدید؟ پدر: چیکارش داری؟ مونیکا: هیچی از مامان شنیدم که دختر دارن شاید تونستیم دوست های خوبی بشیم پدر: باشه دخترم یادداشت کن ........ مونیکا: خیلی متشکرم بابا بای پدر: مواظب خودت باش بای نمیخواست تا مطمئن نشده است چیزی را به خانواداش بگوید وقتی به خانه رسید پول تاکسی را پرداخت و داخل رفت خانه ای در کرمان مونیکا حسابی از خانه خوشش امده بود بعد از اینکه لباس هایش را درون کمد چید لباس هایش را عوض کرد و به سمت تخت رفت تا کمی استراحت کند ( از‌ رمان‌ فقط‌ با‌ ذکر‌ نام‌ نویسنده‌ وگرنه‌ حرام‌ و‌ پیگرد‌ قانونی‌ دارد) •┈┈┈┈••✾❣✾••┈┈┈┈• @eshghe4harfe •┈┈┈┈••✾❣✾••┈┈┈┈•
عشقـہ♡ چهارحرفہ
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• •┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• رمان"ماه‌نقره‌اۍ‌و‌طنین‌صدایٺ" #پارت_17 #نویسنده_خاد
•┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• •┈┈┈┈┈••✾🕊✾••┈┈┈┈• رمان"ماه‌نقره‌اۍ‌و‌طنین‌صدایٺ" ❌ ولی هرچه کرد نتوانست بخواب انگار خواب از چشم هایش فراری بود از‌_زبان‌_مونیکا نمیدونم چرا خوابم نمیبرد با اینکه خیلی خسته بودم و تمام بدنم درد میکرد همش چهره اون اقا جلوی چشمام بود با فکر کردن بهش یه ارامش عجیبی حس کردم و کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد با صدای عجیبی از خواب بیدار شدم حرف های عجیب و غریبی میومد از روی تخت بلند شدم و به سمت پنجره رفتم صدا خیلی نزدیک بود با دیدن مسجدی در نزدیکی خونه فهمیدم که صدای اذانه اخه از پدر شنیده بودم و دربارش برام توضیح داده بود پرده و انداختم و به سمت سرویس رفتم بعد اینکه دست و صورتم وشستم اماده شدم و از خونه رفتم بیرون که در واحد روبه رویی باز شد و ( از‌ رمان‌ فقط‌ با‌ ذکر‌ نام‌ نویسنده‌ وگرنه‌ حرام‌ و‌ پیگرد‌ قانونی‌ دارد) ناشناس بگوشیم: https://harfeto.timefriend.net/16729325764576 •┈┈┈┈••✾❣✾••┈┈┈┈• @eshghe4harfe •┈┈┈┈••✾❣✾••┈┈┈┈•
این آدم برفیمون بسیجی هستن❤️☃😁 ❄️
عاجرانه ازتون خواهش میکنم لطفا برای یکی از رفیقام دعا کنین براش حالش بده خیلی التماس دعا برای دل ماهم دعا کنین زیادی 💔🚶🏻‍♂
یک‌چادر‌ی‌کمتر‌‌از‌یک‌رزمنده نیست همونقدر‌ازمخالفانش‌تیر‌و‌ترکش‌ میخوره...! •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
مابسیجے‌ها‌آدم‌برفے‌هامونم‌‌بسیجین‌😉😎😂 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
رفتیم‌بالا‌پشت‌بوم‌با‌مامانم‌شروع‌کردیم ‌برف‌بازی‌یک‌گلوله‌من‌میزدم‌یکی‌اون‌😁😂 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
عشق‌چهار‌حرفہ‌برفے😍😂 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
بسم‌رب‌‌نور🌱✨
ذڪر روز چـهـار شـنـبـہ🌱✨ •┈┈••✾🖤✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾🖤✾••┈┈•