🌿•| اعمالش را انجام داده بود داشت از مسجد بیرون می آمد.
دید که کسی وارد صحن شد و به سمت شبستانِ مسجد جمکران رفت.
چهره ی نورانی و دلنشینی داشت.
پیش خودش گفت: این سید تازه از راه رسیده، حتماً در این هوای داغ تابستانی تشنه است.
خودش را به او رساند. ظرف آب را تقدیم حضورش کرد و گفت: شما هم دعا کنید بلکه خدا فرج اماممان را زودتر برساند.
سید ناشناس غریبانه فرمود: شیعیان ما به اندازه ی آب خوردنی هم ما را نمی خواهند؛ اگر بخواهند دعا می کنند و فرج ما می رسد ...
لحظه ای بعد، مرد بود و ظرف آب و آقایی که دیگر دیده نمی شد.
📚 شیفتگان حضرت مهدی، جلد1، ص 155.
#داستانکمهدوی
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌿🌿🌸
📗 #داستانکمهدوی
🔹دیشب گوشیم گم شده بود
🔹همان گوشی مدل قدیمی از چند جا ترک برداشته که همیشه برای اینکه به خاطر داشتنش مسخره ام نکنند قایمش میکردم
🔹با اینکه به شدت خوابم می آمد و نیمه شب بود و منع طردد و احتمال جریمه شدن و آسمان بارانی و خیابان ها خلوت و خطرناک ولی
🔹سراسیمه هرجایی که فکر میکردم گوشیم آنجا باشد میگشتم
🔹نه یک بار که بارهای بار میگشتم
🔹مدام هر ذکری را که برای پیدا شدن گمشده ای سودمند میدانستم میخواندم و ناخودآگاه و از صمیم قلب دعا میکردم و توسل داشتم تا گوشیم پیدا شود
🔹نه فقط خودم، که همه اهل خانه هم با دیدن حالم بسیج شده بودند.
🔹با اینکه دیر وقت بود ولی از هر کس که ممکن بود سراغی از گوشیم داشته باشد میپرسیدم که "گوشیم را ندیدی؟"
🔹حتی تمام آشنایانی که در منزل صاحب خانه ای که امشب مهمانش بودیم بودند هم وقتی آشفتگیم را دیدند همه با هم دنبال گوشیم میگشتند
🔹حتی همان ها که به خاطر داشتن این گوشی مسخره ام میکردند
🔹دروغ چرا
🔹من هم گوشیم را دوست نداشتم
ظاهرش زشت بود، قدیمی بود، به درد پز دادن نمیخورد، سرعت و امکاناتش خوب و به روز نبود
🔹ولی چه کنم؟!
🔹به آن نیاز داشتم
🔹فردا بدون گوشی قطعا فردای سختی بود
خلاصه آنقدر گشتم و گشتند تا بعد از ساعتی گوشیم را پیدا کردم
☘راست میگویند که عاقبت جوینده یابنده است
🔸مهدی جان!
🔸مولای مهربانم!
🔸ببخش که باز دارم با متاع غربتت تجارت میکنم و خودی نشان میدهم
🔸ببخش که تو طاووس اهل بهشت و یوسف مصر وجود را با گوشی زشت و کهنه و معیوب خودم قیاس میکنم
🔸آخر خوب میدانی که این حرف ها را فقط میدانم و به آن علم دارم و معرفت و باور به آن در عمق جان تیره ام رسوخ نکرده است و من هم مثل خیلی های دیگر تو را نشناخته ام
🔸ولی با دستگیری ها و نوازش ها و شبانه نان و مهر بر در خانه مان گذاشتن هایت چون یتیمان کوفه یافته ام نمی از یم مهربانی و رافت پدرانه ات را و حیرانم از این همه بی وفایی و نمکنشناسیم
🔸کاش یک ساعت از عمرم را همانطور که دنبال گوشیم بودم در پی تو پدر گمشده ی همه ی خوبان عالم بودم
🔸کاش با تو مثل یک گمشده ی طرید (دور انداخته شده) رفتار نمیکردم
🔸کاش نه از سر دوستی و محبت که لااقل از سر نیاز دنبالت میگشتم و با سراسیمگیم دیگران را هم به جستجو و طلبت میکشیدم و غیبتت به سر می آمد
🔸کاش حالا که جهان در این بیماری هولناک به سر میبرد و چنگ و دندان نشان دادن فرعون ها و نمرودهای زمین با سلاح های مهیبشان برای جنگی تمام عیار را میبینم باور میشد که فردای بی تو برای من و دلبندانم چه فردای تلخ و هولناکی است
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
🌿🌿🌸
#داستانکمهدوی
🌼🍃میدانم ،نمیفروشیَم 🍃🌼
🔹در مجلس مهمانی نشسته بودیم
🔹یکی از بستگان رو به دختر خردسالم کرد و به شوخی گفت: شنیده ام که پدر و مادرت میخواهند بفروشندت!
🔹داشتم نگاهش میکردم
🔹دیدم دخترک شیرین زبانم چیزی نگفت
🔹بغض کرده بود و داشت سعی میکرد جلوی سیل اشکش را بگیرد
🔹ولی حجم غمش بیش از آن بود که بتواند راه سیل اشکش را سد کند و اشک از چشمانش جاری شد
🔹چشمان غمگینش را به چشمانم دوخت...
🔹انگار میخواست با نگاهم به او بگویم و اطمینان دهم که حرف آن آشنا درست نیست و قصد فروشش را ندارم...
🔹میدانست چقدر دوستش دارم و محال است بفروشمش ولی باز نگران بود مبادا از بدی ها و اذیت هایش خسته شده باشم...
🔹پیشش رفتم و در آغوش گرفتم و بوسیدمش و به او اطمینان دادم که آن آشنای نادان شوخی کرده و به او گفتم که چقدر دوستش دارم و آرامش کردم...
🔸در آن لحظات ناگهان مطلبی از ایستگاه ذهنم گذشت
🔸مهدی جان!
🔸مولای مهربانم!
🔸بابای بسیار دلسوزم!
🔸ارباب و صاحب جوانمردترینم!
🔸میدانم فرزند بدی هستم برایت
🔸میدانم باعث ننگت هستم یوسف مصر وجود
🔸میدانم دل نازنینت را خیلی آزرده ام
🔸میدانم بارهای بار باعث سرافکندگیت شده ام
🔸خیلی ها به خاطر بدی هایم با طعنه گفته اند که این هم از امام زمانی ها
🔸ولی این را هم خوب میدانم که آن قدر پدرانه دوستم داری که با این کوه بدی ها و زشتی ها باز نمیفروشیم و رهایم نمیکنی
🔸آخر هرچند روی ماهت را ندیده ام ولی طعم رافت و مهربانی بیکرانت را نه یک بار که بارهای بار با تمام وجودم چشیده ام
🔸ولی با این حال باز نگرانم
🔸نگرانم از حجم زیاد بدی ها و زشتی هایم و اینکه مبادا آنقدر در باتلاق زشتی ها فرو روم که از چشمت بیفتم
🌱کاش میشد یکبار در آغوش بگیریم و با نگاه مهربانت نگاهم کنی و به من بگویی نگران نباش، تو تا ابد با مایی و در کنار ما...
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸