اماااااا
تو دنیاے قشنگِ ما
عزت، احترام، آزادے
یعنے:
بزرگترین ژنرال جهان
تو نمازِ جماعت
گل رو از دست بچهٔ شهید مےگیره
تا مبادا قلبش بشڪنه.
.
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که پس از عمر چه ماند باقی
مهر است و محبت است و
باقی همه هیچ...
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_51 نورا: بعد از چند دقیقه صدای پیا
✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
✨
#همسفران_عشق
#پارت_52
علی:
_اتفاقی افتاده اومدی؟
دستانش را از جیبش بیرون آورد.
_تا دلت بخواد...ناهار خوردی؟
_نه!
_عجب! بشین این خورده شیشههارو جمع کن آقا علی.
منم میرم یه چیزی درست کنم بخوریم.
_مرحبا به دقتت... تو کی بودی آخه...
اشاره ای به خودش کرد و گفت
_برادرزادهی عمهام/:
راهش را کشید و رفت داخل آشپزخانه.
روی زانو نشستم تا شیشههارا جمع کنم.
ناگهان چیز محکمی به کله ام خورد.
_آخخخخ چته؟
_دمپایی پرت کردم که برداری بپوشی.
همینکه سرم را برگرداندم دوباره چیزی به سمتم پرت کرد.
_کامیارررر...
شانه بالا انداخت
_گاز استریل و بانده...ببند دستت خونش بند بیاد.
_لا اله الا الله.
با برخورد سومی دستانش را به حالت تسلیم بالا گرفت و گفت
_آخریش بود... دستکش نباشه باید پشت سرهم باند پرت کنم سمتت.
_کاملا منطقیه...
لبخند زد و مشغول کارش شد.
چند ثانیه به صورتش خیره شدم.
زیر چشم هایش گود افتاده بود و موهای سفیدی که تک و توک در میان موهای طلایی اش جا باز کرده بودند و در تاریکی به چشم میخورد.
شیشه هارا که جمع کردم روی مبل نشستم.
_نشین آقااا بلند شو بیا...آماده شد.
درحالی که خمیازه میکشیدم وارد آشپزخانه شدم و پشت میز غذاخوری نشستم.
_بشقابی جلویم گذاشت و مقابلم نشست.
_اووو چه کردی... نمیدونستم آشپزیام میکنی!
_حالا کجاشو دیدی...بخور ببین چه آشی برات پختم.
خنده کوتاهی سر دادم.
با اینکه میلی نداشتم ولی برای اینکه ناراحت نشود لقمهی کوچکی داخل دهانم گذاشتم...
بلعیدنش همانا و به هم خوردن حالم همان...
بلند شدم و تند رفتم سمت سرویس بهداشتی.
معدهام خالی بود...
بعد از چند دقیقه عق زدن دهانم را شستم و بیرون آمدم.
_چت شد؟
ابرو بالا داد و با تعجب گفت
_یعنی انقدر بد بود؟
بیحال گفتم
_نه...چند وقته که هیچی نمیتونم بخورم
با دست به سمت مبل هدایتم کرد.
مقابلم زانو زد و به چشمانم خیره شد.
_چته؟ چیشده که به هم ریختی؟
حواسم بهت هست
کلا داغونی
فک نکن متوجه نمیشم.
سعی کردم حرف را عوض کنم.
گفتم
_بیا بریم اتاقمو نشونت بدم...همه جاش عکس چسبوندم...کلی هزینه کردــــ...
اعتراضی گفت
_علی...
بیاختیار لبخندم خشک شد.
سرم را پایین انداختم.
دست روی شانه ام گذاشت
_داری خود خوری میکنی؛ من نشناسمت که رفیقت نیستم.
_خودت چی؟ یه بار رفتی جلو آینه واستی؟چند سال پیر شدی؟
شرط میبندم شبو نمیتونی بخوابی.
_درد من با تو فرق داره تو چه میفهمی...
داغ خواهرم تازه بود که بابام دق کرد مرد...
پ.ن:
🌿⇇ ‹غمِ دل به کس نگویم، تو به صورتم نگه کن...›
-سعدی ✨
به قلـــم: ف.ب
لینک ناشناس:
https://abzarek.ir/service-p/msg/857399
✨✨✨✨✨✨
@eshgss110
✨✨✨✨✨✨
🚨#فوری
🔴حمله تروریستی - تکفیری در حرم شاهچراغ شیراز
🔹 پس از فراخوان شبکه های سعودی انگلیسی اینترنشنال و بی بی سی، در ساعت 17:45 امروز چهارشنبه 3 نفر فرد مسلح با خودرو پژو به سمت حرم شاهچراغ رفتند و از در ۹ دی وارد شدند و خادمها و زوار آن ورودی را به رگبار بستند.
۲نفر از تروریست ها دستگیر و تعقیب برای دستگیری نفر سوم ادامه دارد.
🔴 آمار شهدای حرم شاهچراغ علیهالسلام شیراز به ۱۳ تن رسید.
۴۰ تن هم زخمی شدند
متاسفانه یک زن و ۲ کودک هم در بین شهدا هستند...
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
🚨#فوری 🔴حمله تروریستی - تکفیری در حرم شاهچراغ شیراز 🔹 پس از فراخوان شبکه های سعودی انگلیسی اینترن
آسمان شیراز رنگ خون گرفت...
و چه کسی چشم باز میکند به دیدن حقایق؟!
شما بروید دنبال براندازی تان با استفاده از مهسا، نیکا،سارینا، غزل، هدیه، مینو،حنانه و حدیث
ماهم به دنبال استوار نگه داشتن ایران جان میدهیم...
حالا مےشود با تمام جان فریاد بزنے و ناله کنے...
ڪاش حاج قاسم بود...
شاید اگر بود انقدر دلها ناآرام نمےشد...
ڪجایے؟!
آزادی تونو دیدیم
زن و بچهای که به رگبار بستید رو دیدیم
خب نقشه بعدی چیه؟ دیگه چطوری میخواید باطن کثیف خودتونو نشون بدید؟!
اون دو تا بچه که به وقت نماز مغرب تو امام زاده شهید شدن منو یاد چندتا بچه میندازن...
فرزندان حسن و حسین...
علی اصغر...
عبدالله...
قاسم...
علیاکبر...
رقیه...
یه بار دیگه عاشورا برام زنده شد...
آهای فکر نکنم بشه با زنده کردن عاشورا ملت امام حسینو از پا انداخت!
تسلیتهای ما با تسلیتهای شما زمین تا آسمان فرق میکند...
این را در گوشِ کرِ خود فرو کنید...