eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
387 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
1هزار ویدیو
10 فایل
 "مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ ۚ  که همه چیز به خواست خداست و جز قدرت خدا قدرتی نیست☁️🌝 " [ ۳۹ کهف ] 📞ارتبــاط: @hoonarman 🔗تــبادݪ: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ "بسم رب الشهداء والصدیقین" داشتم پرونده های تکمیل شده را مرتب می کردم که چشمم به پرونده سبز رنگی خورد که طبق معمول روی آن دست نوشته (سرهنگ شهیدی) با سنجاق وصل شده بود. معمولا وقت نمیکردم به دیدن سرهنگ بروم، برای همین خودشان زحمت آوردن پرونده را می کشیدند. داشتم پرونده را ورق می زدم. چشمم به عکس و مشخصات زنی خورد. این چند وقت بلای جانم شده بود. مجبور بودم تمام مدت ماموریتم را، با این بلا بگذرانم. _سرکار خانم نجلا امینی. در داستان پرونده، غرق بودم که صدای سروان محمدی من را به خود آورد: _جناب سرگرد؟ _بفرمائید. _سرهنگ گفتن اسامی کسایی که تو ماموریت با شما همکاری می کنن رو براتون بیارم. _ممنون لطفا بذارید روی میز. با بسته شدن در، دستم را سمت کاغذ روی میز بردم. با دقت اسامی را خواندم. خدای من ،گر گرفته بودم. از عصبانیت، کاغذ را در دستم مچاله کردم و در حالی که از جایم بلند می شدم، مشتی نثار میز آهنین کردم. _از این بهتر نمیشه، سه تا خنگ که جز خندیدن و مسخره بازی چیزی سرشون نمی شه . خدای من اون زنه رو کی تحمل کنه؟ در دل به سرهنگ غر می زدم،کاغذ مچاله شده ای که حال از عرق کف دستم خیس شده بود را دوباره باز کردم با پوزخندی اسامی را دوباره خواندم. _جناب سروان کامیار جلالی، سروان علی مهدوی و شوهر خواهر گرامی،سروان مهدی حسینی بعد از ساعت کاری و زمانی که تقریبا ،کسی داخل ساختمان نبود، به سمت اتاق این سه عجوزه راه افتادم، سعی میکردم عصبانیتم را کنترل کنم. در را بلند و بی خبر باز کردم... در حیرت با صحنه ای مواجه شدم که این سه کچل پر مو ساخته بودند... به قلــم: ف.ب لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16465671332218 ✨✨✨✨✨✨✨✨ https://eitaa.com/joinchat/730398893C9adacd2eab