eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
319 دنبال‌کننده
2هزار عکس
864 ویدیو
8 فایل
🍂ماییم‌وهواےبغض‌آلودفقط، دلواپسےوغصّه‌مشهودفقط والله‌که‌آسان‌شوداین‌سختےها باآمدنِ‌حضرتِ‌موعودفقط . . .(: تبادل: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_6 _خسته نباشی جناب سرگرد..منتظر کسی
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ چند قدم عقب رفت و به حالت تسلیم دستانش را بالا برد. _آخ آخ آخ ،چه خبرته محمد همشو که ریختی. _بیرون. _چرا سخت میگیری سرگرد . _کامیار گفتم بیرون . با لب و لوچه ی آویزان دور شد. این من بودم و این دستانی که از شدت عصبانیت می لرزید، به سمت میز رفتم و پشتش جا گرفتم. خانم امینی که سعی می کرد، جلوی خنده اش را بگیرد ،گفت. _بیچاره ها چی می کشن. او چه می دانست...اصلا یک دختر بی بند و بار چه می توانست بداند.. _این بحثارو بزارین واسه بعد. _صحبتمون تمومه؟ _بله بنده همین الان هماهنگ می کنم تا برای عملیات امشب آماده شید. _بسیار خب. _ می تونید برید. به یاد داشته باشید نتیجه این ماموریت در آینده خیلی مهمه. بعد از چند ساعت جلسه توجیهی با نگاه های سنگین سه اعجوزه تمام شد. چند ساعت مانده به عملیات. باید آماده می شدم. یا به عبارتی، تغییر می کردم...آنهم صد و هشتاد درجه یک پیراهن سفید با کت و شلوار مشکی،کفش چرمی، که اصلا باب میلم نبود ، موهای ژل زده و خالکوبی اژدها که از انگشت اشاره ام شروع شده و تا انگشت شستم ادامه داشت. در آینه نگاهی به سر تا پایم انداختم. فقط کراواتش کم بود. _خب جناب سرهنگ،این تیپ هم بد نشد. به افکارات خودم لبخندی زدم و بالاخره از مقابل آیینه کنده شدم. و حالا باید سوار ماشین پورشه مشکی رنگ می شدم و به سمت پایگاه خواهران راه می افتادم. یاد حرف سرهنگ افتادم... _اینم از ماشین..پورشه911 کررا... خیلی مراقب باشیا خط بیفته روش خسارتش از کل دارایی ما میزنه اونور سرم را با خنده به اینطرف و انطرف تکان دادم ناگهان علی مثل جن روبه رویم ظاهر شد. سوت بلندی کشید. در حالی که می خندید، گفت. _به، آقا محمدم بالاخره داره می ره پارتی . انگار فقط ما سه تا بچه مثبتیم. وبعد سریع دمش را انداخت روی کولش و الفرار. بلند فریاد زدم. _نشونت می دم آقا علی. همین که روی صندلی ماشین نشستم یاد غذا افتادم... همانطور دست نخورده روی میزم مانده بود تازه داشتم احساس ضعف می کردم بعد از یک راه نسبتا طولانی جلوی پایگاه خواهران نگه داشتم و با خانم امینی تماس گرفتم. به قلــم:ف.ب لینک ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16467701334208 ✨✨✨✨✨✨✨✨ https://eitaa.com/joinchat/730398893C9adacd2eab