eitaa logo
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
308 دنبال‌کننده
2هزار عکس
880 ویدیو
8 فایل
🍂ماییم‌وهواےبغض‌آلودفقط، دلواپسےوغصّه‌مشهودفقط والله‌که‌آسان‌شوداین‌سختےها باآمدنِ‌حضرتِ‌موعودفقط . . .(: تبادل: @hoonarman110 #درنشرمطالب‌درنگ‌نکنید...🍃 📌پیام سنجاق شده مطالعه شود•~
مشاهده در ایتا
دانلود
می‌خوای بميری؟ خودت رو بنداز توی دريا، ببين چطوری واسه زنده موندن تَقَلا می‌كنی! تو نمی‌خوای بميری، می‌خوای چيزی كه درونت هست رو بُكُشی.. همیشه پاک کردنِ صورت مسئله، آسون‌تر از موندن و جنگیدنه ولی ما آدما، راه غلط رو انتخاب می‌کنیم چون راه دُرُست، سختیِ بیشتری داره :) ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
✧بـَرایَم از ؏ِشق بِخـوان✧
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ #همسفران_عشق #پارت_68 محمد: از فرط خستگی سرگیجه گرفته
✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨ ✨✨✨ ✨✨ ✨ مریم: زهرا مقابلم نشست. _واست کار جور کردم اونم چه کاری و به دختری اشاره کرد. _این دختره لبنانیه! اومده ایران تا در مورد جنگ سوریه و شهدای مدافع حرم تحقیق کنه فارسی بلده اجازه گرفتم که تو باهاش باشی؛ براش مقاله و کتاب جور کنی و بشید یه تیم _خب برا چی می‌خواد اینقدر خودشو اذیت کنه؟ _من عجله دارم... بهش میگم بیاد با خودش حرف بزن. از صورتم بوسه ای گرفت و به سمت خروجی رفت. دختر زیبایی بود. با روسری کرمی که به مدل لبنانی بسته بود و مانتویی بلند و صورتی که تا مچ پا میرسید. به پایش بلند شدم. _سِلام _سلام عزیزم بفرما بشین کنارم نشست. لبخند زدم و سر صحبت را باز کردم تا یخش باز شود. _اسمم مریمه و اقتصاد خوندم تو چی؟ _خوشبختم. منم روحینام، عکاسی و خبرنگاری می‌کنم. _چه اسم قشنگی زهرا گفت میخوای درمورد مدافعان حرم تحقیق کنی آره؟ چشمهایش پر از شور و شوق بود. _اوهوممم... _چیشد اومدی ایران؟ _ راستش پدرم ایرانی بود و مادرم لبنانی! مادرم به واسطه ی پدرم مسلمان شد. چند سال قبل که داعش وارد سوریه شد اونجا بودیم. پدر و مادرم کشته شدن... کمک کردن تا از دست داعشیا فرار کنم. اومدم ایران پیش خانواده‌ی پدریم. بعدم تصمیم گرفتم در مورد شخصیت آدمایی که میرن جنگ تحقیق کنم کجا بهتر از ایران راستی شما به کشته های جنگیتون چی میگفتید؟ _شهید _آها اره...یعنی چی؟ _از نظر قرآن و اسلام کسی که در راه خدا و برای حفظ جون و مال و ناموس مردم کشته بشه بهش گفته میشه شهید. ظهر میبرمت یه کتاب فروشیه باحال تا هرچی کتاب در این موارد هست بخری... محمد: پیراهنم را عوض کردم و نشستم پشت میز. کلافه‌تر از آن بودم که چیزی بخوانم یا بنویسم. تلفن زنگ خورد. همانطور که چشمانم را بسته بودم جواب دادم _بفرمایید؟ _یه خانمی باهاتون کار دارن... _اجازه بدید بیان داخل بعد چند ثانیه در باز شد. _سلام بی اختیار از جایم بلند شدم. خانم امینی بود. با یک باکس گل در دست. گل را روی میز گذاشت و گوشه‌ی چادرش را روی صورتش گرفت. _سلام بفرمایید بشینید. _ممنون... شرمنده باید زودتر از اینا میومدم برا تشکر از شما و سرهنگ" بعد از سکوت مرگ آسایی لب به حرف زدن باز کرد _بعد اون روزا خیلی تغییر کردم؛ حس می‌کنم راهمو پیدا کردم. این برام از جونم با ارزش تره فقط...ازتون یه درخواستی داشتم درحالی که حتی به صورتش نگاه نمی‌کردم گفتم _چه درخواستی؟ _راستیتش می‌خواستم بدونم میشه اینجا مشغول به کار شم؟ _رشته‌تون روانشناسیه درسته؟ _بله _من با سرهنگ حرف میزنم. شاید با چند جلسه‌ی آموزش اولیه و تایید صلاحیت بتونید مشغول شید چند روز بعد~ حسین:(کمیل) ساختمان با چند نگهبان داعشی و خدم و حشم روبرویم قد علم کرده بود از لباس داعش متنفر بودم ولی چاره ای نبود. نفس عمیقی کشیدم _یا زهرا خودت کمکم کن بخیر بگذره! کارت شناسایی ام را از جیبم در آوردم و نزدیک نگهبان شدم. بعد از نشان دادنش وارد راهرویی مجلل شدم. وقت وارسی زیبایی هایش نبود. باید هرچه سریعتر خودم را به اتاقش میرساندم. سنجاق و سوزنم برای نوازش کردن قفل در آماده بود. بعد از باز کردن در، به آرامی هلش دادم. بیچاره از دیدنم کپ کرد. روی مبل نشسته بود و داشت ماهواره نگاه می کرد! لبخند پیروزمندانه‌ای زدم و به سمتش رفتم _على حد علمي ، مشاهدة هذه الأفلام جريمة بالنسبة لداعش! لا؟ ~تا اونجا که من میدونم دیدن این فیلم ها از نظر داعش جرمه! نه؟ بدنش رعشه گرفته بود _اهدأ يا أبو عامر ~آرام باش ابوعامر~ شاید انتظار داشتم داد و قال راه بیاندازد ولی نه! باهوش تر از این حرف ها بود. _من أنت؟ لماذا دخلت غرفتي بدون إذن؟ ~ تو کی هستی؟ چرا بدون اجازه وارد اتاقم شدی؟ ~ وارد آشپزخانه شدم و قهوه جوش را خاموش کردم. _صديق جاء ليتحدث معك بعقلانية! إذا لم نتوصل إلى نتيجة ، فسأغادر بمفردي ولن أنظر ورائي ~یک دوست که اومده باهات منطقی حرف بزنه! اگه به نتیجه ای نرسیدیم خودم با پای خودم میرم و پشت سرمو هم نگاه نمی‌کنم. دور از چشمش بسته ی کوچکی را از جیبم درآوردم و داخل فنجان خالی کردم. تظاهر به لبخند کردم. _هل تشرب القهوة؟ ~قهوه می‌خوری؟ منتظر جوابش نماندم و فنجان را روی میز مقابلش گذاشتم. _يأكل... ~بخور~ نمیدانم اخمم باعث شد از حرفم پیروی کند یا واقعا تشنه بود به دنبالش نقابم را برداشتم. دلم میخواست در این لحظات آخر خوب نگاهم کند. به‌قلـــم: ف.ب ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
•🌸🌱‌• حجابِ‌ٺـوسٺ‌ڪه‌ٺمام‌اھداف دشمن‌رابھ‌هم‌مے‌ریزد... هزاران‌شبڪھ‌ماهواره‌اۍ شعـار‌هـاے‌آزادۍو.... ٺمامـۍ‌براۍ‌عفٺ‌وحیاۍ‌ٺوسٺ از‌چادرمشڪۍ‌ٺو دشمن‌بھ‌هـراس‌افٺاده‌اسٺ زیرا‌بـھ‌دسٺ‌ٺوشیـر‌مردان‌آماده‌ۍ جـھاد‌پرورش‌مـۍ یابند‎‌‌‌‌‌‌ ‌ ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
جوری بینِ دوستات به نمازِ اول وقت‌خون معروف باش؛ که بدونن هر زمانی از روز بهت پیام بدن جواب میدی، به جز بیست دقیقه‌ی بعدِ اذان✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 واکنش آقا به اهانت به مقام رهبری...😢😔 ـ ـ ـ ـ ــــــــــ•●•ـــــــــــ ـ ـ ـ ـ 🥀 @DarMahzarSHohada313
هدایت شده از سید کاظم روح بخش
17.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😍ماجراهای سیدکاظم و امیر حسین 😍 میگه: دلت پاک باشه مهم نیست تو ازدواج عقد محرمیت بخونیم یا نه 😐❌ مهم اینه که همدیگرو دوست داشته باشیم و بس... و اما بشنویم جواب سیدکاظم رو😎 ضمنا مگه آخوند خوب فحش میده❓🤣 ازدواج سفید و دوستی vs ارتباط سالم زیر نظر خدا ⭕️ قسمت پنجم ویژه برنامه طنز 😅 https://eitaa.com/joinchat/2334982163C65bbc6af0d
زمان ڪوتاہ است و لحظات برگشت ناپذیر :) زندگے ، حبابے بیش نیست ساده‌تر ببینیم🕊 ساده‌تر بگیریم🎈 ساده‌تر بخندیم🌱 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
دلم بهانه می‌گیرد دقیقا مانند دختر بچه ای که دلتنگ پدر است من دلتنگم آقا جان کربلــــا می‌خواهم(:💔
‹🌱🌸› آرام باش! درست می شود⁦ ˘˘ نه هیچ شبی و نه هیچ زمستانی دائمی نیست آفتاب می تابد، شاخه ها جوانه می زنند و تمامِ شکوفه های در انتظار، متولد خواهند شد هیچ ابری تا همیشه در مقابلِ مهتاب نمی‌ایستد و هیچ ماهی تا همیشه در حصار نمی‌ مانَد بهار، خواب هزار هزار زمستان را سبز می ‌کند روزهای سخت رو به پایان است⁦•ᴗ•💝 ✨✨✨✨✨✨ @eshgss110 ✨✨✨✨✨✨
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🛑مصاحبه با مردم 😎😂 🔻اسم مامانتو چی سیو کردی؟ ⁉️ و چندتا سوال چالشی خفن! 📌جواب جالب مردم رو ببینین! 🔻 https://eitaa.com/joinchat/2595225693Cb759e2481e