🕊👱🕊👱🕊👱🕊
#داستان_واقعی
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_۱۲۷
*═✧❁﷽❁✧═*
#خبر_شهادت
سهشنبه بود. من به جلسه قرآن رفته بودم🚶 در جلسه قرآن بودم که به من زنگ زدند📱 پرسیدند خانهای؟ گفتم نه😐
بعد گفتند بروید 🚶خانه کارتان داریم.
فهمیدم از دوستان هادی 🌷هستند و صحبتشان درمورد هادی است، اما نگفتند چه کاری دارند☹️
من سریع برگشتم🏃 چند نفر از بچه های مسجد 🕌آمدند و گفتند هادی مجروح شده🤕
من اول حرفشان را باور کردم؛ گفتم حضرت ابوالفضل(علیه السلام) و امام حسین(علیه السلام) کمک میکنند، عیبی ندارد👌 اما رفته رفته حرف عوض شد. بعد از دو سه ساعت⌚️، همسایهها آمدند و مادر دو تن از شهدای🌷 محل مرا در آغوش گرفتند 🤗وگفتند هادی به شهادت رسیده😭
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 👉
نـدبه هاے انتــظار
@nodbehhayentezar313
🕊👱🕊👱🕊👱🕊