✨📿✨📿✨📿✨📿✨
#داستان_واقعی
#عارفانه
قسمت۵
══ ೋ☘🌟☘ೋ═══
#امتحان
توی محل ازبچگی باهم بودیم.منزل احمدعلی توی کوچه چهل تن ضلع شمالی مسجد🕌امین الدوله بود.کوچه ای که الان به نام شهیدنیری نام گذاری شده.دردوران دبستان حال وهوای احمدباهمه فرق داشت.رفتارش خیلی معنوی وخوب بود.احمدیکی ازبهترین دوستان 💞من بود.همیشه نون وپنیرخوشمزه ای😋 باخودش به مدرسه می آورد.هیچ وقت هم تنهانمی خورد!به ماتعارف می کرد.من وبقیه ی دوستان کمکش می کردیم!رفتاروبرخورداحمدبرای همه ی ماالگوبود.احمدبهترین دوست دوران نوجوانی من بود.باهم بازی⚽️ می کردیم.مدرسه می رفتیم.باهم برمی گشتیم و...ازدوره دبستان تادبیرستان بااحمدعلی هم کلاس بودم.بهترین خاطرات من برمی گشت به همان ایام.می گفت:بیاتوی راه مدرسه سوره های کوچک قرآن رابخوانیم.درزنگ های تفریح هم می دیدم که یک برگه ای📃 دردست گرفته ومشغول مطالعه است.
یک بارازاوپرسیدم :این کاغدچیه❓گفت:این برگه ی اسماءالله است.نام های خدای متعال روی این کاغذنوشته شده.کم کم بزرگترمی شدیم فاصله معنوی من بااورفته رفته بیشترمی شد.اوپله پله بالامی رفت ومن...بیشترین چیزی که احمدبه آن اهمیت می دادنمازبود👌هیچ وقت نمازاول وقت راترک نکرد.حتی زمانی که دراوج کاروگرفتاری بود.معلم گفته بودامتحان دارید.ناظم آمدسرصف وگفت:برخلاف همیشه خارج ازساعت آموزشی امتحان برگذارمیشه.فردازنگ🔔 سوم که تمام شدآماده امتحان باشید.آمدیم داخل حیاط گفتند: چن دقیقه ی دیگه امتحان شروع می شه.صدای 📢اذان مسجدمحل بلندشد.احمدآهسته حرکت کردورفت به سمت نمازخانه,دنبالش رفتم وگفتم: احمدبرگرد.این آقامعلم خیلی به نظم حساسه,اگه دیربیای ازت امتحان نمیگیره 🚫و...می دانستم نمازاحمدطولانی است.احمدمقیدبودکه اگرذکر📿تسبیحات راهم بادقت اداکند.هرچه گفتم بی فایده بود😕احمدبه نمازخانه رفت ومشغول نمازشد.همان موقع همه مارابه صف کردند.واردکلاس شدیم.ناظم گفت:ساکت باشیدتامعلم سوالهاروبیاره.مرتب ازداخل کلاس سرک می کشیدم وداخل حیاط ونمازخانه رانگاه 👀می کردم.خیلی ناراحت احمدبودم.حیف بودپسربه این خوبی ازامتحان محروم بشه😞
بیست دقیقه همین طورتوی کلاس نشسته بودیم.نه ازمعلم خبری بودنه ازناظم ونه ازاحمد🙁همه داشتندتوی کلاس پچ پچ می کردندکه یکدفعه درب کلاس بازشدمعلم بابرگه های امتحان واردشد.همه بلندشدند
.معلم باعصبانیت😡 گفت:ازدست این دستگاه تکثیر!کلی وقت ماروتلف کردتااین برگه هاآماده باشه!بعدیکی ازبچهاراصدازدوگفت:پاشوبرگه هاروپخش کن.هنوزحرف معلم تمام نشده بودکه درب🚪 کلاس به صدادرآمد,دربازشدواحمددرچهارچوب درنمایان شد.معلم مااخلاقی داشت که کسی رابعدازخودش به کلاس راه نمی داد✅من هم باناراحتی منتظرعکس العمل معلم بودم.آقامعلم درحالی که حواسش به کلاس بودگفت:نیری بروبشین سرجات😑احمدسرجاش نشست ومشغول پاسخ به سوالات امتحان شد.من هم باتعجب 😳به اونگاه می کردم.احمدمثل مامشغول پاسخ شد.فرق من بااودراین بودکه احمدنمازاول وقت راخوانده بودومن...خیلی روی این کاراوفکرکردم.این اتفاق چیزی نبودجزنتیجه همان عمل خالصانه ی احمد💯
#تحول
رفتاروعملکرداحمدبابقیه فرق چندانی نداشت.یک زندگی ساده وعادی مثل همه داشت.درداخل جمع همیشه مثل بقیه افرادبود.باآنها می خندید☺️,حرف می زدو..احمدهیچ گاه خودش رابرترازبقیه نمی دانست.درحالی که همه می دانستیم که اوازبقیه به مراتب بالاتراست.ازهمان دوران راهنمایی که درگیرمسائل انقلاب شدیم احساس کردم که ازاحمدخیلی فاصله گرفته ام!احساس می کردم که احمدخداوندمتعال رابه گونه دیگرمی شناسدوبه گونه ای دیگربندگی می کند.مانمازمی خواندیم تارفع تکلیف کرده باشیم😶,امادقیقاًمی دیدم که احمدازنمازخواندن ومناجات باخدای متعال لذت می برد😍شایدلذت بردن ازنمازبرای یک انسان عالم وعارف,طبیعی باشد.امابرای یک پسربچه ی👦 دوازده ساله عجیب بود.من سعی می کردم که بیشتربااوباشم تاببینم چه می کند.امااورفتارش خیلی عادی بود.مثل بقیه بافرادمی گفت ومی خندید.
══ ೋ☘🌟☘ೋ═══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
نـدبه هاے انتــظار
@nodbehhayentezar313
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
#داستان_واقعی
#عارفانه
قسمت۶
══ ೋ☘🌟☘ೋ═══
من فقط می دیدم👀,وقتی کسی راه رااشتباه می رفت خیلی آهسته ومخفیانه به اوتذکرمی داد.اوامربه معروف ونهی ازمنکرراترک نمی کرد.فقط زمانی برافروخته شد😖که می دیدکسی درجمع غیبت می کندوپشت سردیگران حرف می زند.دراین شرایط دیگرملاحظه ی بزرگی وکوچکی رانمی کرد❌باقاطعیت ازشخص غیبت کننده می خواست که ادامه ندهد.من درآن دوران نزدیکترین دوست احمدبودم.مارازدارهم 💞بودیم.یک روزبه اوگفتم:احمدمن وتوازبچگی همیشه باهم بودیم.امایه سوالی ازت دارم!من نمیدانم چرا توی این چن سال اخیر,شمادرمعنویات رشدکردی امامن.... لبخندی زد😊ومی خواست بحث راعوض کند.امامن دوباره سوالم راتکرارکردم وگفتم حتماًیه علتی داره,بایدبرام بگی?بعدازکلی اسرارسرش رابالاآوردوگفت:طاقتش روداری⁉️باتعجب گفتم :طاقت چی رو?! گفت:بشین تابهت بگم.نَفس عمیقی کشید😤وگفت:یه روزبارفقای محل وبچهای مسجدرفته بودیم دماوند.شماتوی اون سفرنبودی.همه رفقامشغول بازی⚽️ وسرگرمی بودند.یکی ازبزرگ ترهاگفت: احمدآقابرواین کتری روپرآب کن وبیارتاچای درست کنیم.بعدجایی رونشان دادوگفت:اونجارودخانه است بروازاونجاآب بیار.من هم راه افتادم.راه زیادبود.کم کم صدای آب به گوش رسید.نسیم خنکی ازسمت آب به سمت من آمد.ازلابه لای درخت ها🌴وبوته هابه رودخانه نزدیک شدم.
تاچشمم به رودخانه افتاد👀یکدفعه سرم راانداختم پایین وهمان جانشستم!بعدشروع کردم به لرزیدن😨,نمی دانستم چکارکنم!همان جاپشت درخت مخفی شدم.کسی آن طرف من رانمی دید❌درخت هاوبوته هامانع خوبی برای من بود.من باچشمانی گردشده ازتعجب😳 منتظرادامه ماجرای احمدبودم.چرااینقدرترسیده بود?!احمدادامه دادمن می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم.درپشت آن درخت ودرکناررودخانه چندین دخترجوان👱♀ مشغول شناکردن بودند.من همان جاخداراصدازدم وگفتم:خدایاکمکم کن.خدایاالان شیطان به شدت من راوسوسه می کندکه من نگاه کنم.هیچ کس هم متوجه نمی شود.اماخدایامن بخاطرتوازاین گناه می گذرم.کتری خالی رابرداشتم وسریع🏃 ازآنجا دورشدم.بعدهم ازجایی دیگرآب تهیه کردم ورفتم پیش بچه هاهنوزدوستان مسجدی مشغول بازی بودند.برای همین من مشغول درست کردن آتش شدم.چوبهاراجمع کردم وبه سختی آتش راآماده کردم.خیلی دودتوی چشمام رفت.اشک 😭همین طورازچشمانم جاری بود.یادم افتادکه حاج آقاگفته بود:هرکس برای خدای متعال گریه کند,خدای متعال اوراخیلی دوست خواهدداشت💞همین طورکه داشتم اشک می ریختم گفتم:ازاین به بعدبرای خدای متعال گریه می کنم.حالم خیلی منقلب بود.ازآن امتحان سختی که درکناررودخانه برایم پیش آمده بودهنوزدگرگون بودم.
همین طورکه اشک می ریختم وباخدای متعال مناجات می کردم خیلی باتوجه گفتم:یاالله یاالله..به محض تکراراین عبارت یک باره صدایی 🗣شنیدم که ازهمه طرف شنیده می شد.ناخودآگاه ازجابلندشدم وباحیرت به اطراف نگاه کردم.صداازهمه سنگریزه های بیابان شنیده می شد.ازهمه ی درختهاوکوه⛰ وجنگل هاصدامی آمد?! همه می گفتند:سُبوح قُدوس رَبَّناورب الملائکه والرّوح(پاک ومطهراست پروردگارماوپرودگارملائکه وروح✅)وقتی این صداراشنیدم ناباورانه به اطراف خیره شدم.ازادامه بازی بچهافهمیدم که آن هاچیزی نشنیده اند!احمدبعدازآن کمی سکوت کرد.بعدباصدای آرام ادامه داد:ازآن موقع کم کم درهایی ازعالم بالابه روی من بازشد!احمداین راگفت وازجابلندشدتابرودبعدبرگشت وگفت:محسن این هارابرای تعریف ازخودم نگفتم.گفتم تابدانی انسانی که گناهی راترک کند,چه مقامی پیش خدای متعال دارد💯بعدگفت تامن زنده ام برای کسی ازاین ماجراحرفی نزن❌
══ ೋ☘🌟☘ೋ═══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
نـدبه هاے انتــظار
@nodbehhayentezar313
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
✨📿✨📿✨📿✨📿✨📿
#داستان_واقعی
#عارفانه
قسمت۷
*═✧❁﷽❁✧═*
#روش زندگی
احمدآقادرسنین نوجوانی الگوی کاملی ازاخلاق ورفتاراسلامی شد.هرکاری که می کردیقیناًدردستورات دینی به آن تاکیدشده بود✅یکی ازویژگی های خاص ایشان احترام فوق العاده به پدرومادرش بود.به طوری که هربارمادرش وارداتاق می شدایشان حتماًبه احترام مادرازجابلندمی شد.این احترام تاجایی ادامه داشت که یک باردیدم احمدآقابه مسجد🕌آمده وناراحت است!باتعجب ازعلت ناراحتی اوسوال کردم گفت:هربارکه مادرم وارداتاق می شدجلوی پایش بلندمی شدم.تااینکه امروزمادرم به من اعتراض کردکه چرااین کاررامی کنی?من ازاین همه احترام گذاشتن تواذیت می شوم و...احمدبه صله رحم بسیاراهمیت می داد.وقتی دفترخاطرات اوراورق می زنیم بازندگی یک انسان عادی مواجه می شویم.مثلاً درجایی آورده:《امروزبه خانه ی عمه رفتم ومشغول صحبت شدم بعدبه خانه آمدم ورفتم نان خریدم وبعدکمی استراحت کردم مسجدرفتم وآمدم مشغول مطالعه شدم و....》درمسجدکه بودهمین روندادامه داشت.ظاهرزندگی اوبسیارعادی بود.
احمدآقاادب راازاستادخود,آیت الله حق شناس فراگرفته بود👌همیشه درسلام کردن پیش قدم بود.حتی درمقابل بچه های کوچک هیچ گاه ندیدم که احمددرکوچه وخیابان چیزی بخورد❌می ترسید,کسی که نداردومشکل مالی داردببینه وناراحت شود.احمدآقاهرچه پول💶 توجیبی ازپدرش گرفت باهرچه که کارکرده بود راخرج دیگران می کرد.بخصوص کسانی که می دانست مشکل مالی دارند.بارهاشده بودکه احمدآقادرمسجدبرای ماصحبت می کردوبچه هایکی یکی به جمع ماواردمی شدند.ایشان باتواضع جلوی پای همه این بچه ها بلندمی شدوبه آن هااحترام می کرد.خدای متعال می داندکه احترام وادبی که ایشان برای بچه هاقائل بودچقدردرروحیه آن هاتاثیرداشت💯بچه های که تشنه محبت بودند,بایک مربی ارتباط داشتندکه اینگونه برای آن هااحترام قائل بود.فراموش نمی کنم احمدآقاهیچ گاه ازکارهاواعمال عرفانی خودش حرفی نمی زد🚫,بلکه باادب ورفتارخوددیگران راعامل به دستورات دین می کرد.خانواده ی آن هانسبتاَ ثروتمندبود.پدرش ازخارج کشوربرای اویک کتانی👟 بسیارزیباآورده بود.آن موقع این چیزهااصلاًنبود.احمدهمان شب کتانی رابه مسجدآورده بودبه من نشان داد.می دانست که خانواده ی مابضاعت مالی چندانی ندارد.برای همین اسرارداشت که من آن کتانی رابردارم.می گفت:من یک کتانی دیگردارم.
به تمام مستحباتی که می شنیدعمل می کرد✅;مثلاًبه یاددارم چهل روزجلوی درب خانه راآب وجارومی کرد.درخانه وقتی می خواست بخوابد😴,به انداختن تشک وباداشتن تخت و...مقیدنبود.بااینکه درخانه هرچه که می خواست برایش فراهم بود.امّایک پتوبرمی داشت وبه سادگی هرچه تمام ترمی خوابید.مدتی درچای فروشی یکی ازبستگان کارکرد.احتیاجی به پول نداشت.امامی دانست که اهل بیت(علیهم السلام),بیکاری رابزرگترین خطربرای جوانان معرفی کرده اند👌
کاراحمدآقابسته بندی چای بود.آن موقع چای رامخلوط می کردند.وبسته های زردوقرمزمی فروختند.آخرهفته حقوق می گرفت.همان موقع خمس حقوق راحساب می کردوسهم سادات آن رابه یکی ازسادات مستحق می رساند.سهم امام راهم غیرمستقیم به حاج آقاحق شناس می داد.البته کاراحمدآقادرچای فروشی زیادطولانی نشد.احمدآقابسیاراهل مطالعه 📚بود.برخی کتاب های ایشان اصلاًدرحدواندازه های یک جوان ویانوجوان نبود.امّاباکمک اساتیدحوزه ازآن هااستفاده کرد.این کتاب هابعدهاجمع آوری وبه حوزه ی علمیه ی قم اهداشد.
#عنایت_اهل_بیت_(علیهم السلام)
درحدیث زیبایی که به حدیث سفینه ی نوح معروف شده,(درکتاب📓 مستدرک ,جلد۳,ص ۱۵۱)آمده است;خاندان واهل بیت《علیهم السلام》من مانندکشتی🚢 نوح هستند,هرکس (ازآن هااستفاده کند)واستواربرکلامی شود,نجات می یابدوهرکس ازآن جداشد,غرق می شود💯
درمسجدکناراحمدآقانشسته بودم.درباره ی ارادات وتوسلات به اهل بیت《ع》صحبت می کردیم.احمدآقاگفت;این راکه می گویم بخاطرتعریف ازخودیا.... نیست.می خواهم اهمیت ارتباط💞 وتوسل به اهل بیت《علیهم السلام》رابدانی.بعدادامه داد:یک باردرعالم رویابهشت راباهمه ی زیبایی هایش دیدم.نمی دانی چقدرزیبابود.دیگردوست نداشتم بمانم.برای همین باسرعت به سمت بهشت حرکت کردم.احمدادامه داد;اماهرچه بیشترمی رفتم مسیرعبورمن باریک وباریک ترمی شد❗️
بطوری که مانندموباریک شده بود.من حس کردم الان است که ازاین بالابه پایین پرت شوم😵آنجابودکه حدس زدم این بایدصراط باشد.همان که می گویندازموباریک تروازشمشیر🗡تیزترخواهدشد.مانده بودم چه کنم.هیچ راه پس وپیش نداشتم😵یکدفعه یادم افتادکه خدای متعال به ماشیعیان,اهل بیت《علیهم السلام》راعنایت کرده.برای همین باصدای بلند🗣حضرت معصومین راصدازدم.یک باره دیدم که دستم راگرفتندوازآن مهلکه نجاتم دادند.بعدادامه داد:ببین مادرهمه ی مراحل زندگی بعدازتوکل برخدای متعال,به توسل نیازداریم.✅
┅─═ঊঈ💞💞ঊঈ═─┅
👈 ادامه دارد... 🔜👉
نـدبه هاے انتــظار
@nodbehhayentezar313
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
#داستان_واقعی
#عارفانه
قسمت۸
*┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄*
اگرعنایت اهل بیت《علیهم السلام》نباشد,پیداکردن صراط واقعی دراین دنیامحال است💯بعدبه حدیث نورانی نقل شده (درکتاب بحارالانوار,ج ۳,ص ۱۷۵)ازامام زمان《عجل الله تعالی فرجه الشریف》اشاره کردکه می فرماید:(ازتمام حوادث وماجراهایی که برشمامی گذرد,کاملاًآگاه هستیم وهیچ چیزی ازاخبارشمابرماپوشیده نیست.ازخطاهاوگناهانی که بندگان صالح خداوندمتعال,ازآن هادوری می کردندولی اکثرشمامرتکب می شوندباخبریم.اگرعنایات وتوجهات مانبود,مصائب وحوادث زندگی, شمارادربرمی گرفت ودشمنان شماراازبین می بردند.)✅احمدراازهمان روزهای قبل ازانقلاب وجلسات قرآن داخل مسجد🕌می شناختم.ازهمان دوران نوجوانی بابقیه هم سن وسالان خودش بازی می کرد,می گفت,می خندیدو.امابه یادندارم که ازاومکروهی دیده باشم.تاچه رسدبه اینکه گناه کبیره ازاوسرزند✅زندگی اومانندیک انسان عادی ادامه داشت,امااگرمدتی بااورفاقت داشتی,متوجه می شدی که اویکی ازبندگان خالص درگاه خدای متعال است.یک باربرنامه بسیج تاساعت⏰ سه بامدادادامه داشت.بعداحمدآهسته به شبستان مسجدرفت ومشغول نمازشب شد.من ازدوراورانگاه👀 می کردم حالت اوتغییرکرده بود.گویی خداوندمتعال درمقابلش ایستاده واومانندیک بنده ی ضعیف مشغول تکلم باپروردگاراست.عبادت عاشقانه ی💞 اوبسیارعجیب بود.آنچه که ماازنمازبزرگان شنیده بودیم دروجوداحمدآقامی دیدیم.قنوت نمازاوطولانی شدآن قدرکه برای من سوال ایجادکردیعنی چه شده😱بعدازنمازبه سراغش رفتم ازاوپرسیدم ;احمدآقا توی قنوت نمازچیزی شده بود⁉️ احمدمث همیشه درجواب هایش فکرمی کرد.برای همین کمی فکرکردوگفت:نه.چیزخاصی نبود.می خواست طبق معمول موضوع راعوض کنداماآن قدراسرارکردم که مجبورشدحرف بزند:(درقنوت نمازم بودم که گویی ازفضای مسجدخارج شده نمی دانی چه خبربود❗️آنچه که از زیبایی های بهشت وعذاب های جهنم گفته شده همه رادیدیم!انبیارادیدم که درکنارهم بودندو...
سواریک ماشین 🚘شدیم.ماپشت ماشین نشسته بودیم وخودروباسرعت حرکت می کرد.این ماشین هیچ حفاظی دراطراف خودنداشت.درسرهرپیچ یکی دونفرازکسانی که سوارشده بودندبه پایین پرت می شدند😱جاده خراب بود.ماشین هم باسرعت می رفت.یک باره به اطرافم نگاه👀 کردم ودیدم فقط من درپشت ماشین مانده ام!سرپیچ بعدی آن قدرباسرعت رفت که دست من جداشد😵و..نزدیک بودازماشین پرت شوم.امادرآن لحظه ی آخرفریادزدم🗣:یاصاحب الزمان《عجل الله تعالی فرجه الشریف》❗️درهمین حال یک نفردستم راگرفت واجازه ندادبه زمین بیفتم.من به سلامت توانستم آن گردنه هاراردکنم.درهمین لحظه ازخواب پریدم.فهمیدم که بایددرسخت ترین شرایط دست ازدامن امام زمان(عج)برنداریم💯وگرنه تندبادحوادث همه ی مارانابودخواهدکرد😶
این ماجرارااحمدآقادرجمع بچهامسجدتعریف کرد.
#معراج
سال اول دهه ی شصت بود.شرایط کشوربه دلیل جنگ ودشمنان داخلی وخارجی انقلاب بسیارپیچیده بود.من بااحمدآقادرمحل دوست بودم.خانه🏠 ی ما درکوچه ی جنوبی مسجدامین الدوله وخانه احمدآقادرکوچه شمالی مسجدقرارداشت.من چهارسال ازایشان کوچک تربودم.اماشخصیت ایشان بسیاردرمن تاثیرگذاشته بود.احمدآقابسیاربه نمازاول وقت اهمیت می داد👌بصورتی که موقع نمازهمه ی کارهاراترک می کرد.آن روزهارافراموش نمی کنم.احمدآقاهنگام نمازگویی هیچ کس راجزخدای متعال نمی دید.ازهمه دنیافارغ بودوعاشقانه💞 مشغول مناجات باپروردگارمی شد.این اخلاق اودرتمام نوجوان هایی که اطراف اوبودندتاثیرگذاشته بود✅بچه هاهم به نمازاول وقت مقیدبودند.البته این همه ازتاثیرات استادی مانندحاج آقاحق شناس بود.ایشان برای ماداستان هاوروایت های بسیاری درفضیلت نمازاول وقت وباحضورقلب ❤️می گفت.مادرمحله ی چهارراه 🚦مولوی وسیداسماعیل تهران بودیم.
شرایط محل بسیارروی بچه هاتاثیرداشت✅روحیه لات بازی و....اماعجیب بودکه همه ی بچه هااحمدآقاروبه عنوان استادقبول داشتند.شب هابعدازنمازداخل مسجد🕌دورهم جمع می شدیم واحمدآقابرای مااحکام می گفت.بعدهم کمی صحبت ونصیحت وبعدهم ازهم جدامی شدیم.احمدآقایک استادکامل ویک راهنمای راه خدای متعال داشت.مادرمسجددیده بودیم که بارهاآیت الله حق شناس راصدامی زدو آهسته وبه طورخصوصی اورانصیحت می کرد.ندیده بودم که احمدآقاکسی رادرجمع نصیحت کند❌به جای این کارکاغذهای کوچکی برمی داشت ومعایب اخلاقی ماراداخل آن می نوشت.بعدآرام به طورمخفیانه به شاگردهایش تحویل می داد.روزبه روزحیات معنوی احمدآقاتغییرمی کرد.هرچه جلومی رفتیم نمازهای احمدآقامعنوی ترمی شد.کاربه جایی رسیدکه موقع نمازسعی می کردازبقیه فاصله بگیرد!درانتهای مسجدامین الدوله یک فرورفتگی در🚪ودیواروجودداشت که ازدیدنمازگزاران دوربود.آنجایک👤 نفرمی توانست نمازبخواند.احمدآقابیشتربه آنجامی رفت وازهمان جابه جماعت متصل می شد.
—❁✨❁—🔺—❁✨❁—
👈 ادامه دارد... 🔜👉
نـدبه هاے انتــظار
@nodbehhayentezar313
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
#داستان_واقعی
#عارفانه
قسمت۹
*┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄*
یک باروقتی احمدآقانمازراشروع کردبه آنجارفتم ودرکنارش مشغول نماز شدم.دقایقی بعدازاین کارخودم پشیمان شدم! احمدآقابعدازاینکه نمازراشروع کرده به شدت منقلب شد.بدنش می لرزید😨گویی یک بنده ی حقیر درمقابل یک سلطان باعظمت قرارگرفته✅
نمازاحمدآقاآن گونه بودکه ماازبزرگان شنیده بودیم.اودرنمازعبدذلیل درمقابل پروردگارجلیل بودواگرایشان درزندگی به مراتب بالای کمال رسیده,به دلیل همین افتادگی درپیشگاه پروردگاربود💯درروایات مانمازرامعراج مومن معرفی کردند.من به نمازهای خودم که نگاه می کنم اثری ازعروج به درگاه خدای متعال رانمی بینم.امااعتقادقلبی من وهمه شاگردان احمدآقااین بودکه تمام نمازهای ایشان به خصوص دراین سال های آخرنشان ازمعراج داشت! یعنی هرنمازی احمدآقایک پله اورابه خدای متعال نزدیک می کرد💞البته احمدآقابسیارکتوم بود.یعنی ازحالات درونی خودحرفی نمی زد.امااگرکسی به وضیعت اودقت می کرد,حتماًمتوجه باطن نورانی اش می شد.من یک بارازخودایشان شنیدم که حدیث《 نمازمعراج مومن است.》راخواندوبعدخیلی عادی گفت:بچه هابایدنمازشمامعراج داشته باشدتاحقیقت بندگی راحس کنید.من آن شب🌃 اسرارکردم که: احمدآقا آیااین معراج برای شمااتفاق افتاده?معمولاًدراین شرایط به نحوی زیرکانه بحث راعوض می کرد.امّاآن شب بعدازاسرارمن سرش رابه نشانه تاییدتکان داد.درسررسید📒به جامانده ازاحمدآقاجملات عجیبی به چشم من خورد.اودراین سررسیدکارهای روزانه خودرادرسال🗓۱۳۶۳نگاشته است.دربرخی صحفات آمده:《امروزنمازبسیاربسیارعالی بود. درنمازصبح حال بسیارخوشی ایجادشده》 و...
فراموش نمی کنم.یک بارحضرت آیت الله حق شناس نمازخواندن ایشان رادید,آن موقع احمدآقادرسنین نوجوانی👱 بود.بعدبه حجت الاسلام حاج حسین نیری(برادراحمدآقا)گفت:من به حال وروزاین جوان غبطه می
خورم!ومن شک ندارم که همه ی این هاازتوجه فوق العاده احمدآقابه نمازنشئت می گرفت👌اوبنده ی واقعی پرودگاربود.بااحمدآقاچندنفرازبچه های مسجدراهی بهشت زهرا(سلام الله علیها)شدیم.همیشه برنامه مابه این صورت بودکه سریع ازبهشت زهرا(س)برمی گشتیم تابه نمازجماعت مسجدالدوله برسیم.اماآن روزدیرراه افتادیم .گفتیم:نمازرادربهشت زهرا(س)می خوانیم.به ابتدای جاده رسیدیم ترافیک شدیدی ایجادشدبود.ماشین 🚙درراه بندان متوقف شد.احمدنگاهی به ساعتش ⌚️کرد.بعد درباره ی نمازاول وقت صحبت کرد.اماکسی تحویل نگرفت. احمدآقاازماشین پیاده شد!بعدهم ازهمه معذرت خواهی کرد!گفتیم:احمدآقاکجامی روی?!جواب داد:این راه بندان حالاحالاهابازنمیشه😕ماهم به نمازاول وقت نمی رسم.من بااجازه می روم اون سمت جاده یک مسجدهست که نمازم رومی خونم وبرمی گردم مسجد!احمدآقابازهم معذرت خواهی کردورفت🚶اوهرجاکه بودنمازش رااول وقت وباحضورقلب اقامه می کرد.درجاده وخیابان و....فرقی برایش نمی کرد.همه جاملک خدای متعال بودواوهم بنده ی خدای متعال!✅
#بسیج
همه ی اهل محل احترام خانواده ی آن هاراداشتند.حمیدرضا,برادربزرگ تراحمدآقاسال اول جنگ به شهادت 🌷رسید.همان سال بودکه ایشان واردبسیج شد.طی مدتی که ایشان دربسیج مسجدفعالیت داشت همه ی نوجوان های محل جذب 💞اخلاق ورفتارایشان شدند.هرزمان احمدآقابه مسجدمی آمدجمعی نوجوان به دنبال اوبودند.مدتی بعدایشان به عنوان مسئول پذیرش پایگاه بسیج مسجدامین الدوله انتخاب شد;مسجدی که پرازطلبه های فاضل وانسان های وارسته بود.بعدازمدتی مسئولیت کارهای فرهنگی مسجدنیزبه عهده ی ایشان قرارگرفت.کنارفعالیت دراینجادرمسجدامام حسن(علیه السلام)نیزکارهای فرهنگی راانجام می داد.👈نکته قابل توجه برای من این بودکه وقتی مادرشرایط عادی هستیم حضورقلب درنمازنداریم.یااگرمشغله ای داشته باشیم,دیگرحواسی برای مانمی ماند.😏یااگرکاراجرائی به عهده ی ماواگذارشود,که دیگرهیچ!کاملاًحواس مادرنمازپرت می شود.احمدآقاعارفی واراسته بودکه نمازهایش بوی ملاقات باپرودگارمی داد.معمولاًچنین انسان هایی یاازجامعه فاصله می گیرند,یااگرواردجامعه ومسجدشوندخودرادرگیرهیچ کاری نمی کندتاحضورقلب داشته باشد.بارهاازاین عارف نمادهادیده ایم که فقط سجاده وعبای خودرامی شناسند.ودیگرهیچ....امااین شاگردواراسته آیت الله حق شناس درس ایمان وعمل راازاستادش فراگرفته بود.اوسخت ترین کارهای اجرایی مسجدرابرعهده داشت ودرعین حال روزبه روزبرمعنویاتش افزوده می شد!من دیده ام برخی مدعیان عرفان وقتی نمازرابه پایان می رسانندمشغول ذکروتسبیح 📿و...می شوند.امااحمدآقاوقتی نمازمعراج گونه اش به پایان می رسیدوسفرعرفانی اش تمام می شد,همگام بانمازگزاران مسجدتکبیرهاراتکرارمی کرد.الله اکبر.خمینی رهبر....بعددستاش رابه نشانه ی دعادرمقابل صورتش قرارمی داد.
┄┅┄༺༻🌸༺༻┄┅┄
👈 ادامه دارد... 🔜👉
نـدبه هاے انتــظار
@nodbehhayentezar313
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
#داستان_واقعی
#عارفانه
قسمت۱۰
*┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄*
ومانندبقیه می گفت:خدایاخدایاتاانقلاب مهدی....بعدهم مشغول گفتن تسبیحات حضرت زهرا《سلام الله علیها》می شد.آن هم باتوجه کامل✅وقتی تعقیبات نمازبه انجام می رسیدازجابلندمی شدومشغول فعالیت های بسیج وفرهنگی می شد.
البته درمیان شاگردان حضرت استادحق شناس چنین افرادی کم نبودند.که این هم ازحمات حاج آقای حق شناس بود💯
به قول آن استادواراسته 《آیت الله حق شناس عرفان وسلوک رابه سطح پایین جامعه منتقل کرد.ایشان عرفان ودوستی 💞خدای متعال رادرکوچه بازاری کرد.کم نبودندازکسبه ی بازاروافرادعادی که درکنارزندگی روزمره خودراه سیروسلوک راازاین انسان خدایی آموختند.》
(دائماًطاهرباش و به حال خویش ناظرباش.عیوب دیگران راساترباش.باهمه مهربان باش وازهمه گریزان باش.یعنی باهمه باش وبی همه باش.خداشناس باش ودرهرلباس باش.)✅احمدآقابه این عبارت به خوبی عمل می کرد👌فعالیت بسیج به جهت حضورمنافقین وترورهاوشرایط جنگ بسیارگسترده بود.آن زمان نیروهای بسیج برخی شب ها🌃درمسجدمی ماندندتادرصورت احساس خطرواردعمل شوند.دراین شب هااحمدآقانیزمثل بقیه ی بسیجی هادرمسجدمی ماند.اومثل یک جوان عادی بابقیه صحبت می کردمی گفت.می خندیدو...اوباهمه ی افرادحتی کوچک ترهابسیارباادب برخوردمی کرد,امادربرخوردباغیبت کننده ملاحظه ی هیچ کس رانمی کرد.حتی اگرنزدیک ترین دوست یاشخصی بزرگ ترازخودش بود,خیلی محرمانه ازاومی خواست این بحث راادامه ندهد❌احمدآقادرزمینه ی فعالیت های بسیج مثل یک نیروی عادی حضوری فعال داشت.اسلحه👩🎨 به دست می گرفت ودرگشت شبانه دربازارمولوی ومحله های اطراف همراه دیگربسیجیان گشت می زد.اماتفاوتش این بودکه وقتی ساعت 🕰سه نیمه شب به مسجدبرمی گشتیم واکثربسیجی هامشغول استراحت می شدند.اوبه داخل شبستان می رفت ومشغول نمازشب می شد.خلاصه اینکه احمدآقایک بسیجی دقیقی بودازآن بسیجی هایی که حضرت امام(رحمه الله علیه)خواسته بودباآن هامحشورشود😍ازآن هایی که امام عزیزبردست وبازوی💪 آن هابوسه می زد.
#مربی_فرهنگی
همیشه یک لبخند😊ملیح برلب داشت.دراین جوان خیلی خوشم می آمد.خیلی بامحبت بود.خیلی باادب بود.وقتی درکوچه وخیابان اورامی دیدم خیلی لذت می بردم😍آن ایام بااینکه پدرم همیشه به مسجدمی رفت امامن این گونه نبودم.تااینکه یک روزپدرم من راباخودش به مسجد🕌بردودستم رادردست همان جوان قراردادوگفت:هرچی احمدآقاگفت گوش👂 کن.هرجاخواستی باایشان بری اجازه نمی خوادو...خلاصه ماراتحویل احمدآقاداد.برای من یک نکته عجیب بود! مگرپدرم چه چیزی دیده بودکه این گونهااختیارمن رابه یک جوان شانزده یاهفده ساله می سپرد⁉️ چن شب ازاین جریان گذشت.من هم مسجدنرفتم.یک شب دیدم درب خانه رامی زنند.رفتم دررابازکردم.تاسرم رابالاکردم باتعجب 😳دیدم احمدآقاپشت دراست!
تاچشمم به ایشان افتادخشکم زد!یک لحظه سکوت کردم.فکرکردم اومده بگه چرامسجدنمی یای?گفتم سلام احمدآقا,به خدااین چن روزخیلی کارداشتم,ببخشید.همینطورکه لبخند😊به لب داشت گفت:من نیودم بگم چرامسجدنمی یای,من اومدم حالت رابپرسم.آخه دوسه روزه ندیدمت.خیلی خجالت کشیدم🙈چی فکرمی کردم وچی شد! گفتم:ببخشیدازفرداحتماً می یام.دوسه روزدیگه گذشت.دراین سه روزموقع نمازدوباره مشغول بازی بودم ومسجدنرفتم😶یک شب دوباره صدای درب خانه آمد.من هم که گرم بازی بودم دوباره دویدم 🏃سمت درب خانه.توفکرهرکسی بودم به جزاحمدآقا.تادررابازکردم ازخجالت مُردم🙈باهمان لبخندهمیشگی من راصداکردوگفت:سلام حسین آقا.حسابی حال واحوال کرد.امامن هیچی نگفتم.فهمیده بودازنیامدن به مسجدخجالت کشیده ام.برای همین گفت:بابانیومدی که نیومدی,اومدم احوالت روبپرسم.خلاصه آن شب گذشت.فرداشب🌃 زودترازادان رفتم مسجدواین مسجدرفتن همان ومسجدی شدن ماهمان.احمدآقااین قدرقشنگ نوجوانان هاراجذب 💞می کردکه دائماًتعجب می کردیم.آن موقع ایشان شانزده یاهفده سال بیشترنداشت.امّانحوه ی مدیریت اودرفرهنگی مسجدفوق العاده بود.✅
❖═▩ஜ•🍃♻️🍃•ஜ▩═❖
👈 ادامه دارد... 🔜👉
نـدبه هاے انتــظار
@nodbehhayentezar313
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
#داستان_واقعی
#عارفانه
قسمت۱۱
*┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄*
شب هابعدازنمازچنددقیقه ⏳دورهم می نشستیم وبچه هاحدیث یاآیه ای می خوانند.احمدآقاکمترحرف می زد.بیشترباعمل ماراهدایت می کرد.همیشه خوبی های افرادرادرجمع می گفت.مثلاًاگرکسی چندین عیب وایرادداشت امایک کارخوب نصفه نیمه انجام می داد,همان موردرادرجمع اشاره می کرد.همیشه مشغول تقویت نقاط مثبت شخصیت بچه هابود👌باورکنیداحمدآقاازپدروبرادربرای مادلسوزتربود.واقعاًعاشقانه برای بچه هاکارمی کرد.یک بارمن کناراحمدآقانشسته بودم.مجلس دعای ندبه بود.احمدآقاهمان موقع به من گفت:مداحی میکنی⁉️گفتم:بدم نمیاد.بلافاصله میکروفون🎤 رادرمقابل من نهادمن هم شروع کردم.همین طورغلط غلوط شروع به خواندن دعاکردم.خیلی اشتباه داشتم ولی بعدازدعاخیلی من راتشویق کرد👏گفت بارک اللّه.خیلی عالی بود.برای اولین بارخیلی خوب بود.همین تشویق های احمدآقاباعث شدکه من مداحی راادامه دهم واکنون هم بایاری خدای متعال وعنایات اهل بیت (علیه السلام)درهیئت مداحی می کنم.فراموش نمی کنم,یک باراحمدآقاموقع صحبت حاج آقاحق شناس واردمسجد🕌شد.حاج آقاتامتوجه ایشان شدندصلوات فرستاد.همه جمعیت هم صلوات فرستادند.احمدآقاخیلی خجالت زده 🙈شده بودهمان جاسریع جلوی درنشست.
#دعای ندبه
نمازهای صبح 🌄رابه جماعت درمسجدمی خواند.بعدازنمازمشغول تعقیبات می شد.قیافه ی اهل ذکر📿رابه خودنمی گرفت❌امّاحسابی مشغول ذکربود.یک باررفتم کناراحمدآقانشستم دیدم لبانش به آرامی تکان می خوردگوشم 👂رانزدیک کردم.دیدم مشغول خواندن دعای عهداست.احمدآقاهمیشه بعدازنمازصبح ازحفظ دعای عهدرامی خواند.اوبه ساحات نورانی امام زمان《عجل الله تعالی فرجه الشریف》ارادت 💞ویژه ای داشت.کارهایی راکه باعث تقرب انسان به امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف)می شودراهیچ گاه ترک نمی کرد.مدتی ازشروع برنامه های بسیج وفرهنگی مسجدنگذشته بودکه احمدآقاپیشنهادکردبرنامه های دعای ندبه رادرمسجد🕌راه اندازی کنیم.وقتی اعلام کردکه برنامه صبحانه هم داریم😋,استقبال بچه هابیشترشد!صبح جمعه بچه هادورهم جمع می شدیم وبرنامه ی دعاآغازمی شد.ایشان اسرارداشت که برنامه دعادرشبستان مسجدباشدکه مردم هم شرکت کنند.
خودش خالصانه ازابتدای صبح مشغول کاربود.صبحانه وچای☕️ راآماده می کردو...بعضی هفته هابعدازپایان دعابه همراه احمدآقاباموتور🏍می رفتیم اطراف چهارراه سیروس.آنجابرای بچه هاعدسی می خریدیم.خدای متعال راشاکربه خاطرصبحانه هم که شده بچه هادورهم جمع می شدند.احمدآقاازهزینه ی💶 شخصی خودش برای بچه صبحانه تهیه می کرد.کارهای انجام می دادتااینکه معنویت وارادت به امام زمان《عج الله تعالی فرجه الشریف》دربچه هاتقویت شود✅درهمین برنامه دعای ندبه بسیاری ازبچه هارابرای آینده تربیت کرده ودستشان را دردست مولایشان قرارداد.احمدآقاکارهای فرهنگی مسجدراحوال محوراهل بیت 《علیه السلام》قراردادونتیجه خوبی ازاین روندگرفت.البته کارهای جمعی احمدآقا برای بچه هافقط دعای بود.بعضی شب های 🏙جمعه بچه هارابه مهدیه تهدان برای دعای کمیل می برد.درمسیربرگشت هم برای بچه هاساندویچ🌭 می خریدوحسابی به بچه هاحال می داد.
#نماز_جمعه
ازاینکه بچه های بسیج ومسجدبه دنبال مسائل فهم درست معارف دین نیستندبسیارناراحت بود😔خیلی برای ارتقای سطح معرفت وعقیده ی بچه هاتلاش می کرد.درمناسبت های مذهبی به همراه بچه هابه مسجدحاج آقاجاودان می رفت.به این عالم ربانی ارادت ویژه💞 داشت.مدتی هم بزرگ ترهای فرهنگی مسجدرابه جلسات حاج آقامجتبی تهرانی می برد.وقتی احساس کردکه این جلسات برای بچه هاسنگین است,جلسات آن هاراعوض وازاساتیددیگری استفاده کرد.ازدیگرکارهایی که تقریباًدرهفته تکرارمی شد,برنامه های زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی(علیه السلام)🕌بود.بابچه هابه زیارت می رفتیم وروبه روی ضریع می نشستیم وبه توصیه ی ایشان,آقاماشاءالله برای مامداحی کرد.👌
┅─═ঊঈ💞💞ঊঈ═─┅
👈 ادامه دارد... 🔜👉
نـدبه هاے انتــظار
@nodbehhayentezar313
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
#داستان_واقعی
#عارفانه
قسمت۱۲
*┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄*
#نمازجمعه
ازاینکه بچه های بسیج ومسجدبه دنبال مسائل فهم درست معارف دین نیستندبسیارناراحت بود😔خیلی برای ارتقای سطح معرفت وعقیده ی بچه هاتلاش می کرد.درمناسبت های مذهبی به همراه بچه هابه مسجدحاج آقاجاودان می رفت.به این عالم ربانی ارادت💞 ویژه داشت.مدتی هم بزرگ ترهای فرهنگی مسجدرابه جلسات حاج آقامجتبی تهرانی می برد.وقتی احساس کردکه این جلسات برای بچه هاسنگین است,جلسات آن هاراعوض وازاساتیددیگری استفاده کرد.ازدیگرکارهایی که تقریباًدرهفته تکرارمی شد,برنامه های زیارت 🕌حضرت عبدالعظیم حسنی(علیه السلام)بود.بابچه هابه زیارت می رفتیم وروبه روی ضریع می نشستیم وبه توصیه ی ایشان,آقاماشاءالله برای مامداحی کرد.
بابچهابه خدمت مرحوم آیت الله ناصرصراف ها(قرائتی)درمسجدمحله چال رفتیم.ایشان پدردوشهید🌷ویکی ازاوتادزمانه بود.توصیه های اخلاقی بسیارخوبی به طلاب وشاگردان داشتند.یک بارفرمودند: آقا نمازجمعه راترک نکنید.نمی دانیدحضوردرنمازجمعه چقدربرای انسان برکت داره.خصوصاًوقتی که هوابسیارسرده یابسیارگرم باشد✅
(یعنی زمانی که مردم کمترشرکت می کنند.)من ودیگرشاگردان احمدآقاازاین حرف ایشان خیلی خوشحال شدیم,چون اززمانی که به یادداشتیم بااحمدآقابه نمازجمعه می رفتیم.احمدآقاهمه ی مارابه حضوردرنمازجمعه مقیدکرده بود.اوباسختی بچه هاراجمع می کرد👌بعدمی رفتیم چهارراه مولوی وبااتوبوس🚎 دوطبقه یاوانت و....خلاصه باکلی مشکل به نمازجمعه می رفتیم.بچه هاشلوغ می کردند.اذیت می کردند😖و....امااحمدآقاباصبروتحمل وصف ناشدنی بچه هارابامعارف دینی آشنامی کرد.یکی ازبچه هامی گفت:من ازهمان دوران احمدآقابه نمازجمعه مقیدشدم.بعدازشهادت احمدآقاهم سعی کردم نمازجمعه من ترک نشود.یک باردرعالم 😴رویامشاهده کردم که درخیابانی ایستاده ام.احمدآقاازدوربه طرفم آمد.ومن رادرآغوش گرفت.خیلی حالت زیبایی بود.بعدازسال هااحمدآقارامی دیدم.بعدازروبوسی به تابلوی خیابان نگاه👀 کردم.دیدم نوشته خیابان قدس.فهمیدم اینجانمازجمعه است.همان لحظه ازخواب بیدارشدم.فهمیدم علت اینکه احمدآقااین گونه من راتحویل گرفت,به خاطرحضورهمیشگی من درنمازجمعه است.
#اردو
برخی روزهابه من توصیه می کرد:امشب جلسه ی حاج آقایادت نره!می گفت:کمال,امشب بیایه خبرهایی هست!شب هایی 🌃که اوتوصیه می کرد واقعاًحال وهوای جلسه آیت الله حق شناس دگرگون بود.آن شب هامجلس نورانیت عجیبی پیدامی کرد.نمی دانم احمدآقاچه می دیدکه این گونه صحبت می کرد❗️ماازبچگی باهم رفیق بودیم.دردوران کودکی باهم فوتبال ⚽️بازی می کردیم.اماازوقتی که درمسجدفعالیت می کرددیگرندیدم فوتبال بازی کند.یک باردیدم احمدآقادرجمع بچه های نوجوان قرارگرفته ومشغول بازی است.فوتبال اوحرف نداشت.درپیل های ریزمی زدوهیچ کس نمی توانست توپ راازاوبگیرد.خیلی به بازی مسلط بود👌ازهمه عبورمی کرد.امّاوقتی به دروازه ی حریف می رسیدتوپ راپاس می دادبه یکی ازنوجوان هاتااوگل بزند❗️احمدمی رفت درتیم افرادی که هنوزبامسجدوبسیج رابطه ای نداشتند.
─ ─═✨🌷✨═─ ─
👈 ادامه دارد... 👉
نـدبه هاے انتــظار
@nodbehhayentezar313
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
#داستان_واقعی
#عارفانه
قسمت۱۳
*┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄*
ازهمان جاباآنهاآشنامی شدو...بعدازبازی گفتم:احمدآقا,شماکجا!اینجاکجا⁉️گفت:یارنداشتند.به من گفتندبیابازی,من هم قبول کردم😑بعدادامه داد:فوتبال وسیله ی خوبیه برای جلب بچه ها به سوی مسجد✅بعدازبازی چندنفرازبچه های مسجدبه من گفتند:مانمی دانستیم که احمداینقدخوب بازی می کنه?گفتم :من قبلاًبازی احمدآقارودیده بودم.می دونستم خیلی حرفه ای بازی می کنه.تازه برادرش هم که شهید🌷شدبازیکن جوانان استقلال بوده,بعدبه اونهاگفتم:قدراین مربی رابدانیداحمدآقاتوهمه چیزاستاده.یکی دیگرازبرنامه های فرهنگی که احمدآقابه آن توجه می کرداردوبود.یک باربچه های مسجدرابرای برنامه ی مشهد🕌انتخاب کرد.آن موقع امکانات مثل حالانبود.بچه هاهم خیلی شیطنت می کردند.خیلی برای این سفراذیت شد.امابعدازسفرشنیدم که می گفت:بسیارزیارت بابرکتی بود.گفتم :برای شماکه فقط اذیت وناراحتی و....بود.امااحمدآقافقط ازبرکت این سفروزیارت امام رضا《علیه السلام》می گفت.مانمی دانستیم که احمددراین سفرچه دیده!چرااین قدرازاین سفرتعریف می کند.امابعدهادردفترچه 📒خاطراتی که ازاوبه جامانده بودماجرای عجیبی رادرباره این سفرخواندیم: وقتی درحرم مطهربودم (به خاطربدحجابی هاو....)خیلی ناراحت شدم تصمیم گرفتم که واردحرم نشوم❌به خاطرترس ازنگاه کردن به نامحرم.که آقابه مافهماندکه مشرف شویدبه داخل حرم.درجایی دیگردرباره ی همین سفرنوشته بود:درروزسه شنبه۸/۱۳درحرم مطهربودم.ازساعت⏰ نه وسی دقیقه الی یازده.حال بسیارخوبی بود.الحمدالله.ازدیگربرنامه های احمدآقابرای بچه ها,زیارت مزارشهدادربهشت زهرا《سلام الله علیها》بود.
#بچه_های_مسجد
من یقین دارم اینکه خداوندمتعال به احمدآقااین قدرلطف کرد,به خاطرتحمل سختی وصبری بودکه درراه تربیت بچه های مسجدازخودنشان داد💯این جمله رایکی ازبزرگان محل گفت.مداراکردن بابچه ها
درسنین نوجوانی,همراهی باآن هاوعدم تنبیه ازاصول اولیه تربیت است.احمدآقاکه ازسن شانزده سالگی قدم به وادی تربیت نهاد.اوبدون استادتمام این اصول رابه خوبی رعایت می کرد.امادرباره ی بچه های مسجدبایدگفت که نوجوان های مسجدامین الدوله بادیگرمحله هاومساجدفرق داشتند👌آن هابسیاراهل شیطنت و...بودند.شایدبتوان گفت:هیچ کدام ازنوجوانان وجوانان آنجامثل احمدآقااهل سکوت ومعنویات نبودند.نوع شیطنت های آن هاهم عجیب 😳بود.درمسجدخادمی داشتیم به نام میرزاابوالقاسم رضایی که بسیارانسان وارسته وساده ای بود.اوبینای چشمش ضعیف بود.برای همین بارهادیده بودم که احمدآقادرنظافت مسجدکمکش می کرد.امابچه هاتامی توانستنداورااذیت می کردند🙈
┅─═ঊঈ🌟ঊঈ═─┅
👈 ادامه دارد... 🔜👉
نـدبه هاے انتــظار
@nodbehhayentezar313
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
#داستان_واقعی
#عارفانه
قسمت۱۴
*┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄*
یک باربچه هارفته بودندبه سراغ انباری مسجد.دیدنددرآنجایک تابوت وجوددارد.یکی ازهمان بچه های مسجدگفت:من می خوابم توی تابوت ویک پارچه می اندازم روی بدنم.شمابرویدخادم مسجد را بیاوریدو بگویید انباری مسجدجن وروح دارد😵 بچه هارفتندسراغ خادم مسجدواورابه انباری آوردند.حسابی هم اوراترساندندکه مواظب باش اینجا😶....وقتی میرزاابولقاسم بابچه هابه جلوی انباری رسیدآن پسرکه داخل تابوت بودشروع کردبه تکان خوردن پارچه!اولین نفری که فرارکردخادم مسجدبود.خلاصه بچه هاحسابی مسجد🕌را ریختند به هم!یااینکه یکی دیگرازبچه هاسوسک🐞 راتوی دست می گرفت وبادیگران دست می دادوسوسک رادردست طرف رهامی کرد😱و....چقدرمردم بخاطرکارهای بچه هابه احمدآقاگله می کردند. امااوباصبروتحمل بابچه هاصحبت می کرد👌درست همان زمان که احمدآقا ازمسائل معنوی می گفت:برخی ازبچه هابه فکرشیطنت های دوران بچگی خودشان بودند.می رفتندمُهرهای مسجدرامی گذاشتندروی بخاری 🙈مهرهاحسابی داغ می شدند.بعدنگاه 👀می کردندکه مثلاًفلانی درحال نمازاست به محض اینکه می خواست به سجده برودمی رفتندمُهرش راعوض می کردند😵و...یااینکه به یاددارم برخی بچه هاباخودشان ترقه 💥می آوردند,وقتی حواس خادم پرت بودمی انداختندتوی بخاری وسریع می رفتندبیرون.🏃
احمدآقادرچنین محیطی مشغول تربیت بود.بچه هاوسختی هاکارراتحمل می کردوالحمدالله نتیجه گرفت✅به جرٱت می گویم آن تعداد شاگرد ایشان همگی به درجات بالای علم ومعرفت رسیدند💯یک شب به یاددارم,یکی ازبچه هارفته بودپیش خادم مسجد گفت:میرزاببین مسح کشیدن من درسته?بعدمسح سرراکشیده بودوهمین طوردستش راکشیده بودروی بدن وپاوتانوک انگشت پاادامه داد!میرزاکه باطن پاکی داشت عصبانی شد😡گفت:چی کارمی کنی?اشتباهه! اماآن پسرشروع کردسربه سرخادم گذاشتن:اشکالی نداره.من بعدمسح سر,مسح پارو کشیدم و...این قدرادامه می دادتاخادم عصبانی بشه😠یکی ازبچه هاکه قدبلندی داشت رفت یک عباوعمامه برداشت!بعدخیلی جدی پوشیدوبعدازنمازوقتی همه رفته بودندواردمسجد🕌شد.فقط مانوجوان هاتومسجدبودیم.احمدآقاهم نبود.میرزاابوالقاسم که ذاتاًقلب💖 مهربان وپاکی داشت رفت به استقبال ایشان وگفت:حاج آقاازقم اومدی?اوهم گفت:بله😑بنده خداچشمانش درست نمی دید.بعدگفت:بیایدیه خورده این بچه هارانصیحت کنید.بعدروبه ماکردوگفت:بیایدجلوازحاج آقااستفاده کنید.حاج آقاهم خیلی جدی آمددربین بچه هاوروی صندلی 💺نشست
!بعدبسم الله راگفت وشروع به صحبت
کرد! میرزاابوالقاسم هم جلویش نشست وبه حرفهایش گوش 👂 می داد.
همه ی ماچندنفرمُرده بودیم ازخنده😅,امابه سختی جلوی خودمان راگرفته بودیم.اوخیلی جدی مارانصیحت کرد.حرف های احمدآقارابرای ماتکرارمی کرد,تااینکه آخربحث رفت سراغ موضوع تیله بازی 😲و....میرزایکدفعه ازجابلندشدباچشمان ضعیفش به چهره ی آن شخص خیره شد👀بعدگفت:تو.....نیستی⁉️خدامی داندبعدازهرشیطنت بچه ها,چقدرموج حملات کلامی اهل مسجدبه سمت احمدآقا زیادمی شد.شایدهیچ چیزدرمسجدسخت ترازاین نبودکه درجلسات بسیج وامنای مسجد, احمدآقارابه خاطرشیطنت شاگردانش محکوم می کردند.امااوبالبخندی😊 برلب همه ی این تلخ کامی هارابه جان می خرید.می دانست که پیامبرگرامی اسلام 《صلی الله علیه وآله》به امیرالمومنین《علیه السلام》فرمودند:"یاعلی,اگه یک نفربه واسطه توهدایت شود,برتراست ازآنچه آفتاب برآن می تابد👌"ثمره ی زحمات اوحالامشخص می شود.ازمیان همان جمع اندک شاگردان ایشان چندین پزشک,مهندس,روحانی,مدیروانسان واراسته تربیت شدکه همگی آن هارشدمعنوی خودرامدیون تلاش های احمدآقامی دانند✅آن هاهنوزهم درمسیری که احمدآقابرایشان همواره کرده قدم برمی دارندبه قول یکی ازشاگردان ایشان زحمتی که احمدآقابرای ماکشیداگربرای درخت چنار🌲کشیده بود,میوه می داد!
••┈┈••✾❀🍃✨🍃❀✾••┈┈••
👈 ادامه دارد... 🔜👉
نـدبه هاے انتــظار
@nodbehhayentezar313
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
#داستان_واقعی
#عارفانه
قسمت۱۵
*┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄*
#آیت_الحق
برای اینکه ازاحمدآقابگویم بایداستادگران قدرایشان رابهتربشناسیم✅گاهی که احمدآقادرمحضراوشاگردی کردومطیع کامل فرمایشات ایشان بود.آیت الله حاج میرزا عبدالکریم حق شناس تهرانی درسال۱۲۹۸ شمسی درخانواده ی متدین درتهران متولدشدند.نام اوکریم ونام خانوادگی ایشان صفاکیش بود.پدرشان درفرمانداری آن روزتهران صاحب منصب بودوبه همین جهت به"علی خان"شهرت داشت.اوسه فرزند👦به نام های ولی,کریم,رحیم داشت.منزل پدری ایشان درخیابان ایران قرارداشت که جزء محلات مهم تهران حساب می شد.پدر درایامی که فرزندانش کوچک بودندازدنیارفت😥مادرشان هم تازمانی که ایشان به سن پانزده سالگی رسیددرقیدحیات بود.ایشان از مادربزرگوارشان به نیکی یادمی کرند.می فرمودند:مادرم سوادنوشتن وخواندن نداشت❌امابه خوبی قرآن ومفاتیح رامی خواند! وحتی آیات مبارکه ی قرآن رادرمیان کلمات دیگرتشخیص می داد❗️اواین فهم وشناخت رابه خوابی که ازامام علی (علیه السلام)دیده بود,مربوط می دانست.درآن رویا😴ایشان دوقرص نان ازحضرت می گیرد.یکی ازآن هاراشیطان😈
می رباید,امااوموفق می شودکه دیگری راحفظ کرده وبخورد😋بعدازاینکه صبح ازخواب برخاسته بودمی توانست آیات قرآن رابشناسدوبخواند!باوفات مادر,دایی بزرگ حاج میرزاعلی پیش قدم شده وگفته بود:《ازمیان بچه ها,کریم به منزل مابیایداوفرزندماباشد.》بدین ترتیب دوسه سالی درمنزل دایی به سربردند.دراین دوره به دبیرستان 🏦دارالفنون رفتند.حاج دایی می خواست ایشان بعدازدوره ی درس به بازاربرودوبه کسب وکاربپردازد.رسم روزگارهمین بود,دارالفنون هم دانشگاه وهم ادارات دولتی رانویدمی داد.راهی که برادران ایشان رفتند,دروزارت خارجه به مقامات رسیدند.اماتقدیرخدای کریم چیزدیگری بود.ایشان دراواخردوره ی دبیرستان به چیزدیگری دلبسته 💞شد.ایشان به درک محضرعالم عامل,شیخ محمدحسین زاهد,موفق می شوند.شیخ زاهد(رحمه الله علیها)تحصیلات زیادی نداشت.اماآنچه راکه خوانده بودبه خوبی عمل می کرد👌بسیارواراسته وازدنیاگذشته وزاهدبود.ایشان شاگردان بسیاری داشت که بعضی ازآنهابعدهابه مقامات عالی رسیدند.باراهنمایی استادازخانه ی دایی خارج شده ودریکی ازحجره های مسجد🕌جامع تهران ساکن می شوند.ایشان دردوره ی دارالفنون به ریاضیات جدیدوزبان فرانسه به خوبی مسلط می شوند.برای همین حسابداریکی ازبازاریان شدندوبه اوگفتند:من حقوق بسیارکمتری می گیرم به شرط آنکه موقع نمازاول وقت بتونم به مسجدبروم وعصرهادرس هایم📚 رابخوانم✅ایشان سال هادردرس استادشیخ محمدحسین زاهدی رفتندوازمحضرایشان
استفاده کردند.بعدازمدتی به دنبال استادبالاتربودند.تااینکه آیت الله سیدعلی حائری(رحمه الله علیها)معروف به مفسررامی یابد.می فرمودند: شب 🌃قبل ازاینکه مابه محضرایشان برسیم درعالم رویا😴سیدبزرگواررابه من نشان دادندکه برمنبری نشسته بود,وگفتند:اوبایدتربیت شمارابرعهده بگیرد.فرداوقتی به محضرآیت الله مفسررسیدیم,همان بودکه دیشب دیده بودم😳 حاج آقای حق شناس چندین بارمی فرمودند:《دراویل دوران درس وتحصیل,به ناراحتی سینه دچارشده بودم,حتی گاه ازسینه ام خون می آمد😔سل,مرض خطرناک آن دوران بود.وبیماری🤕 من احتمال سل داشت.دکتروداروهم تاثیرنمی کرد.یک روزتمام پس اندازخود💶راکه ازکاربرایم باقی مانده بودصدقه دادم.شب هنگام درعالم رویاحضرت ولی عصر(ارواحناه فداه) رازیارت کردم,وبه ایشان متوسل شدم🙏ایشان دست مبارک رابرسینه ام کشیدوفرمودند:این مریضی چیزی نیست.مهم مرض های اخلاقی آدم است💯,واشاره به قلب 💖فرمودند.خلاصه مریضی برطرف شد.جریان سربازی پیش می آید.ایشان بایستی به سربازی می رفتند.واین چیزی نبودکه درروزگاررضاخان کسی به آن رضایت دهد❌به همین جهت باکمک بعضی ازآشنایان,شناسنامه راتغییرمی دهند,وکریم به عبدالکریم وصفاکیش به حق شناس تبدیل می شود.سن هم ده,دوازده سال یاحتی بیشترافزایش می یابد.لذاتولدایشان درشناسنامه۱۲۸۵شمسی است.
─═ई ✨🔮✨ई═─
👈 ادامه دارد... 🔜👉
نـدبه هاے انتــظار
@nodbehhayentezar313
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
#داستان_واقعی
#عارفانه
قسمت۱۶
*┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄*
ایشان فرمودند:به محل آزمایشات پزشکی ارتش رفتم تاتکلیف سربازی من مشخص شود.وقتی ازپله هابالارفتم,قلبم❤️ به سرعت به تپیدن درآمد.به خودم گفتم:من که نمی ترسم چراقلبم این چنین به تپش درآمد⁉️درمحل معاینه,پزشکان ارتش قلبم رامعاینه کردند.معاینه کننده به دیگری گفت:زودترمعافیت این رابنویس برود;چون این جوان دوروزبیشترزنده نیست😵 درهرصورت معافیت صادرشدومن بیرون آمدم.پایین پله هاضربان قلب به حال عادی برگشت! ایشان محضربسیاری ازعلمای تهران نظیرآیت الله شاه آبادی ودیگران رادرک می کنندوبعدهابه قم می روند.ایشان مدتی شاگردآیت الله حجت وامام خمینی(رحمه الله علیها)بودند.بعدهاکه آیت الله العظمی بروجردی به قم آمدندشب🌃 وروزدرخدمت ایشان بودند.آیت الله حق شناس درتمام درس های فقه واصول آیت الله بروجردی شرکت کرد.ایشان همه رانوشت وامروزاین تقریرات درشمارمیراث علمی ایشان باقی است👌ایشان ازچهارنفرازعلمای مهم روزگاراجازه ی اجتهادکسب می کنندوبه درس 📚وبحث خودادامه می دهند.سال۱۳۳۱شمسی شیخ محمدحسین زاهد, امام جماعت مسجد🕌 امین الدوله,دربازارمولوی تهران ازدنیارفت😢ایشان وصیت کرده بودکه برای اداره وامانت مسجدشان, آیت الله حق شناس رادعوت کنندوفرموده بودکه ایشان《 علماًوعملاً ازمن جلوتراست.》💯بزرگان محل وسرشناسان اهل مسجدبه قم می روندوبه محضرآیت الله بروجردی(رحمه الله علیها)می رسند..
ازایشان درخواست می کنندکه حاج آقای حق شناس رابرای ریاست مسجدامین الدوله مامورکنند.آیت الله بروجردی طبق نقل کسانی که دراین جمع به محضرشان رفته بودند,فرمودند;《شمافکرنکنید,یک طلبه است که به تهران می آید,شمامن رابه همراه خودبه تهران می برید.》آیت الله حق شناس می فرمودند: 《بازگشت به تهران برای من بسیارگران بود😔قم برای من محل پیشرفت وترقی علمی وعملی بودوبه هیچ وجه میل به آمدن به تهران رانداشتم.》روزهای سختی براایشان گذشت.برای مشورت به خدمت یار💞قدیمی خودحضرت امام خمینی(رحمه الله علیها)می روند.امام می فرمودند:《وظیفه است بایدبروید.》عرض می کنند: شماچرانمی روید?امام می فرمایند:به جدم قسم اگرگفته بودندروح الله بیاید,من می رفتم✅ایشان به هرنحوبودبه تهران می آیند,شاگردان مرحوم آقای زاهدی(رحمه الله علیها)به ایشان روی می آوردند.طلاب تهران برای دروس حوزوی به نزدایشان می آید.ایشان اوایل جوانی👨 دستوریافته بودکه به عنوان بحثی ازراه ورسم سلوک,سه کاررابه هیچ وجه رهانکند:[نمازجماعت واول وقت,نمازشب,درس وبحث]✅ایشان دراوایل دهه ی چهل,جوانان آن مسجدامین الدوله راکه شاگردان مرحوم آقای زاهدبودند,برای تقلیدبه حضرت امام(رحمه الله علیها)ارجاع دادند.ان هاهمه مقلّدامام شدند.ِآن مجموعه,هسته ی مرکزی حزب موتلفه اسلامی واولین یاران وهمراهان مختص امام (رحمه الله علیها)بودندکه بسختی ازجریان نهضت,وانقلاب اسلامی راتشکیل دادند.
خصوصیات ممتازآیت الله حق شناس زیاداست👌مابه چندخصوصیات بارزدرآن میان نظر می اندازیم:صبردربلاومریضی های سخت,به طوری که بسیاردرمریضی های🤕 طولانی اهل صبربودند.رسیدگی به حاجات مردم ورفع گرفتاری ازآن ها,درتمام دوران سخت جنگ یعنی بمباران وموشک باران شهرها,بااینکه تهران خالی شده بود.تهران راترک نکرده❌ وبه مسجدمی آمدندودائماً نگران مردم بود.چندین باربرای رفع این بلاها,یک چله تمام زیارت عاشوراخواندند.خصوصیت سوم, احترام خاصی بودکه ایشان نسبت به همسرشان رعایت می کردندیابه دیگران سفارش می کردندواگرمی دانستندکسی است با همسرش بدرفتاری می کندبسیارخشم😡 می گرفتند.ایشان می فرمودند;《من کمال خودرادرخدمت به خانم می دانم,وخودراموظف می دانم که آنچه ایشان می خواهدفراهم کنم.》خصوصیات چهارم,این بودکه ایشان نسبت به گناه غیبت سخت حساس بودند.البته مدتی نیزریاست مدرسه ی🏦 فیلسوف الدوله وسپهسالاررابرعهده داشت ودرآن به تدریس می پرداخت.کرامات وحکایات این مردالهی آن قدرفراوان است که ده هاکتاب📚 درفضیلت ایشان نگاشته شده.سرانجام این استادواراسته درسن۸۸سالگی دردوم مردادماه۱۳۸۶,درگذشت😢پیکرایشان پس ازاقامه نمازتوسط آیت الله مهدوی کنی به سوی حضرت عبدالعظیم تشیع ودرآنجابه خاک سپرده شد.
••┈┈••✾❀🍃✨🍃❀✾••┈┈••
👈 ادامه دارد... 👉
نـدبه هاے انتــظار
@nodbehhayentezar313
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
#داستان_واقعی
#عارفانه
قسمت۱۷
*┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄*
#آیینه_ورزان
چن سالی است که برای تبلیغ ازطرف حوزه علمیه ی قم به منطقه ی دماوندمی روم.ماه🌙 رمضان ومحرم رادرخدمت اهالی باصفای روستای آیینه ورزان هستم.به دلیل ارادتی که به شهدا🌷دارم همیشه روی منبرازآن هایادمی کنم.اولین روزهایی که به این روستاآمدم متوجه شدم مردم مومن اینجا یازده شهید🌷تقدیم اسلام وانقلاب کرده اند.من همیشه ازشهدابرای مردم حرف می زنم ونام شهدان روستاراروی منبرمی برم.امابرای من عجیب بود😳وقتی به نام شهیداحمدعلی نیری می رسیدم مردم بسیارمنقلب می شدند.چرامردم بایاداین شهیداین گونه اند?مگراوکه بوده⁉️ازچندنفرقدیمی های روستاسوال کردم.گفتند:اودراینجابه دنیاآمد.اماساکن تهران بود.فقط تابستان هابه اینجامی آمدوحتی این سال های آخرکمتراحمدعلی رامی دیدیم.امانمی دانیدکه این جوان👱 چه انسان بزرگی بود.هرچه خوبی سراغ داشتیم دروجوداوجمع بود.یکی ازقدیمی های روستاکه ازسالکان بزرگ منطقه وازبزرگان دماوندبه حساب می آمدرادیدم.به ظاهراهل مسجدو...نبود❌جلورفتم وسلام کردم.گفتم:ببخشیدشماازشهیداحمدنیری خاطره داری? نگاهی👀 به من کردوباتعجب گفت:احمدعلی رومی گی⁉️باخوشحالی حرفش راتاییدکردم.نگاهی به چهره ام انداخت.اشک درچشمانش حلقه زد😢چندبارنام اوراتکرارکرد وشروع کرد باصدای بلندگریه کردن😫 ناراحت شدم ,کمی که حالش سرجاآمددوباره سوالم رامطرح کردم.بابغضی که درگلوداشت گفت:《احمدرانه من می شناختم,ونه اهالی اینجا,نه هیچ کس دیگر.احمدرافقط خداوندمتعال می شناخت.احمدیک فرشته بوددرلباس انسان,اومدتی به اینجاآمدتابچه های ماواهالی این منطقه,خداوندمتعال رابشناسندوازوجوداواستفاده کنند.》دوباره اشک درچشمانش😢 جاری شد.بعدادامه داد:وقتی احمدعلی به اینجامی آمدهمه ی بچه هاراجمع می کرد.آن هارامی بردمسجد🕌وبرایشان صحبت می کرد.قرآن به بچه هایادمی داد.احکام می گفت.بابچه هابازی⚽️ می کردو....بیشترازبچه هاازلحاظ سنی ازاحمدعلی بزرگتربودند.اماهمه اوراقبول داشتند.✅همه اهالی اورادوست داشتند.احمداستادجذب 💞جوان هابه مسجدوخدای متعال بود.بچه هادوراودرمسجدجامع آینه ورزان جمع می شدندویک لحظه ازاوجدانمی شدند❌خیلی ازاهالی اینجارااحمدعلی هدایت کرد.چندتاازآن هاراه خدای متعال ودین رارفتندوبعدازاحمدشهیدشدند👌یادش به خیراحمدچه آدمی بودمابزرگ ترهاهم تحت تاثیراو💞بودیم نمی دونیدچه گوهری ازدست رفت!خدای متعال می داندوقتی توی این کوچه وباغ هاراه می رفت انگارهمه درودیواربه اوسلام می کردند👌 پیرمرداین هاراگفت ودوباره اشک ازچشمانش جاری شد😭همسرهمین آقاوقتی اشک ریختن شوهرش رادیدباتعجب پرسید:حاج آقاچی شده⁉️ من پنجاه ساله باحاجی زندگی می کنم تاحال ندیدم حاجی گریه کنه.شماچه گفتیدکه اشک حاجی رودرآوردید😱خلاصه سراغ هرکسی ازقدیمی های این روستارفتم همین ماجرابودکوچک وبزرگ ازاحمدآقابه نیکی یادمی کردند😍حتی بعضی ازبچه هااحمدآقارامی شناختندمی گفتندازپدرمان شنیدیم که آدم خیلی خوبی بوده و...
#دو_حاجت
به جرئت می توانم بگویم که احمدآقاخودیت نداشت.نفسانیتی نداشت که بخواهدبین اوومعبودش حجاب شود✅برای همین به نظرمی آمدکه به برخی اسرارغیب دست پیداکرد.گاهی اوقات مسائلی برای مامطرح می کردکه دررابطه باهدایت مامفیدبود💯پیش بینی هاوخبرازآینده می دادکه برای مابسیارباارزش بود.من ازدوستان احمدآقابودم.خاطرم هست یک روزدراین سالهای 🗓آخر,درجای به من حرفی زدکه خیلی عجیب بود😳من یک سرِ مخفی بین خودوخداداشتم که کسی ازآن خبرنداشت.احمدآقامخفیانه به من گفت:شمادوتاحاجت داری که این دوحاجت راازخداوندمتعال طلب کردی.اینکه خداوندمتعال حاجت شمارابدهدیانه موکول کرده به اینکه شمادرروزعاشورامراقبه ی خوبی ازاعمال ونفس خودت داشته باشی یانه.من خیلی تعجب کردم😱ایشان به من توصیه کرد:اگرمی خواهی احتیاط کرده باشی,یک روزقبل ازعاشوراویک روزبعدعاشورامراقبه ی خوبی ازاعمالت داشته باش ومواظب باش غفلتی ازشماسرنزند❌
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
نـدبه هاے انتــظار
@nodbehhayentezar313
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
#داستان_واقعی
#عارفانه
قسمت۱۸
*┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄*
بعدایشان ادامه داد:یکی ازاین حاجت هاراخداوندمتعال برای عاشورارواخواهدکردبه شرط مراقبه👌خداوندمتعال راشکر,من آن سال حال خوبی داشتم خیلی مراقبت کردم تاگناهی ازمن سرنزند.محرم آغازشددرروزهای دهه ی اول مراقبه ی خودم رابیشترکردم✅ درروزعاشوراوروزبعدش خیلی مراقب بودم که خطایی ازمن سرنزند❌بعدازدوسه روزاحمدآقامن رادرمسجد🕌امین الدوله دیدوطبق آن اخلاقی که داشت دستم رافشاردادوبه من گفت:بارک الله وظیفه ات راخوب انجام دادی👏خداوندمتعال یکی ازآن حاجت هایت رابه تومی دهد.بعدبه من گفت:می خواهی بگویم چه حاجتی داری⁉️من روی اعتمادی که به اوداشتم وازشدت علاقه ای 💞که به ایشان داشتم گفتم:نه نیازی نیست.چندروزبعدحاجت اول من رواشد.گذشت تااینکه اربعین ایشان مجدداً به من گفت:خداوندمتعال می خواهدحاجت دوم رابه شمابدهد.منتهی منتظراست ببینددراربعین چگونه ازاعمالت مراقبت می کنی✅من بازهم خیلی مراقب بودم تاروزاربعین,امادروزاربعین یک اشتباهی ازمن سرزد🙈آن هم این بودکه یک شخصی شروع کردبه غیبت کردن ومن آنجاوظیفه داشتم جلوی این حرکت زشت رابگیرم.امابه دلیل ملاحظه ای که داشتم چیزی نگفتم وایستادم وحتی یک مقدارهم خندیدم☺️خیلی سریع به خودم آمدم ومتوجه اشتباهم شدم.
بعدازآن خیلی مراقب بودم تادیگراشتباهی دراعمالم نباشد❌روزبعدازاربعین هم مراقبت خوبی ازاعمالم داشتم.بعدازاربعین به خدمت احمدآقارسیدم,ازایشان درباره ی خودم سوال کردم?گفت:متاسفانه وضیعت خوب نیست☹️
خداوندمتعال آن حاجت رافعلاً به شمانمی دهد.بعدبااشاره به مجلس غیبت گفت:نتونستی آن مراقبه ای که بایدداشته باشی😶این تسلط روحی ایشان بردوستانش باعث شده بودکه احمدآقابیشترازیک دوست برای ماباشد💯
اوبرای مایک مربی بود.یک استاداخلاق بود.وماوسایردوستان خیلی احمدآقارادوست داشتیم😍منتهی احمدآقاآن قدرتکامل پیداکرده بود,آن قدرمدارج عالیه راطی کرده بود,آن قدراین اواخرحضرت حق تقرب پیداکرده بودکه دیگرماندنش دردنیاخیلی سخت به نظرمی آید✅
#اخلاص
《درکتاب مستدرک الوسایل.جلد۱.ص۱۰۱》درحدیث قدسی آمده:اخلاص سری ازاسرارمن است که دردل❤️ بندگان محبوب خویش به امانت نهاده ام.خالصانه برای خداوندمتعال کارمی کرد👌
احمدآقاسخت ترین کارهارادرمسجدانجام می دادیک باریادم هست که می خواست بخاری مسجدراروشن کند.یک دفعه به خاطرگازی که درآن جمع شده بودصدای انفجارآمد😱 خدای متعال خیلی رحم کرد.آتش🔥 زیادی ازدهانه ی بخاری خارج شدوتمام ابروهاوریش احمداآقاسوخت😢امااحمدآقاخیلی تحمل داشت,حتی آه هم نکشید❌
باردیگردرتزیین مسجدبرای نیمه شعبان ازروی نردبان به زمین افتادودستش شکست😔امااین اتفاقات ذره ای در اوراتردیدایجادنکرد.اوباجدّیت کاردرمسجدراادامه می داد.می دانست حضرت زهرا《سلام الله علیها》درحدیث زیبای می فرمایند:کسی که عبادت خالصانه اش رابه سوی خدای متعال بفرستد,خداوندمتعال بهترین مصلحتش رابه سوی اوخواهدفرستاد💯》
شنیده بودم که احمدمشغول نگارش قرآن است.قبلاًیک بارکل قرآن رانوشته بودبعدهدیه 🎁دادبه یکی ازدوستان.برای باردوم کارنگارش راآغازکردامااین بارکارراتمام نکرد😶پرسیدم توکه شروع کردی خُب تمومش کن وبده به من.گفت:نه,اولش بااخلاص بود.اماالان احساس می کنم اخلاص لازم برای این کارراندارم❌احمدبنابه گفته مادرش هیچ گونه هواوهوسی نداشت.یک بارندیدیم که بگویدفلان غذا🍲رادوست دارم یااینکه فلان چیزرامی خواهم.اصلاً این گونه نبود.زندگی اوساده وبی آلایش بود👌اصلاً دنبال مُدولباس شیک و.... نبودالبته اشتباه نشود, احمدآقاهمیشه تمیزبودکُت ساده وتمیز,محاسن وموهای کوتاه, چهره ای خندان☺️ وآرامش خاصی که انسان رابه خداوندمتعال نزدیک می کردازویژگی های اوبودکه ازاخلاص احمدآقانشئت می گرفت.بارهابه شاگردانی که بااوبودندسفارش می کردکه فلانی نورصورتت کم شده🙁فلانی بادوستان خوبی همراه نیستی ❗️یابرعکس درباره ی کارخوب افرادنیزچنین عباراتی راداشت.اوخالصانه این حرف هارامی زد.احمدآقاتوجه داشت به کسانی بگویدکه درپی رشدمعنوی هستند.اوخالصانه باآن هاصحبت می کردوتلاش داشت آن هاراکمی بالاتربیاورد✅
•══•◈•🌼🍀🌼•◈•══•
👈 ادامه دارد... 🔜👉
نـدبه هاے انتــظار
@nodbehhayentezar313
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
#داستان_واقعی
#عارفانه
قسمت۱۹
*┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄*
#شناخت
بارهاباخودم فکرکرده ام🤔 که درراه نجات وسعادت درچیست? در"دوری ازمردم است,یابامردم" بودن?آیامی توان دوست💞 خدای متعال شدودرعین حال درمتن زندگی بود?
چگونه میتوان کارهای متضادراباهم انجام داد? هم بامردم معاشرت کرد,هم درس خواند,هم کارکرده,هم بادوستان خندیدوگریه کرد,هم تلخ وشیرین روزگارراچشید👌و...امادرعین حال درنمازهامعراج داشت.بارهاازخودم سوال کرده ام ;آیاراه رسیدن به مقام بندگی پایان یافته?آیااین افرادنظیراحمدآقاالگوهایی دست نیافتنی هستند?وصدهاپرسش دیگر.امابانگاه به روزمره ی احمدآقا می بینم که راه رسیدن به خدای متعال وقرب الهی ورسیدن به اولیای حق ازمتن جریان زندگی شکل می گیرد💯دراین صورت است که همه ی نظام هستی گهواره ی رشدآدمی می شود.بایدگفت:تفاوت مهم احمدآقابادیگران از《شناخت》اوبه هستی سرچشمه می گرفت✅ازاین روعمل هرچنداندک ایشان عارفانه بودوقیمتی بی انتهاداشت.اوانسانی عاقل گرابود.واین ویژگی بارزشاگردان حضرت آیت الله حق شناس بود.
این ویژگی ازآن جهت مهم است که دردوران ماعرفان های کاذب وپوشالی,بلای جان عاشقان طریق خدای متعال شده.متاسفانه شاهدیم که عده ای بابی اعتنایی به راه نورانی عقل,راه عرفان های غیرقرآنی وغیرعقلانی وخودساخته رادرپیش گرفته اند😏آنچه درخیال باطل خودمی پندارند,لازمه ی دین داری ودوستی باخدای متعال,ترک زندگی وبی توجهی به وظایف انسانی است.کسانی که خودوافرادساده دل پیروخودرابه سوی هلاکت می کشانند😶امااحمدآقابه عنوان یک عارف عاقل ,به اتمام وظایف زندگی توجه داشت,درس ,کار,ورزش ,نظافت ,ارتباط بامردم,تحلیل سیاسی واجتماعی و....این هاباعث شدکه ازاویک الگوی مثال زنی ساخته شود.هنوزخاطره ی کارهای اودرذهن بچه های محل باقی مانده.زمانی که باآن هافوتبال ⚽️بازی می کرد.درآبدارخانه ی مسجدبرای مردم چای ☕️می ریخت و....
شناخت صحیح احمدآقااززندگی وبندگی,اورابه اوج قله های عبودیت رساند✅اودرسنین جوانی مانندیک مرددنیادیده باوقایع برخوردمی کردحقیقت اعمال رامی دیدو....یک بارباایشان به روستای🏕 آیینه ورزان رفتیم.بعدکمی تفریح وبازی,نشسته بودیم کنارهم یک زنبور🐝دورصورت من می چرخید.باناراحتی وعصبانیت😖 تلاش می کردم که اورادورکنم.اما احمدآقاکه کنارمن بودبی توجه به آن زنبوربه کارهای من نگاه 👀می کرد.بعدلبخندی 😊زدوگفت:یقین داشته باش! بعدکه تعجب😳 من رادید,ادامه داد:یقین داشته باش که هیچ حیوان گزنده ای بنده ی مومن خدای متعال رواذیت نمی کند❌
#جمال
برادرم جمال ازدوستان 💞نزدیک احمدآقابود.تاثیررفتاراحمدآقادراوبسیارزیادبود.همیشه جمال بسیاربه احمدآقاشبیه بود.درآن دوران شرایط خانه ی ماباآن هاکاملاً متفاوت بود.جمال ازآن روزهاکه دردبستان🏦 مشغول تحصیل بوددریک مغازه کارمی کرد.پدرمایک کارگرساده باچندین سرعایله بود.جمال هرچه که به دست می آوردجمع می کرد💶وبرای مخارج خانه تحویل پدرومادرمی داد.باآنکه شرایط خانه ی ماازلحاظ مالی تعریفی نداشت😑امابارهادیده بودم که جمال به فکرمشکلات مردم بودوسعی می کردگرفتاری آن هارابرطرف کند.ازدیگرویژگی های جمال ارادت قلبی وعشق 💞 عجیب اوبه مولایش قمربنی هاشم (علیه السلام)وامام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)بود✅جمال باشروع جنگ راهی جبهه شد.سال🗓 ۱۳۶۲بودکه پس ازمدت هابه مرخصی آمدوازهمه ی رفقاخداحافظی 🖐کرد.نمی دانم چرا,اماجمال وچندتن ازدوستانش همیشه می گفتندکه آرزوداریم گمنام بمانیم❗️درعملیات والفجر۴درارتفاعات غرب کشورآرزوی آن هابرآورده شد.مدتی بودکه ازآن هاخبرنداشتیم.مادرم که جمال رابسیاردوست😍 داشت,پیش ازهمه بی تابی می کرد.تااینکه یک روزخبرخوشی آمد!یکی ازدوستان جمال به محل آمده بود.می گفت: مطمئن هستم که جمال زنده است💯مجروح شده وبه زودی برمی گردد! آن قدرخوشحال بودم که نمی دانستم چه کارکنم.دویدم🏃 به سمت مسجد درموقع خوشحالی وناراحتی سنگ صبورمن احمدآقابود.من آن زمان شب وروزبااحمدآقابودم.باخوشحالی وارددفتربسیج شدم.دیدم👀 احمدآقامشغول نوشتن پلاکارداست:خروج خونین شهید🌷جمال محمدشاهی را....گفتم:احمدآقاننویس!خبرخوش.خبرخوش.ازخوشحالی 😌نمی تونستم کلمات راکامل بگویم.گفتم:احمدآقایکی ازرفقای جمال اومده می گه جمال زنده است.خودش دیده که جمال مجروح شده وبردنش بیمارستان🏥خیره شدم به چشمان احمدآقا.اصلاًخوشحال نشده بود😕سرش راپایین انداخت ومشغول نوشتن ادامه جمله شد.گفتم: احمدآقا ننویس.مگه نشنیدی,جمال زنده است.اگه مامانم این پلاکاردروببینه,دق میکنه😢سرش رابلندکردوگفت:من جمال شمارادیدم.توی بهشت بود.همان دوماه پیش موقع عملیات شهیدشده!انگارآب سردی روی من ریخته بودند😰همه غم هابه سراغم آمد.
─ ─═✨🌷✨═─ ─
👈 ادامه دارد... 👉
نـدبه هاے انتــظار
@nodbehhayentezar313
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
#داستان_واقعی
#عارفانه
قسمت۲۰
*┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄*
من به حرف احمدآقا اطمینان داشتم.کمی باحالت پریشانی😨 به احمدآقانگاه 👀کردم.همه خاطرات داداش جمال ازجلوی چشمانم عبورکرد.آب دهانم روقورت دادم وگفتم:داداشم حرف دیگه ای نزد?احمدآقاسرش رابالاآوردوادامه داد:چرابه من گفت:دوماه 🌙برام نمازقضابخون.من هم چن وقتی هست که شروع کردم به خوندن.بعدازآن مطمئم شدیم که جمال شهید🌷شده.چندروزبعدفهمیدیم که خبرمجروحیت جمال هم اشتباه بود.مراسم یادبودی برای جمال درمسجد🕌برگزارشد.احمدآقاهمه بچه هاراجمع کردودرمراسم جمال شرکت کرد.خودش هم بسیارباادب درمسجدنشسته بود.بعدهاوقتی ازاودرباره ی این مسئله سوال کردم گفت:مولای ماامام زمان 《عجل الله تعالی فرجه الشریف》درمراسم ختم شهیدجمال حضوریافته بود.برای همین اصرارداشتم همه بچه هاشرکت کنند✅جمال به جرگه ی شهدای گمنام پیوست ودیگرپیکرش بازنگشت.بعدهایکی ازدوستان جمال که درقم سکونت داره تماس 📞گرفت وگفت:من جمال رادرعالم رویا😴دیده ام.جمال گفت:ماباکاروان شهدای گمنام برگشته ایم ودرمجاورت مسجدجمکران,بالای کوه⛰ خضر,حضورداریم!من بعدهاشنیدم آیت الله حق شناس درباره اهمیت نمازبه کلام احمدآقاروی منبراستنادمی کردندکه:《داداش چون,نمازاین قدراهمیت دارد👌که آن شهیدمیادبه دوستش می گه دوماه برای من نمازبخوان.حتی شهیدهم نمی خواهدحق الله به گردن داشته باشه✅
#مفقود_الاثر
توی پایگاه بسیج مسجدبودیم,بعدازاتمام کارایست بازرسی می خواستم برگردم خانه🏚طبق معمول ازبچه هاخداحافظی کردم🖐وقتی می خواستم بروم احمدآقاآمدوگفت:می خوای باموتوربرسونمت?گفتم:نه خونه ی مانزدیکه.خودم ازتوی بازارمولوی پیاده می رم.دوباره نگاهی به من کردوگفت:یه وقت سگ🐶 دنبالت می کنه واذیت می شی?گفتم نه بابا.سگ کجابود😏من هرشب دارم این راه رومی رم.دوباره گفت:بذاریدبرسونمت.امامن اجازه ندادم ❌وگفتم:ازلطف شمامتشکرم.بعدهم ازمسجدخارج شدم.پیچ کوچه مسجد🕌روردکردم وواردبازارمولوی شدم.یک دفعه دیدم هفت هشت تاسگ گنده وسیاه روبه روی من وسط بازاروایسادن😱چی کارکنم.این هاکجابودن?برگردم⁉️خلاصه بچه های مسجدروصدازدم 🗣و
...تازه یادحرفها احمدآقاافتادم.یعنی می دونست قراره سگ جلوی من قراربگیره😳چندپسرداشت یکی ازآن هاراهی جبهه شد.مدتی بعدودرجریان عملیات پسرش مفقودالاثرشد😔خیلی هامی گفتندکه پسراودرجریان عملیات شهیدشده.حتی برخی گفتندماپیکراین شهیدرادیده ایم.همه ی اهل محل ایشان رابه عنوان پدرشهیدمی شناختند✅این پدر,انسان بسیارزحمت کشی بود.امااهل مسجدونمازجماعت نبود❌اویک ویژگی دیگرهم داشت وان اینکه به احمدآقاخیلی ارادت داشت😍این اواخرکه حالات احمدآقاخیلی عارفانه شده بوددرحضوراوصحبت ازپدرهمین آقاشدازهمین شهید.احمدآقاخیلی محکم وباصراحت گفت:پدر,ایشان شهیدنشده والان درزندان های عراق اسیراست😐بعدادامه داد:روزی می رسدکه پسرش برمی گردد. خیلی خوشحال شد😌گفت:خودت ازاحمدآقاشنیدی?گفتم آره,همین الان تومسجدداشت درباره ی پسرشماصحبت می کرد.بامن راه 🚶افتادوآمدمسجدنشست کناراحمدآقاوشروع به صحبت کرد.
پیرمردساده دل 💖همین که ازخوداحمدآقاشنیدبرایش کافی بود✅دیگردنبال سندومدرک نمی گشت!اشک می ریخت😭 وخدای متعال راشکرمی کرد.بعدازآن صحبت خانواده ی آن هابارهابه صلیب سرخ نامه📧نگاری کردند.اماهیچ خبری نبود❌برخی این پدرراساده می خواندندکه به حرف یک جوان اعتمادکرده ومی گویدپسرم زنده است😏امااین پدراعتقادکامل به حرف های احمدآقاداشت.البته خوابی هم درهمان ایام دیده بودکلام احمدآقاراتاییدمی کرد✅ازآن روزبه بعدنمازجماعت این پدرترک نشد.همیشه به مسجدمی آمد👌وبه بچه های مسجدخصوصاًاحمدآقاارادت بیشتری پیداکرده بود.صدق کلام احمدآقاپنج سال 🗓بعدمشخص شد.درخردادماه۱۳۶۹اسرای ایران وعراق تبادل شدند.بعداعلام 📢شدکه تعدادی مفقودان ایرانی که دراردوگاه های محلی رژیم صدام بودندآزادشده اند.مسجدومحله ی امین الدوله چراغانی💡 شد.آزاده ی سرافرازابوالفضل میرزائی,که هیچ کس تازمان آزادی اززنده بودن اومطمئن نبود,به وطن بازگشت.اماآن روزدیگراحمدآقادرمیان مانبود😔
┅═ঊঈ🍁ঊঈ═ঊঈ🍁ঊঈ═┅
👈 ادامه دارد... 🔜👉
نـدبه هاے انتــظار
@nodbehhayentezar313
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
#داستان_واقعی
#عارفانه
قسمت۲۱
*┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄*
#عارفانه
یک باربه احمدآقاگفتم:شمااین مطالب راازکجامی دانید🤔قضیه شهادت جمال وزنده بودن ابوالفضل وچندین ماجرای دیگرکه ازشمادیده ام.احمدآقاطبق معمول حرف ازمراقبه ومحاسبه زد☹️می گفت:تامی توانی دقت کن که گناهی نکنی,تامی توانی مراقب اعمالت باش.آن وقت خواهی دیدکه همه زمان ومکان درخدمت توخواهندبود💯بعدنگاهی 👀به من کردوادامه داد:《بایدبیایدبالاترتابعضی چیزهاراببینید!بایدبیایید بالاترتابتوانم برخی چیزهارابگویم✅》بعدحرفی زدکه هنوزهم فهمیدن آن برایم دشواراست.گفت:خدای متعال به من عمرافرادرانشان داده😳خداوندمتعال به من فیوضاتی که به افرادمی شودرانشان داده!من می بینم برخی افرادکه جمعه شب ها🌃به جلسات حاج آقاحق شناس می آیندانسان های بزرگی هستندکه باطن💖 انسان هارابه خوبی می بینند.امابه اعمالت دقت کن👌بنابراین مطلبی که ازاحمدآقا می شنیدیم درباره ی خودسازی بود.یک باربه همراه چندنفر👥👤ازبچه هادورهم نشسته بودیم.
احمدآقاگفت:بچه ها,کمی به فکراعمال خودمان باشیم. احمدگفت:بچه هایکی ازبین ماشهید🌷خواهدشد.خودسازی داشته باشیم تاشهادت قسمت ماهم بشود.بعدادامه داد:بچه هاحداقل سعی کنیدسه روزازگناه پاک باشید.اگرسه روزمراقبه ومحاسبه اعمال راانجام دهیدحتماً به شماعنایاتی می شود💯بچه هاازاحمدآقاسوال کردند:چی کارکنیم تاماهم حسابی به خدای متعال نزدیک شویم.احمدآقاگفت:چهل روزگناه نکنید❌مطمئن باشیدکه گوش👂 وچشم شمابازخواهدشد.واین اشاره ای به همان حدیث معروف است که می فرماید:هرکس چهل روزاعمالش برای خداوند متعال خالص باشد,خداوندمتعال چشمه های حکمت رابرزبان اوجاری خواهدکرد✅احمدآقابه دلایلی اظهارلطف بیشتری به من داشت.خانواده ی ماشلوغ بودوخانه🏠 کوچکی داشتیم.برادرمن هم شهیدشده بود.برای همین خیلی به تربیت من دقت می کرد👌همیشه برخی صحبت هاراازطریق من به دیگربچه هاانتقال می داد.به یاددارم یک باربه من گفت:به این رفقای مسجد🕌بگودروغ نگویند🚫وقتی کلام دروغ ازدهان کسی خارج می شودبه قدری بوی گنددرفضامنتشرمی شودکه اصلاًتحمل آن راندارم🙈
#عمل_عرفانی
آیت الله جوادی آملی (حفظه الله)درکتاب📚 عمل عرفانی,ص۳۹به بعدمی فرمایند:《عبادت, اگرباتفکری که جان رامتوجه حق می کندهمراه باشد,انسان راکاملاًدرمسیرحق قرارمی دهدوسبب نجات آدمی می شود✅درعبادات,بدن کاملاً تابعه روح می شودواگرجان انسان دراین حالت باتفکرمتوجه حق باشد,کاملاًدرمسیرحق قرارمی گیردوگرنه انسان جزشقاوت چیزی به دست نمی آورد👌چنان که درروایتی درکافی,ج۱,ص۶۳آمده:《آگاه باشیددرعبادتی که درآن تفکرنباشدخبری نیست...عارف همه ی کارهارابه دستور"هوالاول"وبرای لقای"هوالاخر"انجام می دهدوگویاحق رادرهمه ی مظاهرش می بیند✅》باچندنفرازرفقا راهی قم شدیم,بعداززیارت به همراه احمدآقاودوستان به خانه ی یکی ازرفقارفتیم وشب🏙 راماندیم.نیمه ی شب بودکه احمدآقابیدارشد.من هم بیدارشدم ولی ازجای خودم بلندنشدم😶احمدآقامی خواست برای نمازوضوبگیردامااحساس کرداین کارباعث اذیت صاحب خانه می شود😑لذاقرآن رابرداشت ودرگوشه ای ازاتاق مشغول خواندن قرآن شد.اوبیداری درسحرراحفظ کردولی برخلاف همیشه نمازشب نخواند❌ومن رفتاراورامشاهده می کردم👀بعدهم که اذان راگفتندورفقابیدارشدندوضوگرفتیم ونمازخواندیم.روزبعدباایشان صحبت می کردم.به دلیلی صحبت ازسحرگاه وقرآن احمدآقاشد.ایشان به من گفت:من به خاطررعایت حال صاحب خانه نتوانستم وضوبگیرم ونمازشب بخونم😕,امابه واسطه قرائت قرآن درآن سحرگاه پاداش عظیم وتاثیرات عجیبی به من داد.رفتاراحمدآقاواین حکایت اوبرای من عجیب 😳بود.اودرآن سحرگاه بدون وضومشغول قرآن شدوازعنایات خداوندمتعال به خودش صحبت می کرد!اوبه خاطرخداوندمتعال نخواست که صاحب خانه اذیت شودوخدای متعال این گونه مزدش راداده بود✅احمدآقامصداق کلام استادش,حضرت آیت الله حاج مجتبی تهرانی,بودکه می فرمودند:بارهادیده بودم که احمدآقامی گفت:اگراحساس کنم نمازشب باعث شودکه صبح🌅,برای رفتن به محل کاریاسردرس چرت بزنم یقیناًنمازشب راترک می کنم💯
••┈┈••✾❀🍃✨🍃❀✾••┈┈••
👈 ادامه دارد... 🔜👉
نـدبه هاے انتــظار
@nodbehhayentezar313
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
#داستان_واقعی
#عارفانه
قسمت ۲۲
*┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄*
اواگربرای ماازباطن عالم حقیقت اعمالمان می گفت. بلافاصله ادامه می داد:این هارامی گویم که شماهم بالابیایید👌نه اینکه به این دنیای ظلمانی دل خوش کنید😏وخودراازفیض بزرگ عالم محروم کنید.احمدآقادرسنین جوانی ونوجوانی به جایی رسیده بودکه راههای آسمان رابهترازراههای زمین🌏 می شناخت.یکبارخیلی به اواسرارکردیم که احمدآقاشماامام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) رادیده اید?مثل همیشه خیلی زیرکانه ازپاسخ به این سوال شانه خالی کرد.اوباجواب های سطحی واینکه همه بایدمطیع دستورات آقاباشیم ومشاهده ی حضرت نشانه ی کمال نیست و....به ماپاسخ داد.ازطرفی سن مابرای شنیدن چنین مطلبی زودبود.یک باراحمدآقاازبچه های مسجد🕌امین الدوله به زیارت قم وجمکران رفتیم.درمسجدجمکران پس ازاقامه نمازبه سمت اتبوس🚎 برگشتیم.ایشان هم مثل ماخیلی عادی برگشت.راننده گفت:اگرمی خواهیدسوهان بخریدیاجایی برویدو....یک ساعت🕰 وقت دارید.ماهم راه افتادیم🚶 به سمت مغازه ها,یکدفعه دیدم👀 احمدآقاازسمت پشت مسجدبه سمت بیابان شروع به حرکت کرد! یکی ازرفقایم راصدا🗣کردم.گفتم:به نظرت احمدآقاکجامی ره⁉️دنبالش راه افتادیم.آهسته شروع به تعقیب اوکردیم!آن زمان مثل حالانبودحیاط آن بسیارکوچک وتاریک بود.احمدجایی رفت که اطراف اوخیلی تاریک شده بود! ماهم دنبالش بودیم.
هیچ سروصدای ازسمت مانمی آمد🚫یک دفعه احمدآقابرگشت وگفت:چرادنبال من می آیید⁉️جاخوردیم.گفتیم:شماپشت سرت رامی بینی?چطورمتوجه ماشدی?احمدآقاگفت:کارخوبی نکردید❌برگردید.گفتیم:نمیشه,ماباشمارفیقیم.هرجابری ماهم می یایم.درثانی اینجاتاریک وخطرناکه,یک وقت کسی,حیوانی,چیزی به شماحمله می کنه...گفت:خواهش 🙏می کنم برگردید.ماهم گفتیم:نه,تانگی کجامی ری مابرنمی گردیم!دوباره اسرارکردوماهم جواب قبلی...سرش راانداخت پایین😔,باخودم گفتم:حتماًتودلش داره مارودعامکنه!بعدنگاهش رادرآن تاریکی به صورت ماانداخت وگفت:طاقتش رودارید?می تونیدبامن بیاید⁉️ماهم که ازهمه احوالات احمدآقابی خبربودیم,گفتیم:طاقت چی رو?مگه کجامی خوای بری?!نَفسی کشید😤وگفت:دارم می رم دست بوسی مولا.باورکنیدتااین حرف رازدزانوهای ماشُل شد.ترسیده بودیم😲من بدنم لرزید.احمداین راگفت وبرگشت وبه راهش ادامه داد.همین طورکه ازمادورمی شدگفت:اگه دوست داریدبیایدبسم الله.نمی دانیدچه حالی بود.شایدالان باخودم می گویم ای کاش می رفتی.امّاآن لحظه وحشت وجودمارافراگرفته بود.باترس ولرز😰برگشتیم.ساعتی بعددیدیم احمدآقاازدوربه سمت اتوبوس می آید.چهره اش برافروخته😞 بودباکسی حرف نزد😶وسرجایش نشست.ازآن روزسعی می کردم بیشترمراقب اعمالم باشم.باردیگرشبیه این ماجرادرحرم🕌 حضرت عبدالعظیم(علیه السلام)پیش آمد.یکی ازبرنامه های همیشگی وهرهفته مازیارت مزارشهدادربهشت زهرا(سلام الله علیها) بود.همراه احمدآقامی رفتیم وچقدراستفاده می کردیم.خاطرم هست که یکی ازهفته هاتعدادبچه هاکم بود.برای ماازارادت شهدا🌷به معصومین ومقام شهادت و....می گفت.درلابه لای صحبت های احمدآقابه سرمزارشهیدی رسیدیم که اورانمی شناختم.همانجانشستیم فاتحه ای خوندیم.امااحمدآقاگویی مزاربرادرش رایافته وحال عجیبی پیداکرد😳 درمسیربرگشت آهسته سوال کردم:احمدآقاآن شهیدرامی شناسی?پاسخ داد:نه!پرسیدم:پس برای چه سرمزازاوآمدیم?امّاجوابی نداد.فهمیدم حتماًیک ماجرای دارد✅اسرارکردم.وقتی پافشاری من رادیدآهسته به من گفت:اینجابوی امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)رامی داد😍مولای ماقبلاً به کنارمزاراین شهیدآمده بودند.البته چندباربرای من گفت:اگراین حرف هارامی زنم فقط برای این است که یقین شمازیادشودوبه برخی مسائل اطمینان پیداکنی 💯وتازنده ام نبایدجایی نقل کنی.احمدآقادردفترچه📒 یاداشت وسررسیدآخرین سال خودنیزازاین دست ماجراهانقل کرده است.
┅─═ঊঈ💝🌷💝ঊঈ═─┅
نـدبه هاے انتــظار
@nodbehhayentezar313
👈 ادامه دارد... 👉
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
#داستان_واقعی
#عارفانه
قسمت ۲۳
*┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄*
〽️احمدآقااعتقادداشت اگرمستحب مهمی مثل نمازشب جلوی کاری که به اوواجب است رابگیردیاباعث اختلال درآن کارشود,بایدنمازشب راکنارگذاشت✅البته ایشان معمولاُ شبها🌃رازودمی خوابیدتابرای نمازشب وکارروزانه دچارمشکل وخستگی نشود👌فقط شب هایی که دربسیج بودوآماده باش و...بودکاربرایش سخت می شد.نمازصبح 🌅رادرمسجدامین الدوله خواندیم.من دیدم که احمدآقابعدازنمازبه محل بسیج رفت ومشغول استراحت شد.من بارهاازخودایشان همین موضوع راسوال کردم.گفت:من دیشب بخاطربرنامه های بسیج کم خوابیده 😴بودم.ترسیدم به خاطرخستگی وکسالت,درطی روزدچارلغزش یابرخوردتندبادیگران شوم.برای همین استراحت کردم.کارهاواعمال عرفانی احمدآقابرای همه ی شاگردان ودوستان درس عبرت بود💯هرکس به فراخوروجودخودازخرمن ویژگی های ایشان بهره می بردواستفاده می کرد.ایشان هیچ گاه گِردگناه نچرخید.یک باردرنامه ای نوشته بود:مومن سنگینی معصیت راچون کوه⛰ اُحد برروی شانه های خودحس می کند.همیشه توصیه می کردگناه راکوچک نشماردوازانجام کارهای نیک نهراسد.❌درنامه ای که ازجبهه برای یکی ازدوستانش نوشته بودآورده:《امام صادق(علیه السلام)فرمودند:درتوصیه های شیطان 👹به یارانش آمده است که سه خصلت دربنی آدم بگذریدتامن خیالم راحت شود.-کارهای پرمعصیت رانزدآن هاکوچک جلوه می دهد.-کارهای پسندیده وخوب رانزدآن هاسخت(وبزرگ)جلوه دهیدتاانجام ندهند.-تکبروخودپسندی رانزدآن هابه وجودآورید😈برادران محترم!نکندخدای نکرده دراین سه دام شیطان که درآن غوطه ورهستیم بیشترآلوده شویم🙈مومن واقعی اگریک معصیتی انجام دهد,سنگینی آن رامانندکوه اُحدبرروی شانه اش حس می کند.امامنافق اگرمعصیتی انجام دهد,مگسی آن راازروی صورتش بلندکند✅》
#دیدار_یار
🔆بزرگان دین مابر این عقیده بودندکه راه دیدار👀بامولاوصاحب وامام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف)بازاست.حتی برخی ازبزرگان راه وصول وملاقات💞 باحضرت رابرای مخاطبان خودبیان می دارند.اماهمین علمامی گویند:اگرکسی مدعی دیدارباچهره ی دلربای 😍حضرت شدواین راوسیله ای برای کسب شهرت و....قرارداداوراتکذیب کنید👌کمااینکه دراین دوران,مدعیان دروغین ملاقات باحضرت زیادهستندودُکان این افرادمشتری های زیادی دارد.امابایدگفت انسانی که دراوج بندگی خدای متعال قرارداردجوانی👱 که باگناه ومعصیت میانه ای ندارد.وشخصی که به خاطرخدای متعال ازلذات دنیاگذشته است,یقیناًمراتب کمال رایکی پس ازدیگری طی خواهدکرد👌کسی که هرروزبعدازنمازجماعت دعای عهدراترک نمی کند🚫هرجمعه دعای ندبه رابامشقت بسیاربرگزارمی کند,کسی که به خاطرجشن نمیه شعبان بسیارتلاش می کند,همیشه برای نوجوانان ازمولایش وامام زمانش می گوید,این شخص حسابش بابقیه فرق دارد.💯
••┈┈••✾❀🍃✨🍃❀✾••┈┈••
👈 ادامه دارد... 🔜👉
نـدبه هاے انتــظار
@nodbehhayentezar313
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
#داستان_واقعی
#عارفانه
قسمت۳۴
*═✧❁﷽❁✧═*
#هدایت
آیه قرآن می گویدکه شهید🌷زنده است💯شهیدقدرت دارد,اثرداردومااثرخودآن هاراازجامعه می بینیم👌اولین بارکه خواب احمدرادیدم مربوط به مدتی بعدازشهادت ایشان بود.جمع مابارفتن احمدآقامحوراصلی خودراازدست داده بود😔من باکسانی درمحل رفیق شدم که مقیدبه مسائل دینی نبودند📛یک شب درعالم رویا اورادیدم که باهمان رفقای توی کوچه هستیم.رفقابه من گفتند:رسول,برومخفی شواحمدآقاداره می یاد!می رفتم پشت دیواروازآنجانگاه 👀می کردم.دیدم احمدآقاباهمان چهره ی نورانی ومعصوم به کوچه ی ماآمد😍بعددوستان من احمدآقاراگرفتندوکشان کشان اوراازکوچه بیرون کردند!همین طورکه احمدآقاراازکوچه بیرون می بردند.دادزد:🗣من بایدرسول راببینم.اشک توچشمانم حلقه زده بود😢دلم برایش خیلی تنگ شده بود.دویدم وپریدم توی بغلش🤗 وشروع کردم به بوسیدن احمدآقا
ازاین رویای صادقه همه چیزرافهمیدم ازفردارابطه ام راباآن رفقاقطع کردم ودیگرآن هاراندیدم✅حضورش راهنوزهم درزندگی ام حس میکنم.حتی حالاکه صاحب زندگی وفرزند👶شده ام.هنوزهم وقتی راه راکج بروم به سراغم می آیدو...حتی برخی ازدوستان رامی شناسم که فرزندانشان بزرگ شده اند.فرزندان دوستان احمدآقاهم بااوارتباط💞 دارندوازاوکمک می گیرند.یکی ازرفقابرای ازدواج فرزندش مشکلی داشت وازاحمدآقاکمک خواست.احمدآقامثل همان موقع که حضورمادی دربین ماداشت به اوکمک کرده بود.حتی کسانی رامی شناسم که بعدازشهادت احمدآقابه دنیاآمده اندوباشنیدن خاطرات ایشان عاشق😍 احمدآقاشده اندوبه خوبی بااوارتباط دارند.مدتی ازشهادت احمدآقاگذشته بود.قراربودروزبعدباتعدادی ازدوستان به تفریح برویم.هرچندمی دانستیم دوستان خوبی نیستندوممکن است پای گناه 😈و...درمیان باشد.خداوندمتعال شاهداست همان شب🌃 درعالم رویادیدم که احمدآقاآمده وباعصبانیت وناراحتی😡 به من می گوید:بااین هابیرون نرو,بااین دوستانت,جایی نرو❌فرداصبح هرطوربودبه مادرم گفتم که آن هاراردکند.امّاخیلی درفکرفرورفته بودم که این چه خوابی بود⁉️
بعدهاازهمان افرادشنیدم که به گناه افتاده بودند😯و...احمدآقانه تنهادرموقع حضورظاهری دردنیابه فکرتربیت مابود,بلکه حالاهم ازماجدانیست وبه دنبال هدایت ماست.یکی دیگرازدوستان می گفت:درایام فتنه ی۱۳۸۸ذهن وفکرمادرگیربود.یک شب درعالم رویا😴دیدم که احمدآقاآمده به مسجد🕌امین الدوله.امّابه نمازنرسید!گفتم:احمدآقانبودی,دیراومدی⁉️
احمدآقاجمله ای گفت ورفت:سرماخیلی شلوغه!بلافاصله به ذهنم خطورکردکه حتماًاین مشکلات راشهدا🌷حل می کنند.یادکلام نورانی امام راحل افتادم.
آنجاکه می فرمایند:مسلّم خون شهدا, اسلام وانقلاب رابیمه کرده است.✅
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
نـدبه هاے انتــظار
@nodbehhayentezar313
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
#داستان_واقعی
#عارفانه
قسمت۳۵
*═✧❁﷽❁✧═*
#دار_الشفاء
حضرت امام درجمله ی بسیارمهم وزیبایی می فرمایند:....این قبورشهدا🌷تاابددارالشفاء خواهندبود.یعنی راه رابه آیندگان نشان می دهندکه برای حل مشکلات دین ودنیای خودبه سراغ چه کسانی بروید👌احمدآقاتازمانی که زنده بودمانندیک طبیب به دنبال بندگان خداوندمتعال بودتادست آن هارابگیردوراه آسمان رابه آن هانشان دهد✅خداوندمتعال هم شهدارازنده خطاب کرده.پس اواکنون هم به دنبال هدایت هست.اگرکسی دراین دوران هم به سراغ اوبرودیقیناًدست خالی برنمی گردد💯بسیاری ازرفقاوشاگردان احمدآقاهرگزفکرنمی کنند❌که اودربین مانیست .مثل قبل ازاویادمی کنند.برای بچه هاودوستان وآشنایان ازاحمدآقامی گویندو...من تاروزهای آخرهمیشه همراه احمدآقابودم.به یاددارم یک روزازمریضی😷 مادرم به احمدآقاشکایت کردم.گفتم:هر کاری کردیم مادرم خوب نشده☹️دکترهاجوابش کردن
وبعدگریه ام 😭گرفت.احمدنگاه خاصی به چهره ی من انداخت وگفت:ناراحت نباش,مادرت خوب می شه🙂فردای آن روزمادرم دیگردچاربیماری نشدتایک سال بعد.سال🗓 بعدودرروزهای آخری که بااحمدآقابودیم دوباره رفتم سراغ احمدآقا.به خاطرمریضی مادرم ناراحت 😔بودم.لبخندی😊 زدوگفت:خوب می شه ان شاءالله,وبعدبه طرزعجیبی مادرم خوب شد😍یک سال ازشهادت احمدآفاگذشت.دوباره مریضی مادرم برگشت.حال مادرم بسیاربدتر🤒شده بود.این باررفتم سرمزاراحمدآقادربالای قبرشهیدچمران.گفتم احمدآقافدات بشم این بیماری مادرماشده یک سال یک سال😳شمازنده ای وازهمه چیزخبرداری .شماازخداوندمتعال بخواه مریضی مادرم برای همیشه حل بشه!این راگفتم وبرگشتم.احساس می کردم که دوباره احمدآقالبخندی 😊زده وگفته خوب می شه ان شاءاالله!مادرم فردای آن روزخوب شد.همه ی پزشکان ازمادرم قطع امیدکرده بودند.امّابه دعای احمدآقامادرم شفایافت👌مادرم باگذشت سال هاازآن ماجرادیگردچارمریضی نشد!هرسال دوم عیدبه منزل شهدای مسجدبه خصوص شهیدنیری می رویم.امسال یکی ازبچه های بسیجی جوان👱,اسرارداشت به همراه مابیاید.وقتی به منزل شهیدنیری آمدبرای من گفت:من هفت سال پیش ازدواج💞 کردم.امّابچّه دارنمی شدم.تااینکه یک باربه توصیه ی بسیجیان قدیمی مسجد🕌به سراغ مزارشهیدنیری دربهشت زهرا(سلام الله علیها)رفتم.شنیده بودم که نزدخداوندمتعال خیلی آبروداردبرا همین گفتم:من اعتقاددارم شمازنده ایدوبه خواست خداوندمتعال میتوانیدگره ازکارمردم بازکنید💯بعدازاوخواستم دعاکندکه خداوندمتعال به من هم فرزندی بدهد.این بنده ی خدامکثی کردوباصدای بغض آلود😢ادامه داد:بعدازآن ماجرا,خانم بنده باردارشدوچندروزقبل فرزندان دوقلوی من به دنیاآمدند😍ازاین دست ماجراهابسیاراززبان دوستان وآشنایان وحتی کسانی که ایشان رانمی شناختندشنیده ایم که ازبیان آن هاصرف نظرمی کنیم.
••┈┈••✾❀🍃✨🍃❀✾••┈┈••
👈 ادامه دارد... 🔜👉
نـدبه هاے انتــظار
@nodbehhayentezar313
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
#داستان_واقعی
#عارفانه
قسمت۳۶
*═✧❁﷽❁✧═*
#وصیت_نامه
عارف وسالک الی الله شهید🌷احمدعلی نیری بنابه توصیه ی بزرگان دین چندسطری رابه عنوان وصیت ازخودبه یادگارگذاشته است.درباره ی وصیت ایشان ذکراین نکته خالی ازلطف نیست که ایشان بااینکه سه ماه 🌙درمناطق مختلف عملیاتی حضورداشتندامّافقط چندساعت⌚️ قبل ازشهادت مشغول به نگارش وصیتنامه📃 می شوند!ایشان درمقدمه ی وصیت خودپس ازحمدپروردگارواقراربه شهادتین🎋,بااین آیه وصیت خودراآغازمی کند:《الله ولی الذین امنوایخرجهم من الظلماتِ الی النورِوالذین کفروااولیاءهم الطاغوت یخرجونهم من النورالی الظلمات اولئک اصحاب النارهم فیهاخالدون》پس ازعرض سلام وتهیت به پیشگاه ارواح مقدس انبیاوائمه معصومین(علیهم السلام)بالاخص حضرت بقیت الله (ارواحناه فداه)چندسطری به عنوان سنتی ازرسول اکرم(صلی الله علیه وآله)که ان شاءالله تعالی تذکری برای ماوبرایم باشد.ان شاءالله باقیات وصالحاتی برایم باشد✅
شکرپروردگارعالمیان که مارابرانگیخت ومارالایق داشت وهدایت کرد.ورسولان متعددی بلاخص رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)وائمه معصومین(علیهم السلام)رابرماارزانی داشت تابتوانیم ره گشای خوبی دراین جهادباشیم.درمقابل شیاطین😈,خوشابه حال کسانی که شناختندوجودخویشتن رادراین دنیا عمل می کنندبه وظایف خود.به امیدتزکیه ی نفس💖 وترقیع درجه ولذت عبادت وخشوع قلب!کسی به آن می رسدکه مراقبت های سخت به اعمال وگفتارخودداشته باشد👌قرآن,قرآن رافراموش نکنید.بدانیدکه بهترین وسیله برای نظارت براعمالمان قرآن است💯اسلام را درتمام شئوناتش حفظ کنید.رهبری وولایت فقیهی که این زمان ازاهم واجبات است یاری کند.ان شاءالله خداوندعزوجل جزای خیربه شماعنایت فرماید🙏والسلام علیکم وعلی عبادالله الصالحین.
احمدعلی نیری۲۶/۱۱/۱۳۶۴
#یادگار_از_برادر
جوانی👱 بودباسواد:تحصیلات دانشگاهی دردانشگاه 🏦تربیت معلم تهران داشت بسیارمذهبی بود.یعنی کسی که درمسجد🕌امین الدوله ودرمحضرآیت الله حق شناس بزرگ شودیقیناً انسانی کامل خواهدشد✅خوش تیپ وورزشکاربود.درتیم جوان تاج(استقلال)فوتبال ⚽️بازی می کرد.خلاصه همه چیزراباهم داشت.حمیدرضادردوران انقلاب یکی ازمحورهای برنامه های انقلابی وفرهنگی مسجدبود.درهمه ی تجمعات وبرنامه های انقلابی حضورداشت✅دیپلم ریاضی داشت ودانشجوی رشته ی ریاضی بود.باپیروزی انقلاب اولین گرو ههای دانشجویی رابرای مقابله باضدانقلاب تشکیل داد.دانشگاه🏦 تربیت معلم درخیابان مفتح مرکزفعالیت های اوودوستانش بود.اودردوران جوانی درجلسات بسیاری ازعلمانظیرعلامه نوری ودیگربزرگان تهران حضورمی یافت😍اواسلام رادرست شناخته بود.برای همین کسی نمی توانست دراعتقادات اوخللی واردکند.👌
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
نـدبه هاے انتــظار
@nodbehhayentezar313
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
#داستان_واقعی
#عارفانه
قسمت۳۷
*═✧❁﷽❁✧═*
بارهادیده 👀بودم که تابلویی به دست می گرفت ودرتجمعات دانشجویی شرکت می کرد.اوازبنیان گذاران گروه دانشجویان پیروخط امام بود✅واردجمع گروه های کمونیستی و...می شد.شروع می کردباآن هابحث کردن.کسی تاب مقابله بااستدلال های قوی وفن بیان اورانداشت❌ اوبه حق یکی ازذخایرانقلاب بود.مدت کوتاهی ازپیروزی انقلاب نگذشته بودکه ضدانقلاب محیط دانشگاه🏦 راهدف قرارداده بود.درگیری به این محیط علم ودانش کشیده شد.می خواستنددانشگاه تربیت معلم درمرکزتهران راتصرف کنند.امابه آن هااجازه نداد🚫باجمعی ازدوستان هم فکرخوددرآنجامشغول مقاومت شد.دانشگاه تربیت معلم تهران ازگزندحمله ی مخالفان نظام درامان ماند.حالاهمان ساختمانی که ازآن محافظت می کردبه نام خودش نام گذاری شده,به نام شهید🌷حمیدرضانیری.جنگ افغانستان آغازشد
کشوراسلامی همسایه ی ماموردحمله قرارگرفت.به یاری آن هامی رفت می گفت:اسلام مرزندارد👌باپسرعمویش راهی دیارغربت شد.مدتی بعدبرگشت,امّاپسرعمویش محمدحسین دراین نبردبه شهادت رسیدپیکراوهرگزبازنگشت😔
ضدانقلاب شهرهای ایران راناامن کرده بود.برای برنامه های تبلیغی ودفاع ازنظام راهی شمال کشورشدند.درآن سال ها🗓لحظه ای آرامش نداشت.قلب 💖تپنده اوبرای انقلاب واسلام می تپید.باشروع جنگ ازخانواده خداحافظی🖐 کرد.به آبادان رفت وبه نیروهای ارتش پیوست.امامدتی بعداازآن هاجداشدوبه نیروهای مردمی به فرماندهی سیدمجتبی هاشمی ملحق شد.روزهای اول جنگ📛 بودومناطق عملیاتی بسیارناهماهنگ ,تنهاگروه جنگ های نامنظم بودکه درخوزستان فعالیت می کرد.به آن ها پیوست وبادوستانش جلوی پیشروی ارتش عراق راگرفت👌حمیدرضادریکی ازروزهای سردزمستان ۱۳۵۹به آرامش رسید😔اوپس ازمبارزه های سخت ونفس گیردرکنارجاده ی آبادان ماهشهربه شهادت🌷 رسید.پیکرحمیدرضاتاسال بعددرمناطق عملیاتی ماند.باعملیات شکستن حصرآبادان پیکراوپیداشد.اکنون حمیدرضانیری دراطراف مزاربرادردرقطعه۲۴بهشت زهرا(سلام الله علیها)آرمیده است.تاروزی که برای یاری امام منتظرازجابرخیزد✅
#نامه
یکی ازکارهای زیبایی که احمدآقابرای دوستان وشاگردان انجام می دادنوشتن نامه💌 بود.این نامه هاسرشارازارشادات عرفانی ومعرفتی بود.درزیرنامه ای راکه سال۱۳۶۲برای آقای ماشاءالله محمدشاهی ارسال شده به اختصارمی خوانیم:امّابه اعتقادهمه دوستان این نامه هاگویی برای امروزه ی مانگارش شده✅ پس وقتی به این نامه ی عارفانه نظرمی افکنیدبه این دیدگاه باشیدکه احمدآقااین نامه رابرای مانوشته📝 است.
بسم الله الرحمن الرحیم.ومن اللیل فتهجدبه نافله لک عسی ان یبعثک مقاماًمحموداً(سوره ی اسرا۷۹)وقسمتی ازشب🌃 راازخواب برخیزوقرآن ونماز📿بخوان.این یک وظیفه اضافی برای توست.امیداست پروردگارت تورابه مقامی درخورستایش برساند.مردی ازامیرالمومنین(علیه السلام)ازپاداش آن که شب🌃 به پاخیزدتا(نمازوقرآن)بخواندپرسید:آن حضرت درجواب مردفرمودند:مژده ای بده 😍که هرکس یک دهم شب رابااخلاص به خاطرجلب رضای پروردگارنمازبگذارد.پروردگاربه فرشتگان می فرماید:ازبرای بنده ی من بنویسید📝پاداشی به شماره های آنچه دانه وبرگ ودرخت 🌲دراین شب روییده وبه شماره ی هرچه نی وخاروچراگاه و....است.✅
─═ई ✨🔮✨ई═─
👈 ادامه دارد... 🔜👉
نـدبه هاے انتــظار
@nodbehhayentezar313
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
#داستان_واقعی
#عارفانه
قسمت۳۸
*═✧❁﷽❁✧═*
کسی که یک نهم شب🌃 رانمازبگذاردپروردگاربه اودعای مستجاب عطامی فرمایدوروزقیامت نامه💌 عملش رابه دست راستش می دهد.کسی که یک هشتم شب رانمازبگذارد,درروزرستاخیزازقبرش که بیرون می آیدصورتش مانندماه 🌙شب چهارده است وبه همراه امان یافتگان ازصراط می گذرد.کسی که یک هفتم شب رانمازبگذاردازتوبه کنندگان محسوب می شودوگناهان گذشته ی اوآمرزیده می شود.کسی که یک ششم شب رانمازبگذاردباابراهیم خلیل درجایگاه مخصوصش همراهی می شود.کسی که یک پنجم شب رانمازگذارددرصف پیروزمندان قرارمی گیردتاآنکه چون بادازصراط می گذردوبدون حساب داخل بهشت می شود.وکسی که یک چهارم شب رانمازبگذاردفرشته ای نمی ماندمگرآنکه به مقام ومنزلت اونزدپروردگارحضرت می بردوگفته می شود:ازهرکدام ازدرهای هشت گانه ی بهشت که بخواهی واردبهشت شو.کسی که یک سوم ازشب رانمازبگذارداگرهفتادهزاربارِطلایش بدهند,باپاداش اوبرابرنخواهدبودواین کارافضل است ازاینکه هفتادبنده ازاولاداسماعیل آزادکرده باشد..✅
کسی که یک دوم شب رانمازگذاردبه اندازه ی ریگ بیابان ازبرای اوحسنه است که کمترین حسنه اش یازده بارازکوه⛰ اُحدسنگین تراست.وکسی که یک شب تمام به نمازایستد,درحال تلاوت کتاب📓 پروردگارتبارک وتعالی به فرشتگان می فرماید:ای فرشتگان من,بنده ی مرابنگریدکه شبی 🌃رابه خاطررضای من بیدارمانده اورادربهشت فردوس جادهید.وبرای اودربهشت صدهزارشهراست که درهرشهری همه ی آنچه دل ها💖بخواهدودیده هاازآن لذت بردوبه خاطرکسی خطورنکندمهیااست.وهمه ی این هانیمی ازکرامت هاوافزایش هاومقام های قربی است که برای اوآماده کرده ام👌ای خدای ارحم الراحمین.به من رحم کن هنگامی که ازمیان شعله های آتش🔥 دوزخ فریادی 🗣برآیدکه( احمدنیری) کجاست?همان کسی که باآرزوهای دراز وامروزوفرداکردن وقت گذرانی ودرکارهای زشت عمرخودراتلف کرد🚫پس ازاین آواز,ماموران دوزخ باعمودآهنین شتابان وهول انگیزبه سوی
من آیندومراکشان کشان به سوی عذابی سخت برده وباسردرقعردوزخ اندازند😰ومی گویندبچش!که توهمانی که دردنیاآن چنان خودراعزیزوگرامی می داشتی😏ومن رادرجایی مسکن دهندکه اسیردرآنجابرای همیشه اسیراست وآتش 🔥آن همواره شعله ور.نوشابه های آنجاجحیم وجایگاه همیشگی اودوزخ وحمیم باشد.شعله های 🔥فروزان مراازجای برکندولی قمردوزخ بازمرادرکام خودکشد.نهایت آرزویم آن باشدکه بمیرم ولی ازمرگ خبری نباشد.
😶پاهایم برپیشانیم بسته شده وروی من ازظلمت گناه سیاه گشته,به هرطرف که روم فریادی می کشم.به هرسوروی آورم صیحه زنم 😢که ای مالک وعده های عذاب درباره ی من محقق شده.ای مالک ازسنگینی زنجیرهای آهنین توان ماازدست رفت,ای مالک پوست های تن ماکباب شده ای مالک مارابیرون بیاورکه دیگربه کارهای زشت بازنخواهیم.پاسخ بشنوم که هرگزاکنون هنگام امان یافتن نیست❌وازاین جایگاه ذلت,روی تافتن نیست.زبان درکشیدوسخن نگویید.اگربه فرض محال ازاینجابیرون روید,بازبه همان اعمال زشتی که ازآن هانهی شده بودیدباز خواهیدگشت.پس ازاین جواب به کلی ناامیدشوم وتاسف شدیدوپشیمانی دردناک به من دست دهد,به رودرآتش بیفتم😰
بالای سرماآتش,زیرپای ماآتش,سمت راست ماآتش🔥,سمت چپ ماآتش,غرق درآتش.خوراک ماآتش,نوشابه ی ماآتش,بسترماآتش,جابجای ماآتش...آتش.😵
پس ازعرض سلام✋ خدمت برادرگرامی وعزیزم ماشاءالله محمدشاهی امیدوارم که حالت خوب باشدودرپناه حق تعالی,معرفت الهی راکسب کرده باشی🙏
ماشاءالله جانم,همانطورکه به عرضتان رساندم انسان بایدحق تعالی راخوب بشناسد👌وقتی که حق تعالی راخوب شناخت دنبال اطاعت وبندگی اومی رود.امابعضی ازماخوب پروردگاررانشناختیم✅بافکرخودمان اعمالی ازماسرمی زندکه خودمان پیش خودمان می گوییم که اگراین اعمال راانجام دهیم به پروردگارنزدیک می شویم ولی اینطورنیست🚫بلکه هرلحظه که این اعمال راانجام می دهیم ازحق تعالی دورمی شویم.پس برادرم,بایدبیایم وبسنجیم,اعمالی که ماازصبح🌅 تاشب ویاازشب تاصبح انجام می دهیم خوب وارسی کنیم.ماشاءالله ,این چندین ساعت 🕰که درپیش توبودم خیلی ازدستت ناراحت😔 شدم,چون کلی اخلاق توفرق کرده,ماشاءالله خیلی عقب افتادی
بکوش,خودت رانجات بده.اگربازتنبلی به خرج دهی,عقب ترمی افتی👌آن وقت که آن طورکه پروردگار(باید)به شماعنایت بکند,نمی کندآن وقت است گرفتارنفس وشیاطین👿 شوی.
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 👉
نـدبه هاے انتــظار
@nodbehhayentezar313
✨📿✨📿✨📿✨📿✨
#داستان_واقعی
#عارفانه
قسمت۳۹
*═✧❁﷽❁✧═*
دیگرخیلی زور💪می خواهد که توازدست آن هانجات پیداکنی.بکوش تابازبه مقام اولیه خودت برسی.ماشاءالله فکرکنم (علت این مشکل)دراثرزبان است که معاشرت می کنی💯ودراثربرخوردبابرادرانی است که هنوزدردامن نفس 😈غوطه ورهستند.وقتی به برادران هم سن خودت می رسی عوض اینکه یک چیزی یادبگیری ویایادبدهی,همه اش درخنده های ☺️بیهوده وصحبت هایی که شماراسرگرم کندوحرفهایی که حجاب می آوردمشغول هستی;یااینکه درتنهایی که هستی عوض اینکه به پروردگارت قرب پیداکنی بافکرهای بیهوده وقت خودت رامی گذرانی🚫ماشاءالله یک فکری کن یک کمی به عقب برگردببین وقتی درتهران پیش رفقاودوستانت بودی چه عنایت هاداشتی,چقدریادپروردگاربودی.هرروز حداقل چیزی یادمی گرفتی ویابه کسی چیزی یادمی دادی امّاحالا نه😑به جای اینکه وقتی باکسی هم صحبت می شوی وچیزی (برای گفتن)نداری سکوت کنی,مداوم حرف می زنی.ماشاءالله ,خیلی ناراحت 😔می شوم که تورااین گونه ببینم.خیلی ازدستت ناراحت شدم.وقتی(فلانی)درماشین🚙 به من گفت:ماشاءالله مدتی است بامن حرف نمی زندوحتی وقتی سلام می کنم جواب سلام مرانیزنمی دهد☹️آیاماشاءالله این طوری است? به خداوندمتعال قسم اگراین گونه باشی,ازپروردگاربه دورهستی.آیامی خواهی....رابه تومعرفی کنم.
اوکسی است که پروردگارش به ملائکه اش به خاطراومباهات می کند.اوکسی است که امام زمان 《عجل الله تعالی فرجه الشریف》ازاوراضی وخشنوداست...آن وقت توی بدبخت بااوحرف نمی زنی?توعوض اینکه مباهات کنی که پروردگارهمچنین کسی نصیب شماکرده ازاوجداشده ای?آیاخجالت🙈 نمی کشی?آیا ازپروردگارکه این قدرحب تورادردل 💖مردم ودوستانت گذاشته واحترام اورادرنزدمردم حفظ کرده خجالت نمی کشی?راستی جای شرم است.راستی جای خجالت است برای توکه این گونه باشی😳ماشاءالله بدان اگراورادیدی ودست وصورت اورانبوسی وازاومعذرت خواهی نکنی,دیگرحقی که تو برگردن من داری ادانمی کنم❌,بروخجالت بکش...اگربشنوم که ازاوهنوزجداهستی,ازپروردگارمی خواهم که توراهدایت کند که شایدمقام اورادرخواب😴 ببینی ووقتی که فهمیدی ازپروردگارت تشکرکنی که همچین کسی نصیب شماگردید👌برادرم ماشاءالله امیدوارم که پروردگارشماراهدایت کندوهمیشه درجلب رضای پروردگارباشی.همان طورکه در(روستای ⛺️رینه)به شماگفتم,خیلی کارهای بچه گانه که درشان تونیست انجام می دهی.آن هاراکمترکن.ان شاءالله پیروزمی شوی.درجایی که خیلی پرده ,بین تووپروردگارت حائل می شود,نگاه کن ببین حرفی که می زنی آیا نفعی داردیانه⁉️ ماشاءالله ازچیزی که درستی آن رانمی شناسی طرفداری نکن❌وقتی که خواستی ازکسی طرفداری کنی خوب اورابشناس وکارهایش راخوب درک کن بعداًازاوطرفداری کن.👌ماشاءالله این رابدان وقتی که اولین بارتورادررینه دیدم,بالای آن پل خیلی ناراحت 😔شدم!چون نورصورتت خیلی رفته بودوخواستم نصیحت کنم که نشد🚫ماشاءالله جان ,قرآن زیادبخوان,کتاب📚 درستی ات راهم فراموش نکن.احترام برادرانت راداشته باش.احترام دوستانت راهم داشته باش.اشتباه می کنی به کسی ازدوستانت سوءظن پیدانمایی.توبایدهمیشه ودرهرجاخودت راکوچکتراحساس نمایی,درباره ی....بایدبروی پیش اوواگرببینی که درگمراهی است نجاتش بدهی,نه اینکه اوراترک نمایی,همین حالاببین که چقدرعقب افتادی👌آیاباکسی که ازاهل دنیاست هم صحبت می شوی?پس بکوش خودت رابه همان مقام قبل برسانی✅وماشاءالله ...صحبت های بالارابه عمل برسان .ان شاءالله موفق شوی وان شاءالله شیطان👹 که تورااسیرکرده ازدست اونجات یابی🙏
پیری وجوانی چوشب وروزبرآید
ماشب شدوروزآمدوبیدار نگشتیم
برلوح معاصی خط عذری نکشیدیم
پهلوی کبائرحسناتی نوشتیم
《عمل کن وبه این دوخط شعر》
والسلام علی من تبع المهدی
برادرکوچکت,احمدعلی نیری
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
پایان
نـدبه هاے انتــظار
@nodbehhayentezar313
✨📿✨📿✨📿✨📿✨