فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 لحظه دیدار با فاطمه جون فرزاد
💢و فرشته های نازنین کلاسم در
💢 نمایشگاه کتاب تهران
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#تمرین_قصه_نویسی
💢#قصه : ماهی چشم بادامی
💢#نویسنده هنرمند:
💢 روژان مومنی
💢کلاس اول _ ۷ ساله
💢استان مازندران _ مدرسه شهید ابراهیمی
💢 اردیبهشت ۱۴۰۲
یکی بود ،یکی نبود،سارا کوچولو یک عروسک قشنگ داشت.
یک روز سارا کوچولو داشت با عروسکش در حیاط خانه ی خودشان بازی میکرد که چشمش به ماهی کوچولوی داخل تنگ که روی پله بود افتادو از اینکه ماهی نمیتوانست با دوستانش بازی کند ، ناراحت شد، تصمیم گرفت آن ماهی را به داخل حوض بیاندازد تا با دوستانش بازی کند و خوشحال باشد.
💢#کلاس_اولی_جون
💢#خودت_قصه_بخون
audio.ogg
298.9K
✅#تمرین_شعر_خوانی
💢گوینده هنرمند:
💢نیایش محمد پور
💢 کلاس چهارم_۱۰ساله
💢 استان تهران _مدرسه زمزم
💢 اردیبهشت۱۴۰۲
هر قطره باران
هر دانهای از برف
اندازهی دريا
دارد برايم حرف
اين آفتاب گرم
آن جنگل روشن
يک هديه زيباست
از تو خدای من
نام قشنگ تو
در شعر زنبور است
نامی كه شيرينتر
از اشک انگور است
با غنچهها گلها
تو مهربان هستی
دنياي زيبا را
تو باغبان هستی
ياد تو را چون گل
هر صبح میبويم
حرف دلم را جز
با تو نمي گویم
207.6K
توضیحات عسل جون درباره داستان و نماهنگی که خودش نوشته و آماده کرده☝️😘
45.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 دروغگویی پر طلا
💢نویسنده و گوینده و طراح نماهنگ:
💢عسل علیزاده
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
874.9K
✅#قصه_صوتی:
💢دروغگویی پرطلا
💢نویسنده و قصه گو:
💢عسل علیزاده
💢کلاس پنجم_۱۱ساله
💢 استان تهران_مدرسه زمزم
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
83.5K
✅#شعر من ابرم
💢با اجرای : نیایش محمد پور عزیزم🌸❤️
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
328.1K
✅#شعر عزیزترین کودک دنیا
💢با اجرای : کیانا کریمی عزیزم🌸❤️
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#تمرین_قصه_نویسی
💢#قصه : دیدار با خورشید
💢#نویسنده هنرمند:
💢کیانا کریمی
💢کلاس پنجم_ ۱۱ ساله
💢استان تهران _ مدرسه قوامی
💢آموزگار عزیز: سرکار خانم غربالی
💢دیدار با خورشید🌸🌸🌸
جغد به ماه گفت:من همیشه شبها از لانه بیرون میام و میرم شکار . ولی آرزو دارم بتونم یه دفعه خورشید زیبا و نورانی رو ببینم . می تونی کمکم کنی؟
ماه جواب داد :عزیزم من نمیتونم کمکی به شما کنم چون خورشید صبح ها از پشت ابرها بیرون می آید و من شب ها اما جغد زیبایم تو میتونی از اهالی جنگل کمک بگیری جغد کوچولو ناراحت شد و پیش یک سنجاب رفت جغد کوچولو به سنجاب گفت :نارنجی جونم تو میدونی خونه خورشید درخشان کجاست نارنجی گفت: سلام جغدی، من خونه ی خورشید رو نمیدونم ولی میدونم که ما خورشید رو تنها روز ها میتونیم ببینیم جغد کوچولو از نارنجی تشکر کرد و ناراحت شد، به راهش ادامه داد؛ تا به یک خرس رسید جغد به خرس سلام کرد و گفت : قهوه ای جون تو خورشید رو به تازگی ندیدی؟؟ قهوه ای گفت نه جانم من خورشید رو به تازگی ندیدی ولی صبح که رفتم دنبال غذا دیدمش حالا بیا باهم زیر اسمون خدا دراز بکشیم شاید خورشید رو دیدیم .
جغد قبول کرد و ۱ ساعت گذشت اما خورشید درخشان نیامد ۳ ساعت گذشت ولی خورشید نیامد تا اینکه جغد کوچولو خوابش برد و در خوابش خورشید درخشان رو دید ؛ خورشید به جغد کوچولو گفت : سلام عزیزم من خورشیدم تو ارزو داشتی مرا ببینی ولی چون روزها خوابی نمیتونستی منو ببینی ، جغد گفت : س س سلام خورشید مهربون قشنگم من ارزو داشتم با شما دیدار کنم کلی دنبالتون گشتم رفتم پیش ماه و نارنجی و قهوه ای انها همه بهم گفتن خورشید درخشان الان
خوابه و روز ها میاد بیرون از پشت ابر ها خیلی ناراحت شدم اما الان خیلی خوش حالم که شما رو دیدم ،ای خورشید درخشان و زیبا🌞
🌸پایان قصه ی ما🌸
#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh