📕#شعر امروز👇
🎀 شعر #روزهای_هفته
✍شاعر: #سعیده_اصلاحی
سلام گل های گلدون
سلام بارون دون دون
غم از شما دور دور
شادی هاتون فراوون
چهارشنبه ها می خندیم
در به رو غم می بندیم
می گیم به هم با خنده
بخند بشی برنده
✅#سلام_روزبخیر عزیز دلم😘
🙏یا حی و یا قیوم🙏
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
هدایت شده از با ما نویسنده شو
falagh.mp3
425.7K
✅#نور_بشنویم
💢تلاوت #سوره_مبارکه_فلق
❇️ترتیل با صدای
🎤#حنانه_خلفی
🙏روزتان به نور آیات الهی منور📕❤️
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#دعا_و_نیایش
✍ نوشته: #سعیده_اصلاحی
ای خدای فصل های دیدنی
ای آفریدگار شکوفه و شبنم
ای خالق پروانه های رنگارنگ
ای خداوند غنچه ها و باغچه ها
از نعمت های رنگین کمانی ات سپاسگزاریم
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
💝#عضو_جدید_و_عزیزمون:
❤️ ریحانه جان عباسی❤️
❤️۱۲ساله_پایه ششم
❤️تهران بزرگ_مدرسه چهارده معصوم
💢اردیبهشت ۱۴٠۳
❤️خوش اومدی عزیز دلم😍
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅#نقاشی💝فلامینگو
💢 می کشیم با اشتیاق
💢 نقاشی های خلاق ☝️😜
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
9.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅#کاردستی🎀
💢چه قد قشنگ ، چه قد ناز
💢 مداد زیبا بساز☝️😘
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
📕مداد نق نقو ✏️
یک مداد بود نق نقو، هر وقت مشق می نوشت می گفت: « وای چه قدر بنویسم. خسته شدم. از بس نوشتم، کمرم درد گرفت. » یک وقت هم می گفت: « چرا بنویسم نوکم کوچولو می شود. » مداد هر روز برای نوشتن یک نقی می زد و از نوشتن فرار می کرد. یک روز از توی دهان خانم جامدادی پرید بیرون. قل خورد و رفت گوشه ی میز گفت: « آخیش راحت شدم من که دیگر نمی نویسم. حالا هر کاری که دلم بخواهد می کنم. » بعد هم رفت و قل خورد از این سر میز و تا آن سر میز و غش غش خندید. فکر کرد که با کی بازی کند، که یک دفعه صدای مداد رنگی را شنید. قل خورد و رفت جلو و گفت: « منم بازی، منم بازی. »
✏️✏️✏️✏️✏️
مداد رنگی ها با تعجب به مداد نق نقو نگاه کردند و گفتند: « ما که بازی نمی کنیم، ما فقط داریم توی دفتر نقاشی می کشیم. » مداد نق نقو گفت: « خب منم نقاشی کنم. » مداد رنگی ها گفتند: « تو که مداد رنگی نیستی زود برو ما کار داریم. » بعد هم خندیدند و نقاشی کردند. مداد نق نقو توی دلش ناراحت شد. اما به روی خودش نیاورد و قل خورد و از پیش آن ها رفت آن سر میز.
✏️✏️✏️✏️✏️
آن سر میز، پاک کن داشت با مداد تراش حرف می زد. پاک کن را که دید خوش حال شد و گفت: « آهای پاک کن می آیی با هم بازی کنیم؟ »
پاک کن گفت: « چی بازی؟ » مداد نق نقو گفت: « من خط می کشم، تو روی خط ها راه برو. » پاک کن گفت: « باشه اما اگر من روی خط راه بروم که همه را پاک می کنم. » مداد باز هم نارحت شد. هیچی نگفت. مدادتراش که ایستاده بود و به حرف آن ها گوش می کرد، بلند گفت: « مداد جان، وایستا خودم با تو بازی می کنم. »
✏️✏️✏️✏️✏️✏️
مداد قل خورد پیش مداد تراش. گفت: « راست می گویی با من بازی می کنی؟ » مداد تراش کفت: « معلومه که بازی می کنم. اما اول بگذار یک کم تو را بتراشم تا نوکت تیز شود بعد هم می آیم و با تو بازی می کنم. » مداد نق نقو تا این را شنید جیغی کشید و قل خورد، فرار کرد و رفت پیش جا مدادی قایم شد. مداد نق نقو قلبش تند تند می زد خیلی ترسیده بود همان جا نشست و زار زار گریه کرد. خانم جامدادی که همه چیز را دیده بود گفت: « عزیزم گریه نکن. » مداد گفت: « منو ببخش، من بی اجازه رفتم بیرون. » خانم جامدادی لبحندی زد و گفت: « بدو که دفتر کوچولو منتظر تو است. »
مداد نق نقو از آن به بعد هیچ وقت نق نزد😊
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh