eitaa logo
با ما نویسنده شو
1.5هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
271 فایل
من با ۳۴سال سابقه تدریس رسمی به فرزند دلبندتون یاد می دم چطور رویاهاشو به شعر و قصه تبدیل کنه 🌈 آموزش نویسندگی به کودکان و نوجوانان 🌈چاپ آثار شما در: 👈 مجله پوپک و رشد نوجوان 🌈 ارتباط با ادمین 👇 @gheseh_1 ❌ کپی مطالب فقط با ذکر نام نویسنده ❌
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از با ما نویسنده شو
دوشنبه ها چه خوبه نسیم به در می کوبه بیدار می شم من از خواب سلام می دم به آفتاب ✍شاعر : عزیزدلم 😘 ❤️یا قاضی الحاجات 💝شرح عکس : ✍ چاپ قصه هنرجوی نازنین ما : ✍ مهسا حسین پور عزیز 📕در http://eitaa.com/eslahisaeedeh
هدایت شده از با ما نویسنده شو
89.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢تلاوت ❇️با اجرای زیبای: 🎤محمدصدرا صمدی عزیز❤️ 🙏در پناه قرآن باشی محمدصدرای عزیزم📕❤️ ✅ http://eitaa.com/eslahisaeedeh
هدایت شده از با ما نویسنده شو
🌈 🌈 ✍شاعر: 🌈 شکر خدای دانا بخشنده و توانا جز او نمی پرستیم خدای دیگری را یگانه است و یکتا عزیز و نازنین است از او بخواه یاری که مهربان ترین است معنای حمد یعنی: شکر بگو خدا را که می کند هدایت به راه راست مارا میان بندگانی که آفریده الله تو باش جزء خوبان نه بندگان گمراه ❌ کپی فقط با ذکر نام شاعر ✅ http://eitaa.com/eslahisaeedeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 📖این قصه : ☘مهربان مثل بابا ✍نوشته : 🔹گروه سنی: ج ✅ http://eitaa.com/eslahisaeedeh
📚 📖این قصه : ☘مهربان مثل بابا ✍نوشته : 🔹گروه سنی: ج امید غلتی زد و با سرفه از خواب بیدار شد.هنوز تب و سردرد داشت و بی اشتها بود. آهی کشید و با خودش گفت : دو روز بیشتر به جشن نمانده ، کاش حالم زودتر خوب می شد. از دو هفته ی پیش ، او و همکلاسی هایش با همکاری خانم معلم در حال تدارک جشن نیمه شعبان بودند و قرار بود برنامه های متنوع و شادی اجرا کنند مثل سرود ، دکلمه ، نمایشنامه ، مسابقه و... امید و مادرش هم کلی گیفت و بسته های رنگارنگ هدیه آماده کرده بودند تا در این جشن به همه دانش آموزان مدرسه هدیه بدهند. اما حالا با این آنفولانزای بی موقع ، همه برنامه های امید به هم ریخته بود. او با ناراحتی چشمش را بست و دوباره خوابش برد. شب بود و فانوس ماه در آسمان می درخشید. کوچه ساکت و خلوت بود و در خیابان هم هیچ ماشینی دیده نمی شد. امید آن قدر برای جشن ، ذوق و شوق داشت که هنوز صبح نشده راه افتاده بود به طرف مدرسه. یک مرتبه صدای بابا را از پشت سرش شنید : بهتر شدی امیدجان؟ برگشت ، پشت سرش همه جا روشن روشن بود ، انگار نه انگار که شب است.صدا زد: بابا جون ، من خوب شدم ، دارم می رم مدرسه ، شما کجایی ؟ یک مرتبه رگبار سرفه ها او را ازجا پراند.چشم وا کرد هنوز توی رختخواب بود اما دیگر تب و سردرد نداشت حسابی هم گرسنه بود. از رختخواب بیرون پرید ماسک زد و به آشپزخانه رفت و صدا زد: بابا... بابایی جون مامان برایش سوپ آورد و با خوشحالی گفت : بابا رفته سرکار عزیزم ، خدارو شکر انگار حالت خیلی بهتر شده . امید با تعجب گفت : ولی خودم الان صداشو شنیدم ، صدام زد و حالمو پرسید. بعد خوابش را برای مامان تعریف کرد. مامان بغض کرد وامید را در آغوش گرفت و سرش را بوسید . بعد به طرف قبله برگشت. دست بر سینه گذاشت و با صدای لرزان گفت : السلام علیک یا صاحب الزمان (عج). ✅ http://eitaa.com/eslahisaeedeh
💝کاردستی 💝 نقاشی💝بازی ✅ http://eitaa.com/eslahisaeedeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎀 🔹 دست ورزی 🔹تقویت عضلات ریز دست 🔹 هماهنگی چشم و دست 🔹افزایش دقت و تمرکز 🦋 🦋 💢 دوست گلم کجایی؟ 💢 بازی کنیم دوتایی؟ ☝️😜 ✅ http://eitaa.com/eslahisaeedeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💝 و 💝برنده مسابقه نویسندگی : ✍من دنیا را اینطوری می بینم 💝 آرتمیس خاکبازفر عزیز ❤️ 💖 ۸ساله☆ پایه دوم 💖مدرسه شهید نواب صفوی 💝تهران بزرگ 💝 بهمن ماه ۱۴٠۳ 👌نگاه قشنگی به پدیده ها داری و خلاقانه فکر میکنی عزیزدلم😘 ✅ http://eitaa.com/eslahisaeedeh