فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅#دعای_فرج
همه با هم برای سلامتی و ظهور
امام عزیزمون حضرت مهدی (عج)
دعا کنیم🌸
35.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅#قصه_امشب:
💢نماهنگ تصویری :
یه روزی یه آقا خرگوشه....
Different Singer - Lalaei 4 (128).mp3
3.42M
#لالایی_امشب:
#لالایی_لالایی
لالا جنگل ، لالا برکه
لالا نیلوفر آبی
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#تمرین_قصه_نویسی
💢#قصه : شب بیدارم
💢#نویسنده هنرمند:
💢اسما شریفی زاده
💢کلاس چهارم_ ۱۰ ساله
💢استان تهران _ مدرسه زمزم
💢آموزگار عزیز: سرکار خانم سپهریان
💢 اردیبهشت ۱۴۰۲
لاک پشت کوچولو خیلی دوست داشت با بچه جغد ها دوست بشود و باان ها بازی کند اما همیشه اون هاخواب بودند هر سری که لاک پشت کوچولو پیش آنها می آمد چشم هایشان بسته بود و خواب بودند یک روز که لاک پشت مثل همیشه پیش پَری و پَرو (بچه جغد ها) میرفت از آنها پرسید سلام با من دوست می شوید پری و پرو جواب ندادند لاکی( لاک پشت کوچولو) عصبانی شد و گفت چرا با من قهر هستید هر سری که می آیم جوابم را نمی دهید و چشمان خود را می بندید اصلا حالا که شما با من قهر هستید من هم با شما قهر هستم جیکو در حالیکه از کنار لاکی رد می شد گفت پری و پرو با توقهر نیستند آنها خواب هستند جغدها شب ها بیدار و روزها خوابند اگر می خواهی آنها را ببینی باید امروز خوب استراحت کنی تا شب بتوانی بیدار بمانی و پری و پرو را ببینی و با آنها دوست شویم لاکی فهمید که بعضی از حیوانات شب ها بیدارند مانند جغد و خفاش آن شب هم بیدار ماند و با پری و پرو دوست شد قرار شد که یک شب لاکی بیدار بماند و با آنها بازی کند و یک روز پری و پرو بیدار بمانند تا با لاکی بازی کنند
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
328.1K
✅#شعر عزیزترین کودک دنیا
💢با اجرای : کیانا کرمی عزیزم🌸❤️
خیلی بامزه اجرا کردی نازنینم😘
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#تمرین_قصه_نویسی
💢#قصه : دوستی همیشگی
💢#نویسنده هنرمند:
💢نگار مختاری
💢کلاس سوم_ ۹ساله
💢استان تهران _ مدرسه زمزم
💢آموزگار عزیز: سرکار خانم فامیلیان
💢 اردیبهشت ۱۴۰۲
یک روز زیبا و قشنگ بود پروانه ها داشتند بایکدیگر بازی می کردند در حال بازیگوشی بودند که یک دفعه شب شد و آن ها گم شدند یک دفعه دو جغد دیدندو ترسیدندجغد ها به آنها گفتند نترسید ما گیاه خوار هستیم با شما کاری نداریم و بعد به پروانه ها گفتند چه شده است پروانه ها گفتند ما گم شدیم جغدها با مهربانی گفتند ما چشمان تیزبینی داریم ما می توانیم به شما کمک کنیم تا خانه تان را پیدا کنید آنها به راه افتادند پس از مدتی خسته شدند و بعد گفتند بهتر است برویم پایین استراحت کنیم و برروی یک تخته سنگ استراحت کردند که ناگهان یک سر از تخته سنگ بیرون آمد آنها ترسیدن آن سنگ گفت نترسید من لاک پشت هستم ان ها کمی با هم صحبت کردند پروانه ها گفتند ما گم شدیم لاک پشت گفت من هم می توانم به شماکمک کنم چون من این جنگل را خیلی خوب میشناسم آنها به راه افتادند و رسیدن به خانه پروانه ها، پروانه ها خیلی خوشحال شدن واز جغد ها ولاک پشت تشکر کردند، از این به بعد آنها با هم دوست های صمیمی شدند و هرشب با همدیگر بازی می کردند.
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh