سلام به روز شنبه
سلام به نور خورشید
سلام به غنچه ای که
میون باغچه خندید
✍شاعر : #سعیده_اصلاحی
☘#سلام_روزبخیر عزیزدلم 😘
💝هفته ای شاد و پربرکت براتون آرزو دارم
💖یا رب العالمین
🌈شرح عکس :
👈چاپ قصه هنرجوی عزیزمون
👈فاطمه زهرا نظری✍
📖در صفحه کبوتر نامه رسان
📕#مجله_پوپک
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
هدایت شده از با ما نویسنده شو
سوره کوثر.mp3
465.8K
✅#نور_بشنویم
💢تلاوت #سوره_مبارکه_کوثر
🙏روزتان به نور آیات الهی منور📕❤️
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
هدایت شده از با ما نویسنده شو
📕#شعرهای_قرآنی
📕#شعر_سوره_مبارکه_کوثر
🦋از مجموعه : #خدا_سروده_ها
✍سروده: #سعیده_اصلاحی
🔹انتشارات : #گل_آبی
مرا بخوان که سوره ی کوثرم
مایه ی دلگرمی پیغمبرم
مژده ی رحمت فراوان منم
کوچکترین سوره ی قرآن منم
فاطمه نور چشم پیغمبر است
شأن نزول سوره ی کوثر است
❌کپی فقط با ذکر نام شاعر❌
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
🌈#دعا_و_نیایش
☘صدای پای خدا
✍سروده ی : هستی حیدری عزیز❤️
☘ پایه هشتم
☘شهر ری
مبتلا شده ام به بیقراری
مانده ام که چگونه قدم بردارم
در میان اینهمه ترس و تنهایی
آهسته می خوانمت که همیشه شنوایی
فاصله را دور می پندارم
و می دانم می بینی این من کوچک را
از حرکت می ایستم
اما صدای پایی می آید از همین نزدیکی ها
دلم می لرزد... می ترسد
با خودم می گویم :
ای کاش صاحب این صدا آشنا باشد
دوست باشد... همدم باشد...
توان برگشتم و نگاه کردن به پشت سرم را ندارم
در همین لحظه صدایی می گوید:لا تخافا اننی معکما اسمع و اری
" هیچ نترسید که من با شمایم ، می شنوم و می بینم "
آن صدا ، صدای پای خدا بود
که مرا می خواند
و دقیقا پشت سرم می آمد
تا بدانم که تنها نیستم
حالا با تمام وجود زمزمه می کنم :
ای خالق بی همتای من
فقط و فقط به وجود تو امیدوارم
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
📚#قصه_های_خواندنی
📖این قصه :
☘آرش و توپ جادویی
روزی روزگاری در یک دهکده کوچک، پسرکی به نام آرش زندگی میکرد. آرش پسری بازیگوش و پرانرژی بود که همیشه دنبال ماجراجویی میگشت. او دوست داشت چیزهای جدید کشف کند و البته، گاهی اوقات شیطنتهای کوچکی هم میکرد که همه را به خنده یا گاهی به دردسر میانداخت.
یک روز، آرش توپی درخشان و عجیب را کنار رودخانه پیدا کرد. توپ به نظر جادویی میآمد؛ وقتی آرش آن را پرتاب میکرد، توپ به هوا میرفت و میدرخشید و بعد خودش به سمت او برمیگشت! آرش از این کشف خیلی خوشحال شد و فکر کرد با این توپ میتواند حسابی شیطنت کند.
آرش تصمیم گرفت به خانه دوستش نیما برود و توپ را به او نشان دهد. اما در راه، توپ را به سمت گنجشکهای روی درخت پرتاب کرد. توپ پرواز کرد و گنجشکها ترسیدند و همه پرواز کردند. آرش خندید و با خودش گفت: «چه توپ جالبی! میتونم باهاش کلی بازی کنم!»
وقتی به خانه نیما رسید، توپ را به نیما نشان داد و گفت: «نگاه کن نیما، این توپ جادویه! هرجا بندازیش، خودش برمیگرده.» نیما با شگفتی به توپ نگاه کرد و گفت: «عجب! بیا ببینیم تا کجا میتونه بره.»
آنها توپ را به سمت آسمان پرتاب کردند، اما توپ این بار خیلی بالاتر رفت و ناگهان به شیشه خانه همسایه برخورد کرد و آن را شکست! آرش و نیما هول شدند و سریع توپ را برداشتند و فرار کردند.
همسایهشان که پیرمرد مهربانی بود، از خانه بیرون آمد و گفت: «آرش، نیما، من دیدمتون! میدونم که شما بودید. بیایید اینجا!»
آرش و نیما خجالتزده برگشتند. آرش با صدایی آرام گفت: «ما نمیخواستیم شیشه رو بشکنیم. این توپ خیلی عجیبه...» پیرمرد لبخندی زد و گفت: «من میدونم شما قصد بدی نداشتید، اما هر چیزی جادویی هم باشه، باید با مسئولیت ازش استفاده کنید.»
آرش سرش را پایین انداخت و گفت: «ما اشتباه کردیم. میتونیم کمک کنیم تا شیشه رو درست کنیم؟»
پیرمرد خندید و گفت: «بله، همین که قبول میکنید اشتباه کردید، یعنی یاد گرفتید که شیطنت هم حد و اندازهای داره.»
از آن روز به بعد، آرش یاد گرفت که با فکر بیشتری بازی کند و اگر هم شیطنتی کرد، مسئولیتش را قبول کند.
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
☘#آثار_برگزیده_شما
⭐️ مهربانو مرضیه قلی زاده عزیز❤️
☘نویسنده کودک و نوجوان
☘تهران بزرگ☆
☘ دی ماه ۱۴٠۳
👌بسیار عالی بود مهربانوی هنرمند و نازنین ❤️ قلم شیرین و شیوایی دارید 👌👌
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
1.01M
🔹قصه: خورشید در شب
✍به قلم و اجرای :
🎤 مهربانو: مرضیه قلی زاده عزیز❤️
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh