دیروز به همراه مادرم به کتابخانه محله مان رفتیم . وقتی به آنجا رسیدیم، به اتاقی رفتم که کتاب های مناسب سن مرا داشت. ایستاده به کتاب های درون قفسه نگاه میکردم، تا کتابی انتخاب کنم و مشغول خواندن شوم .
ناگهان چشمم به کتاب ردیف وسط کتابخانه افتاد ؛ جلدش زیبا بود ؛ مشتاق شدم او را بردارم و بخوانم . وقتی که آن کتاب را برداشتم دیدم خیلی بزرگ است ، وقتی که به اسمش نگاه کردم با خود گفتم :( از اسمش معلوم است جالب نیست.) اورا سر جایش گذاشتم و رفتم تا کتابی دیگر بردارم ، اما دلم هنوز پیش همان کتاب بود .دوباره برگشتم تا آن کتاب را بردارم لا خود گفتم:(نباید نگاه به ظاهر کرد، شاید داستانش جالب باشد.) کتاب را در دست گرفتم و روی صندلی نشستم ، شروع به خواندن کردم .
بعد از چند دقیقه مادرم مرا صدا کرد و گفت:( بیا برویم خانه.) اما هنوز از کتاب باقی مانده بود . باخود گفتم:( اگر کتاب را سرجایش بگذارم ، ممکن است تا سری بعدی که می آیم ، کسی آن را بردارد.)از یکی از مسئولین آنجا ، اجازه گرفتم تا کتاب را به امانت به خانه ببرم و قول دادم وقتی خواندم ، آن را بازگردانم🌸
☆مراحل عضویت در کتابخانه☆
وقتی شما بخواین توی یک کتابخونه عضو بشید باید وقتی به کتابخونه میرید باید همراهتون شناسنامه و مقداری پول داشته باشید
وقتی وارد کتابخونه میشید یک میز هست که پشت تون میز چندتا خانم یا آقا هستن میتونید برید و به یکی از اون ها بگید که من میخوام عضو بشم اونها شناسنامه شمارو میگیرند و اطلاعات روثبت میکنن و همونجا یک عکس از شما میگیرند و همون روز یا فردا کارت عضویت شما رو تحویل میدن بعد شما میتونید برید جایی که کتاب های مخصوص سن شمارو داره و کتابی که میخواین رو بردارین بعد میاین پیش همون میز یا یه میز دیگه که کتاب هایی که برمیدارین رو به اسم شما ثبت میکنه کتاب ها رو نشون بدین بغل هر کتاب یه کد هست اون کد رو برای مسئول اونجا میخونید و کتاب ثبت میشه مسئول اونجا به شما یک تاریخ میگه و شما باید طبق همون تاریخ کتاب هارو برگردونید درغیر این صورت شما جریمه میشید
امیدوارم شما مثل من توی کتابخونه عضو بشید و لذت ببرید
💢#کلاس_اولی_جون
💢#خودت_قصه_بخون
✅#تمرین_قصه_نویسی
💢#قصه : دیدار با خورشید
💢#نویسنده هنرمند:
💢 ثنا سادات قمی
💢کلاس پنجم_ ۱۱ ساله
💢استان تهران _ مدرسه زمزم
💢 اردیبهشت ۱۴۰۲
🌚🌙دیدار با خورشید🌞🦉
💢#کلاس_اولی_جون
💢#خودت_قصه_بخون
جغد به ماه گفت:من همیشه شبها از لانه بیرون میام و میرم شکار . ولی آرزو دارم بتونم یه دفعه خورشید زیبا و نورانی رو ببینم . می تونی کمکم کنی؟
ماه جواب داد : آره میتونم ولی تو نمیتونی کار هایی که من میگم رو انجام بدی.
جغد گفت : میتونم هر کاری بگی انجام میدم .
ماه گفت باشه من بهت میگم ولی نمیتونی انجام بدی، خورشید همیشه وقتی که من میرم میاد تو آسمون ، همیشه وقتی من توی آسمون هستم تو بیداری و در حال شکاری اما وقتی خورشید میاد تو خوابی. تو باید شب ها که در حال شکار هستی بخوابی و روز که خوابی باید بیدار باشی.
جغد گفت : باشه انجام میدم
ماه کم کم داشت میرفت قبل از اینکه بره به جغد گفت : من دارم میرم تو بخواب تا بتونی فردا خورشید زیبا رو ببینی .
جغد تا چند دقیقه بعد از اینکه ماه رفت و تا قبل روشنایی بیدار بود اما بعد خوابش برد
شب که شد ماه جغد را صدا کرد و گفت : تونستی خورشید رو ببینی؟
جغد گفت: نه خوابم برد .
ماه گفت: دیدی نتونستی.
جغد گفت: چون تنها بودم حوصله ام سر رفت و خوابم برد.
ماه کمی فکر کرد و گفت : پس من بلبل رو پیش تو میذارم تا حوصله ات سر نره.
جغد گفت : باشه .
بعد هم ماه بلبل را صدا کرد و قضيهی جغد رو برای بلبل تعریف کرد . بلبل هم قبول کرد .
وقتی بلبل رفت پیش جغد گفت: من مثل تو نیستم که شب ها بیدار باشم من شب ها میخوابم اگر نخوابی من هم صبح بیدارت نمیکنم تا خورشید را ببینی .
جغد گفت : باشه
جغد هر کاری که میکرد خوابش نمیبرد اما چون میخواست خورشید رو ببینه به شکار نرفت
وقتی که ماه میخواست بره بلبل رو صدا کرد و گفت : نزار جغد بخوابه اگه خوابید بیدارش کن.
بلبل هم قبول کرد.
جغد هی خوابش میبرد و بلبل توی گوش جغد آواز میخوند تا جغد بیدار شه اینقدر این کار تکرار شد که جغد عصبانی شد و رفت یه جای دیگه تا بخوابه. بلبل هرکاری کرد نتونست جغد رو پیدا کنه
شب که شد وقتی ماه جغد رو دید گفت : تونستی خورشید رو ببینی ؟
جغد گفت : نه. اونقدر خوابم میومد که نتونستم بیدار وایستم .
ماه هم گفت: دیدی نتونستی من بهت گفتم که نمیتونی اما تو قبول نکردی خدا تو رو اینجوری خلق کرده و هیچوقت هیچ کسی نمیتونه خلقت خدا رو عوض کنه.
جغد ناراحت بود
ماه ادامه داد: ولی میتونی بری پیش حیوانات جنگل که روز ها بیدار هستن وازشون بخوای که خورشید رو برات توصیف کنن.
جغد خوشحال شد و کاری که ماه گفت رو انجام داد
وقتی که پیش لاک پشت رفت و قضیه رو تعریف کرد ، لاک پشت گفت: وقتی که درباره ی خورشید بهت گفتم تو برو واز ماه تشکر کن چون اون خیلی بهت کمک کرده.
جغد بعد از حرف های لاکپشت پیش ماه رفت و ازش تشکر کرد .
مله هم گفت : خواهش میکنم امیدوارم خوب کمک کرده باشم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 لحظه دیدار با فاطمه جون فرزاد
💢و فرشته های نازنین کلاسم در
💢 نمایشگاه کتاب تهران
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#تمرین_قصه_نویسی
💢#قصه : ماهی چشم بادامی
💢#نویسنده هنرمند:
💢 روژان مومنی
💢کلاس اول _ ۷ ساله
💢استان مازندران _ مدرسه شهید ابراهیمی
💢 اردیبهشت ۱۴۰۲
یکی بود ،یکی نبود،سارا کوچولو یک عروسک قشنگ داشت.
یک روز سارا کوچولو داشت با عروسکش در حیاط خانه ی خودشان بازی میکرد که چشمش به ماهی کوچولوی داخل تنگ که روی پله بود افتادو از اینکه ماهی نمیتوانست با دوستانش بازی کند ، ناراحت شد، تصمیم گرفت آن ماهی را به داخل حوض بیاندازد تا با دوستانش بازی کند و خوشحال باشد.
💢#کلاس_اولی_جون
💢#خودت_قصه_بخون
audio.ogg
298.9K
✅#تمرین_شعر_خوانی
💢گوینده هنرمند:
💢نیایش محمد پور
💢 کلاس چهارم_۱۰ساله
💢 استان تهران _مدرسه زمزم
💢 اردیبهشت۱۴۰۲
هر قطره باران
هر دانهای از برف
اندازهی دريا
دارد برايم حرف
اين آفتاب گرم
آن جنگل روشن
يک هديه زيباست
از تو خدای من
نام قشنگ تو
در شعر زنبور است
نامی كه شيرينتر
از اشک انگور است
با غنچهها گلها
تو مهربان هستی
دنياي زيبا را
تو باغبان هستی
ياد تو را چون گل
هر صبح میبويم
حرف دلم را جز
با تو نمي گویم
207.6K
توضیحات عسل جون درباره داستان و نماهنگی که خودش نوشته و آماده کرده☝️😘
45.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 دروغگویی پر طلا
💢نویسنده و گوینده و طراح نماهنگ:
💢عسل علیزاده
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
874.9K
✅#قصه_صوتی:
💢دروغگویی پرطلا
💢نویسنده و قصه گو:
💢عسل علیزاده
💢کلاس پنجم_۱۱ساله
💢 استان تهران_مدرسه زمزم
✅#قصه_برای_فسقل_فندقی_ها
http://eitaa.com/eslahisaeedeh