هدایت شده از با ما نویسنده شو
🌈#شعرهای_قرآنی
🌈#شعر_سوره_مبارکه_حمد
✍شاعر: #سعیده_اصلاحی
🌈#معلم_شاعر_نویسنده
شکر خدای دانا
بخشنده و توانا
جز او نمی پرستیم
خدای دیگری را
یگانه است و یکتا
عزیز و نازنین است
از او بخواه یاری
که مهربان ترین است
معنای حمد یعنی:
شکر بگو خدا را
که می کند هدایت
به راه راست مارا
میان بندگانی
که آفریده الله
تو باش جزء خوبان
نه بندگان گمراه
❌ کپی فقط با ذکر نام شاعر
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
📚#قصه_های_خواندنی
📖این قصه :
☘مهربان مثل بابا
✍نوشته : #سعیده_اصلاحی
🔹گروه سنی: ج
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
📚#قصه_های_خواندنی
📖این قصه :
☘مهربان مثل بابا
✍نوشته : #سعیده_اصلاحی
🔹گروه سنی: ج
امید غلتی زد و با سرفه از خواب بیدار شد.هنوز تب و سردرد داشت و بی اشتها بود. آهی کشید و با خودش گفت : دو روز بیشتر به جشن نمانده ، کاش حالم زودتر خوب می شد.
از دو هفته ی پیش ، او و همکلاسی هایش با همکاری خانم معلم در حال تدارک جشن نیمه شعبان بودند و قرار بود برنامه های متنوع و شادی اجرا کنند مثل سرود ، دکلمه ، نمایشنامه ، مسابقه و...
امید و مادرش هم کلی گیفت و بسته های رنگارنگ هدیه آماده کرده بودند تا در این جشن به همه دانش آموزان مدرسه هدیه بدهند.
اما حالا با این آنفولانزای بی موقع ، همه برنامه های امید به هم ریخته بود.
او با ناراحتی چشمش را بست و دوباره خوابش برد.
شب بود و فانوس ماه در آسمان می درخشید. کوچه ساکت و خلوت بود و در خیابان هم هیچ ماشینی دیده نمی شد. امید آن قدر برای جشن ، ذوق و شوق داشت که هنوز صبح نشده راه افتاده بود به طرف مدرسه.
یک مرتبه صدای بابا را از پشت سرش شنید : بهتر شدی امیدجان؟
برگشت ، پشت سرش همه جا روشن روشن بود ، انگار نه انگار که شب است.صدا زد: بابا جون ، من خوب شدم ، دارم می رم مدرسه ، شما کجایی ؟
یک مرتبه رگبار سرفه ها او را ازجا پراند.چشم وا کرد هنوز توی رختخواب بود اما دیگر تب و سردرد نداشت حسابی هم گرسنه بود.
از رختخواب بیرون پرید ماسک زد و به آشپزخانه رفت و صدا زد: بابا... بابایی جون
مامان برایش سوپ آورد و با خوشحالی گفت : بابا رفته سرکار عزیزم ، خدارو شکر انگار حالت خیلی بهتر شده .
امید با تعجب گفت : ولی خودم الان صداشو شنیدم ، صدام زد و حالمو پرسید.
بعد خوابش را برای مامان تعریف کرد.
مامان بغض کرد وامید را در آغوش گرفت و سرش را بوسید . بعد به طرف قبله برگشت. دست بر سینه گذاشت و با صدای لرزان گفت : السلام علیک یا صاحب الزمان (عج).
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅#کاردستی🎀 کولاژ
🦋#کودک #همکاران
🔹ک مثل کلاه
💢چه قد قشنگ ، چه قد ناز
💢 کلاه زیبا بساز☝️😘
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅#نقاشی🎀
🔹گ مثل 😊 گربه
🦋#کودک 🦋#همکاران
💢 می کشیم با اشتیاق
💢 نقاشی های خلاق ☝️😜
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅#بازی🎀
🔹 دست ورزی
🔹تقویت عضلات ریز دست
🔹 هماهنگی چشم و دست
🔹افزایش دقت و تمرکز
🦋#کودک 🦋#همکاران
💢 دوست گلم کجایی؟
💢 بازی کنیم دوتایی؟ ☝️😜
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
💝#نویسنده_نوقلم و
💝برنده مسابقه نویسندگی :
✍من دنیا را اینطوری می بینم
💝 آرتمیس خاکبازفر عزیز ❤️
💖 ۸ساله☆ پایه دوم
💖مدرسه شهید نواب صفوی
💝تهران بزرگ
💝 بهمن ماه ۱۴٠۳
👌نگاه قشنگی به پدیده ها داری و خلاقانه فکر میکنی عزیزدلم😘
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📕قصه: ذره بین جادویی
✍به قلم و اجرای:
🎤 آرتمیس خاکبازفر عزیز❤️
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh
✅#نویسنده_نوقلم و
💝برنده مسابقه نویسندگی :
✍من دنیا را اینطوری می بینم
💝ریحانه اسدی زاد عزیز ❤️
💖کلاس پنجم_دبستان زمزم
💖 تهران بزرگ
💖بهمن ماه ۱۴٠۳
✍#نظر_مربی: منطق را در قصه هایت رعایت می کنی و این یک اصل مهم در نویسندگی است عزیزدلم ❤️
✅#با_ما_نویسنده_شو
http://eitaa.com/eslahisaeedeh