eitaa logo
کانال علیرضا اسلامی فر
935 دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
13.3هزار ویدیو
338 فایل
این کانال جهت اطلاع رسانی رویدادهای مهم و جهاد تبیین در تاریخ ۲۳ آبان ۱۴۰۱ ایجاد گردید رب انی لما انزلت الی من خیر فقیر اسلامی فر 09132378571
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃💠 عبرت ‏انگيز مكافات باغداران و توبه آنان🍃💠‏ قسمت اول 👇 در قرآن، در سوره قلم از آيه 16 تا 33، ماجراى سوختن باغى پربار بر اثر صاعقه مرگبار آسمانى سخن به ميان آمده، كه به عنوان مكافات عمل صاحبان باغ بود، زیرا از دادن حق تهى‏ دستان، خوددارى كردند، نظر شما را به اين داستان با استفاده از روايات و گفتار مفسران جلب مى‏ كنيم: در زمان‏هاى گذشته، قبل از اسلام، در سرزمين يمن، در حدود چهار فرسخى شهر صنعا، روستايى به نام صروان (يا: ضروان) وجود داشت، در اين روستا يك باغ بسيار عالى و پردرخت داراى ميوه، و محصولات غذايى وجود داشت، صاحب اين باغ جوانمردى سخاوتمند و خداشناس بود، و به قدرى به فقراء و نيازمندان توجه داشت، كه از محصول آن باغ به اندازه نياز خود بر مى‏ داشت و بقيه را در بين نيازمندان تقسيم مى‏ كرد نيازمندان همواره دعاگوى او بودند، و آن باغ سال به سال رونق بيشترى داشت، و مستمندان عادت كرده بودند كه در فصل چيدن محصول، به آن باغ بروند، و حق خود را از صاحبش بگيرند، صاحب باغ نيز با كمال خوشرويى دست خالىِ آن‏ها را پر مى‏ كرد. اين مرد ربانى گهگاه كه فرصت به دست مى ‏آمد، فرزندان خود را جمع مى‏ كرد، و به آن‏ها پند و اندرز مى ‏داد، به ويژه در مورد نيازمندان، سفارش مى‏ نمود كه: براى كسب رضاى خدا حتماً به آن‏ها توجه كنيد و از محصول باغ و كشتزار به آن‏ها به قدر نيازشان بدهيد. حتى در آخر عمر با وصيت خود، بيشتر تأكيد كرد كه مبادا مستمندان را محروم كنيد. اما افسوس كه آن‏ها گوش شنوا نداشتند، و غرور و غفلت، آن‏ها را از شنيدن و عمل كردن به نصيحت‏هاى مهرانگيز پدر باز مى ‏داشت. سرانجام اجل اين مرد خدا سر رسيد و از دنيا رفت، باغ به دست فرزندان او افتاد. ادامه دارد.....
کانال علیرضا اسلامی فر
🍃💠 #داستان عبرت ‏انگيز مكافات باغداران و توبه آنان🍃💠‏ قسمت اول 👇 در قرآن، در سوره قلم از آيه 16
🍃🍒 عبرت انگیز مکافات باغداران و توبه آنان 🍃🍒 قسمت دوم 👇 در قسمت قبل خواندیم اجل مرد باغدار رسید و باغ به دست فرزندان او افتاد.. آن هانصيحت‏هاى پدر را به باد فراموشى سپردند، حتى با يكديگر هم سوگند شدند كه محصول باغ را براى خود ضبط كنند و چيزى به نيازمندان ندهند و به هم مى ‏گفتند: ما عيالوار هستيم، و محصول باغ و كشتزار بايد براى هزينه زندگى خودمان باشد، به قدرى در اين تصميمشان جدى بودند كه حتى اءن شاء الله نگفتند. هنگامى كه فصل چيدن محصول فرا رسيد، با هم پيمان بستند كه صبح زود دور از انظار نيازمندان ميوه‏ هاى باغ را بچينند. نيازمندان طبق معمول عصرِ پدر آن‏ها، به باغ سر مى ‏زدند، به اميد آن كه حق آن‏ها داده شود، ولى محروم بر مى‏ گشتند. خداوند بر آن باغداران بخيل و دنياپرست و مغرور غضب كرد، نيمه ‏هاى شب صاعقه ‏اى مرگبار را به سوى آن باغ فرستاد، آن صاعقه چنان درختان آن باغ را سوزانيد كه آن باغ سرسبز و خرم را همچون شب سياه ظلمانى كرد، و چيزى از آن باغ، جز مشتى خاكستر باقى نماند. ادامه دارد
کانال علیرضا اسلامی فر
🍃🍒 #داستان عبرت انگیز مکافات باغداران و توبه آنان 🍃🍒 قسمت دوم 👇 در قسمت قبل خواندیم اجل مرد باغدا
🍎🍐 عبرت انگیز مکافات باغداران و توبه آنها 🍊🍇 قسمت آخر 👇 باغداران از همه جا بى خبر، صبح زود همديگر را صدا زدند و براى چيدن محصول به سوى باغ روانه شدند، در مسير راه آهسته به همديگر مى‏ گفتند: مواظب باشيد كه امروز حتى يك نفر فقير به طرف باغ نيايد. وقتى كه به باغ رسيدند، مشتى زغال و خاكستر ديدند، همه چيز را دگرگون شده يافتند، به قدرى كه گيج شدند و باور نمى ‏كردند و گفتند: ما راه را گم كرده‏ ايم. سپس گفتند: همه چيز از دست ما رفته و ما به طور كلى محروم شده‏ ايم. يكى از برادران كه از همه عاقل‏تر بود به آن‏ها گفت: آيا من به شما نگفتم كه تسبيح خدا كنيد. آن‏ها كه باد غرورشان خالى شده بود به تسبيح خدا پرداختند و خود را ظالم و مقصر خواندند و همديگر را سرزنش مى ‏كردند و فرياد مى ‏زدند: اى واى بر ما كه طغيانگر بوديم. سرانجام به كيفر حيله و نيرنگ خود رسيدند و به مكافات سخت گرفتار شدند. ولى اين عذاب ناگهانى، باغداران را آن چنان تكان داد كه عبرت گرفتند به خصوص با نصيحت يكى از برادران كه عاقل‏تر بود آن‏ها از خواب غفلت بيدار شدند و توبه كردند، و دل به خدا بستند و گفتند: اميدواريم كه خداوند بهتر از آن باغ را به ما عنايت فرمايد. از عبدالله بن مسعود نقل شده كه: وقتى آن‏ها توبه حقيقى كردند، و خداوند صداقت آن‏ها را دانست، باغ سرسبز و خرمى به نام حَيَوان (زنده و پرنشاط) به آن‏ها عطا كرد كه درختان بسيار پربار با ميوه ‏هاى بسيار عالى داشت، به طورى كه دانه ‏هاى خوشه‏ هاى انگور آن باغ، آن قدر بزرگ و چشمگير بود كه نظير آن را كسى نديده بود.
📚 مردی در بصره، سال‌ها در بستر بیماری بود؛ به‌طوری که زخم بستر گرفته بود؛ و اموال زیادی را فروخته بود تا هزینه درمان خود کند؛ همیشه دست به دعا داشت. روزی عالمی نزد او آمد و گفت: می‌دانی که شفا نخواهی یافت! آیا برای مرگ حاضری؟ گفت: بخدا قسم حاضرم. داستان مرد بیمار به این طریق بود که، در بصره بیماری وبا آمد؛ و طبیبان گفتند: دوای این بیماری آ‌ب لیمو است. این مرد، تنها آب لیمو فروش شهر بود. که آب‌لیمو را نصفه با آب قاطی می‌کرد و می‌فروخت. چون مشتری زیاد شد، کل بطری را آب ریخته و چند قطره‌ای آب‌لیمو می‌ریخت تا بوی لیمو دهد. مردی چنین دید و گفت: من مجبور بودم بخرم تا نمیرم، ولی دعا می‌کنم زندگی تو بر باد برود چنانچه زندگی مردم را بر باد می‌دهی و خونشان را در شیشه می‌کنی. عالم گفت: از پول حرام مردم، نصف بصره را خریدی! و حالا ده سال است برای درمان و علاج خود آن‌ها را می‌فروشی. می‌دانی از آن همه مال حرام چه مانده است؟ دو کاسه! آن دو را هم تا نفروشی و از دست ندهی، نخواهی مرد! و زجر کش خواهی شد. پس مالت را بده که بفروشند تا مرگت فرا رسد. پیرمرد به پسرش گفت: ببر بفروش، چون مال حرام ماندنی نیست. چون پسر کاسه‌ها را فروخت، پدرجان داد. 💠💠💠💠💠 کانال علیرضا اسلامی فر @eslamifar1343
4.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷ویژه شهادت 📺 🎥 (نامه حاج قاسم برای بادیگاردش) 🇮🇷🌷 👊🇮🇷 💠💠💠💠💠 کانال علیرضا اسلامی فر @eslamifar1343
2.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶 🌷 ویژه شهادت 📺 (نماز در کاخ کرملین) 🇮🇷🌷 👊🇮🇷 💠💠💠💠💠 کانال علیرضا اسلامی فر @eslamifar1343
6.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷ویژه شهادت 📺 (زنگ انشا / فرمانده قلب مردم) 🇮🇷🌷 👊🇮🇷 💠💠💠💠💠 کانال علیرضا اسلامی فر @eslamifar1343
📗 کریم خان زند هر روز صبح علی الطلوع تا شامگاه برای دادخواهی ستمدیدگان، رفع ستم و احقاق حقوق مردم در ارک شاهی می نشست و به امور مردم رسیدگی می کرد. یک روز مردک حقه باز و چاپلوسی پیش آمد و همین که چشمش به کریم خان افتاد، شروع به های و های گریستن کرده و سیلاب اشک از دیدگان فرو ریخت، او طوری گریه می کرد که هق و هق هایش اجازه سخن گفتن به او نمی داد. شاه که خود را وکیل الرعایا می نامید؛ دستور داد او را به گوشه ای برده، آرام کنند زان پس به حضور برسد. مردک حقه باز را بردند و آرام کردند و در فرصت مناسب دیگری به حضور کریم خان آوردند. کریم خان قبل از آنکه رسیدگی به کار او را آغاز کند نوازش و دلجویی فراوانی از وی به عمل آورد و آنگاه از خواسته اش جویا شد. آن مرد گفت: “من از مادر کور و نابینا متولد شدم و سالها با وضع اسف باری زندگی کرده و نعمت بینایی و دیدن اطراف و اکناف خود محروم بودم تا اینکه روزی افتان خیزان و کورمال خود را روی زمین کشیدم و به سختی به زیارت آرامگاه پدر شما رفته و برای کسب سلامتی خود، متوسل به مرقد مطهر ابوی مرحوم شما شدم. در آن مزار متبرک آنقدر گریه کردم که از فرط خستگی ضعف،‌ بیهوش شده ، به خواب عمیقی فرو رفتم! در عالم خواب و رویا، مردی جلیل القدر و نورانی را دیدم که سراغ من آمد و گفت: ابوالوکیل پدر کریم خان هستم. آنگاه دستی به چشمان من کشید و گفت برخیز که تو را شفا دادم! از خواب که بیدار شدم،‌ خود را بینا دیدم و جهان تاریک پیش چشمانم روشن شد! این همه گریه و زاری امروز من از باب تشکر و قدر دانی و سپاسگذاری از والد ماجد شما بود!”. مردک حقه باز که باادای این جملات و انجام این صحنه سازی مطمئن بود کریم خان را خام کرده است، منتظر دریافت صله و هدیه و مرحمتی بود که مشاهده کرد کریم خان برافروخته شده، دنبال د‍ژخیم می گردد! موقعی که دژخیم حاضر گردید کریم خان دستور داد چشمان مرد حقه باز را از حدقه بیرون بکشد! درباریان و بزرگان قوم زندیه به دست و پای کریم خان افتادند و شفاعت مرد متملق و چاپلوس را کرده و از وکلیل الرعایا خواستند از گناه او در گذرد. کریم خان که ذاتا آدم رقیق القلبی بود، خواهش درباریان و اطرافیان را پذیرفت، ولی دستور داد مرد متملق را به فلک بسته، چوب بزنند! هنگامی که نوکران شاه مشغول سیاست کردن مرد حقه باز بودند کریم خان خطاب به او گفت: “مردک پدر سوخته! پدر من تا وقتی زنده بود در گردنه بید سرخ، خر دزدی می کرد من که مقام و مسند شاهی رسیدم عده ای متملق برای خوشایند من و از باب چاپلوسی برایش آرامگاهی ساختند و مقبره ای برپا کردند و آنجا را عنیان ابوالوکیل نامیدند. اکنون تو چاپلوس دروغگو آمده ای و پدر خر دزد مرا صاحب کرامت و معجزه معرفی می کنی؟! اگر بزرگان مجلس اجازه داده بودند دوباره چشمانت را در می آوردم تا بروی برای بار دوم از او چشمان تازه و پر فروغ بگیری!” . مردک سرافکنده و شرمسار به سرعت از پیش او رفت و ناپدید شد.