eitaa logo
کانال علیرضا اسلامی فر
1.2هزار دنبال‌کننده
13.4هزار عکس
13.4هزار ویدیو
340 فایل
این کانال جهت اطلاع رسانی رویدادهای مهم و جهاد تبیین در تاریخ ۲۳ آبان ۱۴۰۱ ایجاد گردید رب انی لما انزلت الی من خیر فقیر اسلامی فر 09132378571
مشاهده در ایتا
دانلود
🕌 قرائت قرآن مجید، سوره مبارکه یاسین "یس" ✅ هدیه به ارواح طیبه همه شهدا 🌷، امام شهدا، پدران، مادران، همسران، برادران و خواهران درگذشته شهدا🌷، رزمندگان و جانبازان شهید🌷 و متوفی 🏴، 👈 علی الخصوص 🔹 شهدای 🌷 جنگ جمل که در رکاب امیرالمؤمنین حضرت امام علی علیه السلام 🌺 با فتنه گران جنگیدند؛ 🔹 شهدای 🌷 عرصه علم، پژوهش و فناوری؛ 🔹 شهدای 🌷 راه وحدت حوزه و دانشگاه به ویژه آیت الله شهید 🌷 دکتر محمد مفتح؛ 🔹 مدیر انقلابی و وزیر شهید 🌷 مهندس محمدجواد تندگویان؛ 🔹 سردار شهید 🌷 یدالله کلهر، قائم مقام فرماندهی لشکر ۱۰ سید الشهدا علیه السلام؛ 🔹 شهدای 🌷 حملات موشكی توسط دشمن بعثی به ویژه در دزفول و سایر شهرهای کشور؛ 🔹 شهدای 🌷 بمباران توسط دشمن بعثی به ویژه آبادان و سایر شهرهای کشور؛ 🔹 رانندگان شهید 🌷؛ 🔹 خطيب شهیر مرحوم حجت الاسلام والمسلمین محمدتقی فلسفی 🏴؛ 🔹 ديپلمات شهید 🌷 صادق گنجی، رایزن فرهنگی و مسئول خانه فرهنگ جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 در لاهور پاکستان؛ 🔹 شهدای 🌷 گمنام و شهدای 🌷 جاویدالاثر. 🗓 زمان پیشنهادی ترجیحاً از صبح پنجشنبه ۲۴ آذر تا شامگاه جمعه ۲۵ آذر ۱۴۰۱ مقارن با ۲۰ و ۲۱ جمادی الاول ۱۴۴۴ 👈 خواهشمند است به علاقه مندان اطلاع رسانی فرمایید. 💠💠💠💠💠 کانال علیرضا اسلامی فر @eslamifar1343
کانال علیرضا اسلامی فر
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 به خاطر آنكه قاب عكس صدام را شكسته بودم، مرا به گودالی كه هشتاد و یك پله از زمین فاصله داشت، بردند. آنجا شبیه یك مرغ‌دانی بود. وقتی مرا در سلولم حبس كردند، از بس كوچك بود، می‌بایست به حالت خمیده در آن قرار می‌گرفتم. آن سلول درست به اندازه ابعاد یك میز تحریر بود. شب فرا رسید و كلیه‌هایم از شدت سرما به درد آمده بود. به هر طریق كه بود، شب را به صبح رساندم. تحملم تمام شده بود. با پا محكم به در سلول كوبیدم. نگهبان كه فارسی بلد بود، گفت: چیه؟ چرا داد می‌زنی؟ گفتم: یا مرا بكشید یا از اینجا بیرون بیاورید كه كلیه‌ام درد می‌كند. اگر دوایی هست برایم بیاورید! دارم می‌میرم. او در سلول را باز كرد و چند متر جلوتر در یك محوطه بازتر كشاند و گفت: همین جا بمان تا برگردم. در آنجا متوجه یك پیرمرد ناتوان شدم. او در حالی كه سكوت كرده بود، به چشمانم زل زد. بی‌مقدمه پرسید: ایرانی هستی؟ جوابش را ندادم. دوباره تكرار كرد. گفتم: آره، چه كار داری؟ پرسید: مرا می‌شناسی؟ گفتم: نه از كجا بشناسم؟ گفت: اگر ایرانی باشی، حتما مرا می‌شناسی. گفتم: اتفاقا ایرانی‌ام؛ ولی تو را نمی‌شناسم. پرسید: وزیر نفت ایران كیست؟ گفتم: نمی‌دانم. گفت: نام محمد جواد تندگویان را نشنیده‌ای؟ گفتم: آری، شنیده‌ام. پرسید: كجاست؟ گفتم: احتمالاً شهید شده. سری تكان داد و گفت: تندگویان شهید نشده و كاش شهید می‌شد. دیگر همه چیز را فهمیدم. بغض گلویم را گرفته بود. فقط نگاهش می‌كردم. نگاه به بدنی كه از بس با اتوی داغ به آن كشیده بودند، مثل دیگ سیاه شده بود...، گفتم: اگر پیامی داری بهم بگو. گفت: این سیاه چال، طبقه زیرین پادگان هوانیروز الرشید است... گفت: ... پیــــــــــام من مرزداری از وطن است... صبوری من است. نگذارید وطن به دست نااهلان بیفتد. نگذارید دشمن به خاك ما تعرض كند. استقامت، ‌تنها راه نجات ملت ماست. بگذارید كشته شویم، اسیر شویم؛ ولی سرافرازی ملت به اسارت نیفتد. گفتم: به خدا قسم... پیامت را به ایرانیان می‌رسانم. خم شدم دستش را ببوسم كه نگذاشت... ✅ منبع : کتاب ساعت به وقت بغداد ، جلد 1، صفحات 89 – 86 راوی : عیسی عبدی 💠💠💠💠💠 کانال علیرضا اسلامی فر @eslamifar1343