❇️#سه_دقیقه_در_قیامت
🍃🌸🍃 (قسمت ۲۷)👇👇👇
🌱این خانم ادامه داد هیچ دفاعی نمیتوانستم از خودم انجام دهم هر چه گفتند قبول کردم.
✨بعد مرا به سمت محل عذاب بردند من آنچه که از آتش و عذاب جهنم توصیف شده را کامل مشاهده کردم.
💫درست در زمانی که قرار بود وارد آتش شوم یاد کتاب شما و توسل به حضرت زهرا افتادم.
😭همانجا فریاد زدم و گفتم: خدایا به حق مادرم حضرت زهرا( سلاماللهعلیها) به من فرصت جبران بده خدا....
🌿تا این جمله را گفتم گویی به داخل بدنم پرتاب شدم با بازگشت علائم حیاتی، مرا به بیمارستان منتقل کردند و اکنون بعد از چند ماه، بهبودی کامل پیدا کردم.
اما فقط یک نشانه از آن لحظه بر روی بدنم باقی مانده دستبندی از آتش بر دستان من زده بودند، وقتی من به هوش آمدم، مچ دستانم میسوخت، هنوز این مشکل من برطرف نشده!
دستان من با حلقهای از آتش سوخته و هنوز جای تاولهای آن روی مچ من باقی است.
فکر میکنم خدا میخواست که من آن لحظات را فراموش نکنم.
🌸من به توبهام وفادار ماندم، گناهان گذشتهام را ترک کردم.
نمازها را شروع کردم و حتی نمازهای قضا را هم میخوانم.
🌾ولی آنچه مرا دربهدر به دنبال شما کشانده این است که مرا یاری کنید.
من چطور این هزار و صد نفر را پیدا کنم؟
چطور از آنها حلالیت بطلبم؟
این خانم حرفهای آخرش را با بغص و گریه تکرار کرد.
☘من هم هیچ راه حلی به ذهنم نرسید. جز اینکه یکی از علمای ربانی را به ایشان معرفی کنم.
#پایان
🌱