eitaa logo
لبیک یا زینب ‌‌‌‌‌
159 دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
4.5هزار ویدیو
288 فایل
سلام بر زینب س 🌺بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیشود 🌺 🌻داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود 🌻 💐اللهم_عجل_لولیک_الفرج💐 @Masiha13
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸محى الدين اربلى مى گويد: من نزد پدرم نشسته بودم، شخصی که نزد او بود چرت مى زد تا آنکه عمّامه از سرش افتاد، دیدم در سرش علامت ضربتهای شمشیر است! پدرم از او پرسيد: اين زخم چيست؟ گفت: اینها ضربتهایی است که در جنگ صفّین بر سرم وارد شده است! پدرم گفت: جنگ صفین در زمان امیرالمؤمنین علیه السلام واقع شده و خیلی با زمان ما فاصله دارد و تو که در آن زمان نبوده ای! گفت: چند سال قبل من به طرف مصر می رفتم، در بین راه مردی از قبیله غره با من رفیق شد و همانطور که می رفتیم سخن از هرجا به پیش می آمد و با هم حرف می زدیم. ✨💫✨ تا آنکه از تاریخ جنگ صفین سخن به میان آمد. او گفت: اگر من در جنگ صفین می بودم، شمشیرم را از خون علی و یارانش سیراب می‌کردم. من هم گفتم: اگر من هم در آن روز می‌بودم، شمشیرم را از خون معاویه و یارانش سیرآب می‌کردم. و الان من و تو اصحاب علی و معاویه ایم، بیا با هم جنگ کنیم. خلاصه شمشیرها را کشیدیم و جراحتهای زیادی بر یکدیگر وارد کردیم. تا آنکه من از شدت جراحت بیهوش روی زمین افتادم، ناگهان دیدم مردی مرا با سرنیزه‌اش بیدار می کند. چشمم را که باز کردم دیدم مردی است سوار بر اسب ، از اسب پیاده شد ، دو دست مبارکش را بر جراحتهای من مالید، ✨💫✨ فورا تمام زخمهای من خوب شد و فرمود: اینجا باش و غائب شد. چندلحظه بیشتر نگذشت که دیدم برگشته و سر آن رفیق من که طرفدار معاویه بود به یک دست گرفته و مهار اسب او را با دست دیگر، دارد می‌آید. به من فرمود: این سر دشمن توست، تو ما را یاری کردی ، ما هم به کمک تو آمدیم و هر که خدا را یاری کند ، خدا او را یاری می نماید. عرض کردم: شما که هستيد؟ فرمود: من حجة ابن الحسن صاحب الزمانم و به من فرمود: هر که سوال کرد که این آثار زخم در سرت چیست بگو این ضربت صفّین است. 📚ملاقات با امام زمان ص ۱۵۴
💥مرحوم مجلسی فرموده است: این قضیه را شخصی که مورد وثوق من است به من گفت که: خانه قدیمی که الان من در آن سکونت دارم مال مردی از اهل خیر و صلاح بود که او را‌ "حسین مدلل" می گفتند. او نزدیک صحن حضرت امیرالمۆمنین علیه السّلام در محلی که آن را ساباط "حسین مدلل" می گفتند، زندگی می کرد. او به ناگاه مریض شد و بعد از مدتی هر دو پایش مثل چوب خشكید و خانه‌نشین شد. چون نمی‌توانست كار بكند، دچار فقر و نیازمند مردم شد و زن و بچه‌هایش روزگار سختی را می گذرانیدند. ✨💫✨ در یكی از شب‌ها به خاطرش آمد كه خداوند در قرآن مجید فرموده: وَ نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ ‌مِنْ حَبْلِ الْوَرید. ما از رگ گردن به آدمی نزدیكتریم. وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند و گفت: خدایا این دنیا صاحبی دارد. از تو می‌خواهم كه مرا به وسیله‌ی او شفا دهی. در همان شب، وقتی همسر و فرزندانش از خواب بیدار شدند، دیدند كه نوری فضای منزل را روشن و زمین و آسمان را منور كرده است، به حدی كه چشم‌ها را خیره می‌كند. از حسین پرسیدند: چه خبر است؟ گفت: الان فریاد رس بیچارگان حضرت صاحب الزمان علیه السّلام این جا بود. كنار بسترم آمد و به من فرمود: ای حسین! از جا برخیز. عرض كردم: ای سید و مولایم، من را می بینید که نمی‌توانم برخیزم. پس در كمال محبت و مهربانی دستم را گرفتند و بلندم كردند. ✨💫✨ من فورا حالم خوب شد و دیدم هیچ گونه درد و مرضی ندارم و به من فرمودند: این ساباط راه من است که من از این راه به حرم جدم امیرالمؤمنین می روم. در آن را هر شب ببندید. عرض کردم: شنیدم و اطاعت می کنم. سپس آن حضرت برخاستند و از همانجا به زیارت حرم حضرت علی ابن ابیطالب علیه السلام رفتند و این نور اثر قدم مبارک آن حضرت است. 🌹🌺🌹
💥مؤمن متدین شیخ هاشم بن عبدالباقی که از شیعیان سامراست نقل می کند: در سن طفولیت که به مکتب می رفتم یکی از بچه های شیعه اهل ایران به نام کاظم، روزی به من گفت: بیا به سرداب مقدس برویم و نامه های استغاثه را از چاهی که در آنجا هست در بیاوریم! آنوقت روز خلوت بود، وقتی از پله های سرداب پایین رفتیم در پله پهن وسط پله ها سید بزرگواری با پیراهن سفید و لباس های سبز یکدست و عمامه و عبا و قبا و کفش سبز حضور داشتند. ✨💫✨ ایشان قامتی موزون داشتند و گندمگون بودند و طرف راست چهره منوّرشان خال سیاهی داشت. به مجرد دیدار مهابت و جلالت آن بزرگوار ترس عظیمی در دلمان افتاد، فریاد زدم و به رفیقم گفتم: فرار کن که این آقا صاحب الزمان است. و به سرعت برگشتیم. آن بزرگوار اظهار ملاطفت کردند و فرمودند: "ابنای انتم ما یخالف غیرکم لا" فرزندانم اشکال ندارد شما بیایید دیگران نباید بیایند. ✨💫✨ من و رفیقم گریزان دویدیم. در کفشداری پیرمردی از سنّیان خوابیده بود، صدایش زدیم و گفتیم: برخیز که صاحب الزمان (علیه السلام) در سرداب است. آن مرد برخاست و ما پشت سر او روانه شدیم. وارد سرداب شدیم و همه گوشه کنارهایش را جستجو کردیم، اما ابدا اثر و علامتی از آن بزرگوار نیافتیم. 🌺🌹🌺🌹
(قسمت اول) 💥آقای حاج میرزا محمد علی گلستانه اصفهانی فرمودند: عموی من برای من نقل کردند که در زمان ما در اصفهان شخصی به نام جعفر که شغلش نعلبندی بود، بعضی حرفهایی میزد که موجب طعن و ردّ مردم شده بود. مثل آنکه می گفت: با طی الارض به کربلا رفته ام. یا می گفت: مردم را به صورتهای مختلف دیده ام و یا خدمت حضرت صاحب الامر رسیده ام. ولی بخاطر حرفهای مردم آن صحبتها را ترک نمود. ✨💫✨ تا اینکه من روزی برای زیارت مقبره متبرک تخت فولاد می رفتم. در بین راه دیدم جعفر نعلبند هم به آن طرف می رود. نزدیک او رفتم و گفتم: میل داری در راه باهم باشیم؟ گفت: اشکالی ندارد، با هم گفتگو می کنیم و خستگی راه را هم نمی فهمیم. قدری با هم گفتگو کردیم تا بالاخره من پرسیدم: این صحبتهایی که مردم از تو نقل می کنند چیست؟ آیا صحت دارد یا نه؟ گفت: آقا از این مطلب بگذریم. اصرار کردم و گفتم: من که بی غرضم، مانعی ندارد بگویی. ✨💫✨ گفت: من بیست و پنج بار از پول کسب خود، به کربلا مشرّف شدم و در همه سفرها برای زیارتی عرفه می رفتم. در سفر بیست و پنجم بین راه، شخصی یزدی با من رفیق شد. چند منزل که با هم رفتیم مریض شد و کم کم مرض او شدت یافت تا به منزلی که ترسناک بود رسیدیم و بخاطر ترسناک بودن آن قسمت، قافله را دو روز در کاروانسرا نگه داشتند تا قافله های دیگر برسند و جمعیت زیادتر شود. از ‌طرفی حال زائر یزدی هم خیلی سخت شد و مشرف به مرگ گردید... ادامه دارد... 🌺🌸
(قسمت سوم) 💥ناگهان دیدم چهار نفر سوار پیدا شدند و آن سواری که بزرگ آنها بود فرمود: جعفر! با زائر ما چه می کنی؟ عرض کردم: آقا چه کنم، در کار او درمانده ام! آن سه نفر دیگر پیاده شدند. یک نفر آنها نیزه ای در دست داشت او آن را در گودال آبی که خشک شده بود فرو برد آب جوشش کرد و گودال پر شد. آن میّت را غسل دادند، بزرگِ آنها جلو ایستاد و با هم نماز میّت را خواندیم و بعد هم او را محکم بر الاغ بستند و ناپدید شدند. ✨💫✨ من هم به راه افتادم ناگاه دیدم از قافله ای که پیش از ما حرکت کرده بود گذشتم و جلو افتادم. کمی گذشت دیدم به قافله ای که پیش از آن قافله حرکت کرده بود رسیدم. و بعد هم طولی نکشید که دیدم به "پل سفید" نزدیک کربلا رسیده ام. در تعجب و حیرت بودم که این چه جریان و حکایتی است! میت را بردم و در وادی ایمن دفن کردم. قافله ما تقریبا بعد از بیست روز رسید. هر کدام از اهل قافله می پرسید: تو کی و چگونه آمدی! من قضیه را برای بعضی به اجمال و برای بعضی مشروحاً می گفتم و آنها هم تعجب می کردند. ✨💫✨ تا این که روز عرفه شد و به حرم مطهر مشرف شدم ولی با کمال تعجب دیدم مردم را بصورت حیوانات مختلف می بینم، از قبیل گرگ، خوک، میمون و غیره و جمعی را هم بصورت انسان می دیدم! از شدت وحشت برگشتم و مجددا قبل از ظهر مشرف شدم، باز مردم را به همان حالت دیدم و برگشتم و بعد از ظهر رفتم و باز مردم را همانطور مشاهده کردم! روز بعد که رفتم دیدم همه بصورت انسان می باشند... ادامه دارد.... 🌹
(قسمت چهارم) 💥روز بعد که رفتم دیدم همه به صورت انسان می باشند، خلاصه بعد از این سفر، چند سفر دیگر مشرف شدم باز روز عرفه مردم را به صورت حیوانات مختلف می دیدم و در غیر آن روز به همان صورت انسان می دیدم، به همین جهت تصمیم گرفتم دیگر برای زیارتی عرفه مشرف نشوم. وقتی این وقایع را برای مردم نقل می کردم بدگویی می کردند و می گفتند: برای یک سفر زیارت چه ادعاهایی می کند. ✨💫✨ لذا من نقل این قضایا را به کلی ترک کردم تا آن که شبی با خانواده ام در اصفهان مشغول غذاخوردن بودیم، صدای در بلند شد وقتی در را باز کردم، دیدم شخصی می فرماید: حضرت صاحب الامر تو را خواسته اند. به همراه ایشان رفتم تا به مسجد جمعه رسیدم دیدم آن حضرت در محلی که منبر بسیار بلندی در آن بود، بالای منبر تشریف دارند. و آنجا هم مملو از جمعیت است ، آنها عمامه داشتند و لباسشان مثل لباس شوشتری‌ها بود. به فکر افتادم که در بین این جمعیت چطور میتوانم خدمت ایشان برسم! ✨💫✨ اما حضرت به من توجه فرمودند و صدا زدند : جعفر بیا. من رفتم و تا مقابل منبر رسیدم. فرمودند: چرا برای مردم آنچه را که در راه کربلا دیده ای نقل نمی کنی؟ عرض کردم آقا من نقل کردم، از بس مردم بدگویی کردند دیگر ترک نمودم. حضرت فرمودند: تو کاری به حرف مردم نداشته نباش ، آنچه را که دیده ای نقل کن تا مردم بفهمند ما چه نظر مرحمت ولطفی با زائر جدمان حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام داریم! 📗ملاقات با امام زمان در کربلا ص۳۰ 🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
2.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 میرزا ابوالفضل قهوه چی در مسجد جمکران خدمت (عجل الله تعالی فرجه) مشرف شد و سوال کرد : ⭕️ شما که این همه یار دارید, پس چرا تشریف نمیارین ؟!  🎙