اصرار
🔻ملتِ خانه در موشک هم خانه میکند یکی از اهالی غزه خیمهاش را با ضایعات موشکهای صهیونیستی برپا کرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خونه ی بی بی از این قدیمی هاست. همون هایی که دو طرفِ حیاط اتاق داره. اون طرف حیاط آخرین اتاق بغل دیوار اتاق دایی مرتضی بود. وقتی من به دنیا اومدم شهید شده بود. بی بی وسایل اضافه ش رو اونجا می ذاشت ولی از طرفی هم کسی حق نداشت توی اون اتاق بره. از بالا تا پایین شیشه ای بود. انگار از اون خونه، تنها جایی که عوض نشده هنوز همون اتاق دایی مرتضی ست. ورودی خونه بی بی یه راهرو داشت، میگم داشت چون شاید الان هم باشه ولی این راهرو، راهروی قدیم نیست، به این راهرو می گفتن دالون. اونجا هم یه عکس از دایی ها رو زده بودن، دایی محمّد و دایی مرتضی. جمله های شهید قلب تاریخ است و این جور چیزها هم روی طاقچه های خونه بود. بی بی و جدو، همون بابا بزرگ به عربی، غروب ها می نشستن توی ایوون. همینجوری که تسبیح دست شون بود و ذکر می گفتن به درخت های حیاط، به پرنده ها، پرستوها، به حوض، به آسمون... نگاه می کردن. بعد گاهی وقت ها هم یه حالی بهمون می دادن می گفتن برو پفک بخر، بستنی بخر بیار همه با هم بخوریم. حالا اون همه از خونه ی بی بی رفتن. کلی با هم قهر کردن. کلی هم دیگه سر نمی زنن. خلاصه اون خونه خلوت شده و بی بی هم که این روزا داره تنهایی سر می کنه. من هم که نوهش باشم توی این سن با مامان بزرگم همذات پندار شدیم.
اون موقع ها گاهی لابلای حرفی چیزی مامان بزرگم می گفت ما خاک پای امام هم نیستیم. منم همش فکر می کردم مگه همه بابابزرگا امام خمینی نیستن پس چرا مامان بزرگم فقط اون امام خمینی رو انقدر تحویل می گیره؟
اون امام خمینی بنّای خونه ی بی بی اینا نبود ولی انگار اتاق دایی مرتضی رو خودش ساخته بود چون اگه اون نبود، دایی مرتضایی نبود که شهید باشه و اونجا بشه اتاقش که ما بچه ها موقع بازی کردن هی بهش سرک بکشیم.
امام خمینی اعضای خونواده مون نبود ولی انگار هر خونه ای هر چند تا عضو داشت، مثلا پنج نفره اون نفر ششم خونه ها بود. نفر ششمی که یجوری توی خونه هامون جا داشت که انگار اول اون بود، بعد مامان باباهامون بودن بعد بچه ها اومدن. یعنی انگار حتی اون قبل از ما توی خونه هامون بوده و مامان بابامون رو عقد کرده.
امام خمینی رو از نزدیک ندیدیم ولی انگار که یه عالم خاطره باهاش داشتیم. یه برچسب کوچولو قد کف دست قدیم ها بابا زده بود روی کمد چوبی مون. نه تابلویی بود نه عکس قدی. همه عکس هاش برچسب بود که روی دیوارها، دفتر کتاب ها، کمدها، درهای خونه، بعضی ها می زدن. اینجوری توی خونه زندگی هامون بود. خمینی توی حرف نبود واسمون. باهاش زندگی می کردیم. بی بی هیچوقت نگفت خمینی این حرف رو زده فقط خمینی رو دوست داشت. نگفت بیا به این حرف خمینی فکر کن. حتی نگفت من به حرف های خمینی فکر کردم بعد بچه ها رو به حرف خمینی فرستادم جلو توپ و تانک.
هر چی فکر می کنم می بینم حرف وسط نبود اون موقع ها. شبیه به چشم توی چشم شدن. انگار بی بی اینا با خمینی شون چشم توی چشم شده بودن. انگار هیچ حرفی وسط نبوده.
یادم افتاد به وضعِ الان. اینکه الان هر کسی می خواد باشه، باید حرف بزنه. واقعا چرا هر چیز به «حرف» زنده ست؟ تا وقتی کسی حرف بزنه هست، حرف نزنه نیست؟ من حرف می زنم پس هستم. یعنی حرف زدن با بودن و حرف نزدن با نبودن یکی گرفته می شه. چرا انقدر از همدیگه حرف می خوایم؟ چرا وقتی هم می گیم نه مسئله ی ما حرف زدن نیست مسئله ی ما زندگی کردنه آخرش می بینی یه گفتگوکده ی بزرگ راه انداختیم و اسمش رو گذاشتیم جهان و خونه ؟
رهبرش اگه چند سال حرف نزنه دیگه نیست. وجودش واسه همه به حرف بسته ست. اصلا کسی نمی تونه خامنه ایِ ساکت رو بفهمه. خامنه ای وقتی هست که چیزی بگه تا بعضی ها باهاش فکر کنن، بعضی ها فحش بدن، بعضی ها دنبال حرف هاش برن... کلا انگار ملاتِ هرچیزی شده حرف. طرف وقتی واسمون هست که حرف بزنه. تا اونجا که حرف که می زنه بعد بیاد توضیح بده که حرفای من تکراری نیست...
هی فکر می کنم چی شد که ما با خمینی زندگی کردیم؟! چرا اون موقع ها رو بزرگترهامون یادشون رفت و اون ها هم افتادن توی این چرخه ی روزگار؟ من گله دارم از بزرگترهامون. گله دارم چرا قدیم ها رو یادشون رفت. چرا یادشون رفت خودشون اینجوری زندگی نکردن. چرا یادشون رفت و توی فراموشی شون نتونستن به ما یادآوری کنن؟ چرا همش می خوان فکر کنن؟ من فکر کردن رو دوست ندارم. آدم ها که فکر کردن، افتادن توی معامله. خیلی ها وقتی خمینی اومد فکر نکردن و رفتن پای کار ولی وقتی یکم فکر کردن اهل معامله شدن. مگه من وقتی بچه بودم چه می فهمیدم خمینی یعنی چی ولی اونقدر واسم خاطره ساخته بود که بابا بزرگمم خمینی می دیدم.
کاش می تونستم یه دل سیر بشینم و واسه این سیاه بختی مون گریه کنم.
کاش ورق برگرده. کاش حرف ها بمیرن. کاش زندگی کنیم.
#اصرار
#زمان #زندگی #شخص #رنج #خانه #قرابت #جهان
@Esrar3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+چند نفر از خانوادهت شهید شدن؟
-خواهرم، مادرم، عمههام، خالههام، عموهام و همسایهمون.
🧷وَ قَالَ : وَ لَمْ يَزَلْ جَبْرَئِيلُ يُوصِينِي بِالْجَارِ حَتَّى ظَنَنْتُ أَنَّهُ سَيُوَرِّثُهُ.
فرمود:جبرئيل همواره مرا به حق همسايه سفارش مى كرد، تا آنجا كه گمان كردم به زودى او را در ارث شريكم كند.
خویشِ ملتِ خانه، همسایه است چنانکه وقتی از او بپرسید از خانوادهتان چه افرادی شهید شدند همسایه را کنار مادر و خواهر و عمو و عمه و خاله بنشاند.
#خانه #همسایگی #خانواده #غزه
@Esrar3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روی این کودکان را خوب به خاطر بسپارید. اینها کودکانی هستند که یکی از اهالی غزه قبلتر سراغشان رفته بود. آن شب همین تکه از رفح در آتش سوخت.
🧷بله، آنها که میسوزند عدد نیستند،
اسم هستند و پیکرهاشان، چشمهاشان، محل نزول آن است.
در این قحطی اسم، پاکترینِ منزلها در آتش سوخت.
#نسل #زمان #اسم #تن #غزه
@Esrar3
اصرار
🔻نخهای نامرئی شهرِ مقاومت این پیغامیست که اهالی خانهای برای مجاهدانشان نوشتهاند. قبلتر دیده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این لحظات آخر یک نازح (آواره) است. میخواهد خانه را ترک کند. به حال و روز و بغضش نگاه کنید. دوربین را آورده روبروی یخچال گذاشته تا چیزهایی را نشان دهد. قبل از هرچیز با سوز دل به زمینِ خانهای میزند که در آن قد کشیده و میگوید باید خانه را با تمام خاطراتش رها کند اما به تمام آوارگانی مثل خودش توصیه میکند برای مجاهدان در خانهتان غذا بگذارید. شاید (!) یکی از مجاهدان به خانه آمد و غذا خورد. بعد رو به مجاهدان میگوید شما فخر غزه هستید. کار نیمه تمام را تمام کنید که به خداوند قسم ما با شما هستیم.
#فلسطین
#خانه #مقاومت #غزه #شهر #قرابت
@Esrar3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وزیر حج عربستان سعودی میگن که حج محل عبادته نه سیاسی کاری. بعد هم حج جای خضوع و روحانیت و این جور چیزاست. (سیاست مکدرتون میکنه سیاسی نباشید)
🧷 و فلسطین سیاسی ترین و عبادیترین مسأله است که مکدرمان میکند اما همزمان از هپروت همه چی آرومه من چقدر خوشبختم خارج مان میکند درست مثل زن.
#عربستان #فلسطین #زن
@Esrar3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💭انسانها پیچیدهتر از ربات
🔸من این روابط پیچیده و با سیاست رو نمیخوام
میخوام خیلی ساده بازم مثل اول دبستان برم به اون پسره ای که اون گوشه نشسته بگم بیا باهم دوست شیم و برای سالها بهترین دوست هم باشیم.
»امیر«
🔹من به طور رسمی دارم با chatgpt غیبت میکنم! امروز یه قضیهی مفصلی بهش دادم گفتم رفتار این فرد رو برام تحلیل کن!
اونم قشنگ تحلیلش کرد. بعد ازش پرسیدم امروز اینو گفت چرا بنظرت؟!
جواب داد به این دلیل مثلا!
بعد ازش پرسیدم بنظرت من چی بگم الان؟ قشنگ یه نقشهی خوب جلو پام گذاشت :))
• Fermesk •
🔸اگه روابط انسانی اینقدر پیچیده نبود، بهت زنگ میزدم و میگفتم که چقدر بهت نیاز دارم.
»سِباسْتین«
🔹بچهها همه چی سخته. روابط انسانی، بزرگسالی، انسان بودن، زنده بودن، همه چی سخته.
*گُلدن آیدا*
🔸از روابط انسانی خستهم؛ کاش نافلز بودم با پیوند کوالانسی.
*Hot as chocolate.*
🔹دیگه حوصله روابط انسانی رو ندارم
آدما پیچیدن و من واقعا حال و حوصله پازل حل کردن ندارم
»هاریسون«
🔸باز خداروشکر تو روابط انسانی خیلی خوبم، مخصوصا تو بخش قطع ارتباط.
»Ta Daa«
🔹ببخشید عزیزم روح من آسیبپذیرتر از اونه که توانایی هندل کردن پیچیدگیهای روابط انسانی رو داشته باشه. بنابراین بنده همین کنج انزوا سکنا میگزینم.
*فرفره :)*
🔸یکی از ریسکیترین کارهای دنیا اینه گروههای مختلف دوستاتو با هم آشنا کنی. به خودت میای میبینی یه گلولهی پیچ در پیچ از پیچیدگیهای روابط انسانی درست شده که طنابهاش دور گردنته.
»Soheil«
🧷چرا اینجوری شد؟
چرا روابط انسانی اینقدر سخت و پیچیده شد که صحبت کردن با یه ربات راحتتره تا صحبت با آدما؟
بیا اینجوری بپرسیم چرا حس میکنی یه ربات بهتر درکت میکنه تا یه آدم؟
تو که میدونی اون ربات حس نداره ولی عملا نتیجه رضایتبخش تره بنابراین بی خیال دانسته ت میشی و به صحبت و گپ زدن با یه ربات ادامه میدی. همیشه توی فیلمها وقتی میخواستن آینده ی رباتیک رو نشون بدن ربات ها رو ترسناک نشون میدادن ولی واقعیت اینه ما ترسناک شدیم. مایی که تعامل کردنمون با همدیگه سخت شده و کلی حساب کتاب میخواد که از پسش برنمیایم.
چرا با هم بودنمون اینقدر سخت شد؟ چرا فکر کردیم بدون همدیگه میتونیم؟
#هوش_مصنوعی
#ما_در_جهان #زمان #رنج #قرابت
@Esrar3
از اهالی شمال غزه:
دیگر چیزی نمانده که برایش بگرییم.
🧷 این زخمی بی پایان بر سینه جهان خواهد بود.
جهانی که تیشه بر ریشه ی خویش میزند.
من می کُشد و خونم را بر تمام اعصار میپاشد.
که اگر از زمانی بر پاشنه ی آخر سخن میگویی، از آنانی بگو که اشک وداعشان میکند.
آنها کسانی هستند که اشک در حسرتشان خون میگرید.
به راستی که آنها فخر بشرند، و چشم امید تمام دورانها.
#غزه #زمان #مصیبت
@Esrar3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه چیز از او رویید، همه چیز بود او نبود در روزگاری، و ما هیچ چیز نداشتیم. او نبود، هیچ چیز نبود.
(سید علی خامنه ای - تیر ۱۳۶۸)
🧷«او که نبود هیچ چیز نبود»
شما ای شاهدان زندهی تاریخ!
ای شاهدانِ همه چیز بود و نبود، شما دیگر چرا؟ چرا ما را به خاطر نمیآورید؟
چرا نبودن ها را بر ما خرده میگیرید؟
مگر شما رهروان همین راه نبودهاید؟
مگر همین شما به جستجوی اویتان نرفتهاید؟
پس این کدام جرم کرده و نکردهی ماست که دوباره رو به این جستجو گرفته است؟
ما همان نغمهایم؛
نغمهای که دوباره میخواند «هیچ چیز نیست، هیچ چیز».
ما را بر این شهادت مذمت نکنید که از قضا اویتان؛ خمینی هم این بار شاهد ماست.
#شخص #تن #زمان #رنج
@Esrar3
May 11
اصرار
خونه ی بی بی از این قدیمی هاست. همون هایی که دو طرفِ حیاط اتاق داره. اون طرف حیاط آخرین اتاق بغل دیو
در توضیح این کارگاه نوشته شده:
در این گشت همراه با امیرخانی نویسنده شناخته شده کشورمان به دل طبیعت خواهیم زد و با تکیه بر تجارب او درباره مفهوم زندگی تأمل خواهیم کرد.
🧷من فکر میکردم زندگی همون روزای خونهی بی بی بود. روزایی که روحمون هم خبر نداشت قراره شاهد این روزایی باشیم که آدما توی کوه و دشت و بیابون میخوان راه بیفتن و به تجربهی زندگی فکر کنن.
من که میدونم کفگیر تا کجاها ته دیگ خورده ولی کاش اینقدر موجهش نمی کردید.
کاش اون روزا جلو چشمم نبود و ما هم توی این پیاده رویها شتر دیدی ندیدی بودیم و مینشستیم کلی قلمبه سلمبه های متفکرانه ردیف میکردیم بعد سر دو روز هم برمیگشتیم سر خونه زندگی مون.
د آخه اون آدم زابراهی که زندگی نداره زابراهتر از این حرفاست که بیاد دردشو ثبت نام کنه و توی کوه و جنگل مترش کنه.
چرا نمی پرسی «چرا اینجوری شد؟»؟
#زندگی #رنج #زمان
@Esrar3
اصرار
📚زمانی امام با لباس نیکویی از خانه خارج شد. پس از آن فورا به خانه برگشت و صدا زد همان لباس قبلی مرا