حسین بن علی(ع): در این حین که می رفتیم، خوابم برد و دیدم هاتفی را که ندا می کرد:
القومُ یَسیرونَ وَ المَنایَا تَسِیرُ اِلیهم
این کاروان می رود، و مرگ هم اینها را بدرقه می کند.
علی اکبر(ع) سوال کرد: یا أبَتِ! ألَسنَا علی الحقِّ؟
آیا ما بر حق نیستیم؟ امام (ع) فرمود: بَلَی وَاللهِ آری به خدا سوگند.
علی اکبر(ع) گفتند: فَاِنَنَّا اِذَاً مَانُبَالِی اَن نَمُوتَ مُحِقِّینَ پس اهمیت نمیدهیم اگر به حق بمیریم.
🧷فکر کنید یک پرسش شعار باشد.
شعار حزب الله لبنان محرمِ امسال همین است.
شعاری که حق بودنش را میپرسد.شعاری که حق را از حقش میپرسد.
امام حقِ من است و من از نزدیکترین حقم «حق» را میپرسم.
البته که خواندم قسمی شعار را «جواب» گفتهاند. پرسش از حق مگر تعارف است که در جواب می خواهیم به جویایش تعارف کنیم؟
وقتی گفتن عادت است و سامان و نجات و زندگی در همین «گفت» دنبال میشود، رد کردن سوال با تعارف جواب چندان عجیب نیست.
تحمل سوال این اندازه گرانبار است که راضی باشیم با جواب جفا کنیم؟
این سوال است. سوال دلی شکافته که پشتش روضهی بغضهای تمام جهان به امانت نهفته است.
این سوال شاید ماییم و آنی خواهیم که آنَش جواب ماست. این سوال شاید ماییم که بلیمان را نمیخواهیم بدانیم، میخواهیم نفس بکشیم.
این سوال فراخواندن است. پشت این سوال دو چشم منتظر نشسته است به تماشا، که ای آنکه نامت سرآمد نامها و جانت سرآمد جان هاست تو با من بگو. پس اگر تو باشی و تو بگویی من لا ابالی مرگ خواهم بود. اصلا من لا ابالی توام که لا ابالی مرگم. تنها تو، تنها تو بگو .. «آیا ما بر حق نیستیم؟»
#لبنان #شخص #زمان
@Esrar3
هرچه بیشتر میشنوم، صدای عباس کیارستمی در گوشم بیشتر میپیچد؛ آن روزها که برای محمود احمدی نژاد نامهای نوشته بود، قبل از انتخابات ۸۴. نامهای که شرح یک انتخاب سخت بود. وقتی در یک تصمیم دشوار باید انتخاب کنی بیسکویتت را به کسی بدهی که کمتر دوستش داری.
آنچه عباس کیارستمی برای محمود احمدی نژاد نوشته بود:
پسرم وقتی ۵ساله بود روزی مشغول خوردن بیسکویت بود، دوستی از او بیسکویت خواست و من هم از او خواستم که بیسکویتی به من بدهد. اما بهمن یک بیسکویت بیشتر نداشت. بلاتکلیف به هر دوی ما نگاه کرد که تنها بیسکویتش را به کدام یک از ما دهد. دوست من مشکل را ساده کرد و به او گفت: "بیسکویت را به کسی بده که بیشتر دوستش داری."
بهمن نگاهی به هر دوی ما انداخت و به من گفت: " بابا من تو را بیشتر دوست دارم اما دلم میخواهد بیسکویتم را به او بدهم." هنوز نمیدانم آن روز، آن بیست چند سال پیش در ذهن پسر ۵سالهام چه گذشت که بیسکویتش را به آن دیگری داد، که کمتر از من دوستش میداشت. ولی من دلیلی دارم که چرا رأیام را به دیگری خواهم داد.
آقای احمدینژاد، برای من دلایل بسیار سادهای وجود دارد که تو را بیشتر از او دوست دارم. تو برای من یادآور سال ۵۷ هستی. در آن زمان اخلاق، آرمان و از خودگذشتگی برای تغییر زندگی مردم مفاهیمی انتزاعی نبودند؛
چیزهای طبیعی و جزییاتی زنده از روحیه و عملکرد میلیونها جوان معتقد و سالم و راستگویی بودند که میخواستند از انقلاب فرصتی فراهم آورند تا طبقهی محروم جامعه شرایط بهتری برای زندگی داشته باشند. بعد از بیست و چند سال نگاه که میکنم به وضوح آن اعتراض را همراه با افسردگی درونی تو را درک میکنم.
تو همچنان بیدروغ «ما»ی سال ۵۷ را زنده میکنی. من تو را دوست دارم چون نمیتوانم به خودم راست نگویم که میدانم آنچه میگویی راست میگویی. این واقعیت است که در جهان کنونی قلههای ثروت با دستاندازی به پلههای قدرت جایی برای رشد مردم باقی نمیگذارند.
در این میان، آقای احمدینژاد اما چیزی وجود دارد که تو را در دنیای ۲۰۰۵ ما وصلهی ناجور میکند. پس اکنون با کمال تأسف تو تنها به درد آن میخوری که از دنیایی چنین آرمانباخته و بازیگر، افسرده شوی. دنیایی که در ۲۷ سال ساخته شده است و ما هم جزیی از این دنیا هستیم. دنیا شرایط دشواری برای برای بازی راستگویان آفریده است اما همجنسان قادرند دست یکدیگر را بخوانند و...
دوست عزیز، بهسادگی بگویم ما نمیتوانیم خود را در سال ۵۷ متوقف کنیم. دیگر آن باورها از زندگی واقعی رخت بربسته است و در معادلات سخت کنونی، ما تنها تصمیمگیرندگان بازی کنونی نیستیم.
تو درستتر از آن و اصولگراتر از آن هستی که بتوانی در بازی پیچیدهی سیاستگذاران آلوده به قدرت بازی کنی، پس به قول مدرس " اکنون کسی لازم است که قاعدههای بازی این جهان را آموخته باشد."
برای همین من رأیام را به کسی میدهم که او را کمتر از تو دوست دارم اما کسی توانمندتر از تو در درک واقعیتهای امروز زندگی است. همهی امیدم آن است که او لااقل اینبار با عطف به آرای تو بداند هنوز مردم محروم ما چشم به راهاند.
پس گوشهچشمی به طبقهی محروم داشته باشد و به سلامت ادارهی جامعه بها دهد. دوست عزیز من، تا کنون دو بار رأی دادهام و هر دو بار پشیمان. این بار با آمادگی بیشتر بار دیگر پای صندوق رأی خواهم رفت و اما رأیام را به دیگری خواهم داد که او را به اندازهی تو دوست نمیدارم. روزگار غریبی است برادر.
#هنر #شخص #سینما #ایران
@Esrar3
اصرار
یوسف فارِس خبرنگار در توضیح این تصاویر نوشت:
حاجیان گریه کردند در حالی که در مرکز ایواء لباس احرام به تن میکردند. یکی از آنها صد نفر از خانوادهاش را از دست داده. حاجیهی دیگری هزینهی حج را که پسرش ریال به ریال جمع کرده بود، همچنان به همراه داشت. پسرش که آن را تمام و کمال برای مادرش فراهم کرده بود، شهید شد. مادر دل دل میکرد غم و فقدانش را در بر خدا بیفکند. قلبم با شماست ای پدران و مادران ما. هیچکس همچون شما لبیک نگفت. شما بیش از هشت ماه است حج را آغاز کردهاید، لبیکی که خون بود.
#غزه #مصیبت
@Esrar3
یکی از اهالی غزه:
لبیک خدا... خسته شدیم طوری برای ما جبران کن که انگار هیچ اندوهی ندیدهایم.
لبیک خدا... ما گم شدیم هدایت مان کن.
لبیک... اگر دلهایمان به سنگدلی رفت.
لبیک... اگر گناهان سرریز شد.
لبیک...ما برگشتهایم، توبه کردهایم پس از ما بگذر و بر ما ترحم فرما و عاقبت بخیری را روزیمان کن.
لبیک اللهم لبیک
#دعا #غزه #صفا #مصیبت
@Esrar3
♦️اسلحه کشیدن مرد همسایه به خاطر شارژ ساختمان
پیمان فتاحی فرمانده انتظامی شهریار در استان تهران:
🔹در پی اعلام مرکز فوریتهای پلیسی ۱۱۰ مبنی بر وقوع یک مورد درگیری مسلحانه در شهرک وائین شهریار، با توجه به اهمیت موضوع، بلافاصله گشت انتظامی در محل حضور پیدا کرده و به بررسی گزارش پرداخت.
🔹در بررسی و تحقیق مأموران انتظامی مشخص شد ۳ نفر از همسایگان یک ساختمان به دلیل نپرداختن هزینه نظافت و شارژ ساختمان با یکدیگر درگیری لفظی پیدا کردهاند و یک نفر از آنها در این درگیری از سلاح کلاشینکف به عنوان تهدید استفاده کرده است.
🔹در بازرسی بدنی از متهم یک تیغه سرنیزه سلاح کلاش و با هماهنگی مقام قضایی در بازرسی از منزل و خودرو متهم، یک قبضه اسلحه کلاش و ۳ تیغه خشاب کلاش به همراه ۹۰ تیر جنگی کلاش و یک قبضه شمشیر کشف شد.
#شهر #همسایگی #خانه
@Esrar3