برجام چیست و از کجا آمده؟!
✅ انصاف این است که بگوئیم؛ دانشگاه آزاد اسلامی، بعد از اینکه مرحوم هاشمی #رفسنجانی در استخر غرق شد، آزاد گردید و آقای دکتر علی اکبر #ولایتی هم، بعد از فوت آن مرحوم آزاد شد و جزء #منتقدین_برجام گردید! و امروز در نشست «تجربه ماندگار» برجام را #ننگین_تر از قرارداد #ترکمنچای دانسته و در انتقادات بی سابقه ای گفت: «یک اشکال دیگر برجام نداشتن #متن_فارسی بود که احساس #حقارت به انسان دست میداد. حتی عهدنامه های #گلستان و ترکمانچای هم با آن متن ذلت بار نسخه فارسی داشتند، اما درباره برجام اینهم انجام نشد.»
💠 خانم #وندی_شرمن عضو ارشد تیم هسته ای آمریکا بعد از #پیروزی در برجام، در رابطه با مذاکره به زبان فارسی در زمان #سعید_جلیلی می گوید: یکی از کارهایی که شخص در دیپلماسی انجام میدهد این است که توجه کند زبان اهمیت دارد ... سعید جلیلی که هدایت مذاکرات هستهای ایران را بهعهده داشت اصلاً تحرکی نداشت. نکته جالب توجه اینکه عباس #عراقچی بخشی از تیم مذاکرات قبلی بود. ما نمیدانستیم که او میتواند به زبان انگلیسی صحبت کند. همه مذاکرات طرف مقابل به #زبان_فارسی بود.»
❌ مذاکره کنندگان ایرانی در برجام، چون مثل #حسن_روحانی، زبان انگلیسی بلد بودند! برای برجام، متن فارسی ننوشتند، که خانم وندی شرمن در سخنرانی خود بعد از اجراء برجام، با #تمسخر طرف ایرانی می گوید:« lift لغتی است که در زبان انگلیسی به معنی (معلق نگاه داشتن، موقتا، متوقف کردن) است اما طرف ایرانی lift را به معنی پایان دادن و خاتمه دادن(لغو تحریمها) ترجمه می کرد و به همین دلیل هم ما از این لغت استفاده کردیم!»
👈 آیا ممکن است حسن روحانی در هنگامی که می خواهد کتاب #خاطرات هسته ای 2 را بنویسد، #منکر قراردادی به نام برجام شود
❤️السلام علیک یا اباعبدالله الحسین'ع'❤
#اربعین برای این نیست که یادگاریهای شخصیمان را اضافه کنیم و یا #مهر و #تسبیح و #چفیه سوغاتی بیاوریم .
اربعین باید که زمینه ساز #نهضت جهانی مهدی فاطمه و #ظهور باشد .
این تجمع بی نظیر باید با #تمام مردم دنیا به اشتراک گذاشته شود و دنیا را با #راه و نام سیدالشهدا 'ع' آشنا کرد.
باید #خاطرات و #تصاویر و #فیلمهای جذاب و پر محتوا از این #همایش حسینی ضبط و پخش کرد.
#زائران اربعین باید #رسانه باشند تا گوشه گوشه ی این دنیا را با #عاشورا و #امام حسین'ع' آشنا کنند تا #سد دشمنان تشیع را بشکنند ،سدی که #قوم یهود و #وهابیت به مدد #زر و زور ساخته اند تا حقیقت در عاشورا و در پس قرنها گم شود .
برای #زمینه سازی ظهور #منتقم اربابمان سیدالشهدا باید اربعین را #جهانی کنیم و هر یک رسانه باشیم.
🔴🔴گروه# اربعین ساز ظهور از شما زائرین عزیز اربعین حسینی این تقاضا را دارد که این گروه را با همکاری هم یک رسانه کنیم .اشتراک خاطرات و تصاویر و فیلمهای پرمحتوا از راه پیمایی و تجمع پرشکوه اربعین سالار شهیدان در گروه می تواند آغاز این راه رسانه بودن باشد.
بسم الله
عاشقان اباعبدالله'ع'
اجرتون با اربابمون سیدالشهدا'ع'❤
استکبار ستیزان
#خاطرات_رهبر_انقلاب۱
پدر و مادرم، پدر و مادر خیلی خوبی بودند.
مادرم یک خانم بسیار فهمیده، باسواد، کتابخوان، دارای ذوق شعری و هنری، حافظشناس -البته حافظشناس که میگویم، نه به معنای علمی و اینها، به معنای مانوس بودن با دیوان حافظ- و با قرآن کاملا آشنا بود و صدای خوشی هم داشت. وقتی بچه بودیم، همه مینشستیم و مادرم قرآن میخواند، خیلی هم قرآن را شیرین و قشنگ میخواند. ما بچهها دورش جمع میشدیم و برایمان بهمناسبت، آیههایی را که در مورد زندگی پیامبران است، میگفت. من خودم اولین بار زندگی حضرت موسی "علیه السلام"، زندگی حضرت ابراهیم "علیهالسلام" و بعضی پیامبران دیگر را از مادرم -به این مناسبت- شنیدم. قرآن که میخواند، به آیاتی که نام پیامبران در آن است میرسید، بنا میکرد به شرح دادن.
بعضی از شعرهای حافظ که هنوز بعد از سنین نزدیک شصت سالگی یادم است، از شعرهایی است که آن وقت از مادرم شنیدم...
۷۶/۱۱/۱۴
ادامه دارد...
#خاطرات
#سید_علی_خامنه_ای
💠
استکبار ستیزان
#خاطرات_رهبر_انقلاب۲
...پدرم عالِم دینی و ملّای بزرگی بود.
برخلاف مادرم که خیلی گیرا و حرّاف و خوشبرخورد بود، پدرم مردی ساکت، آرام و کمحرف مینمود، که این تاثیرات دوران طلبگی و تنهایی در گوشهی حجره بود. البته پدرم تُرک زبان بود _ما اصلاً تبریزی هستیم، یعنی پدرم اهل خامنهی تبریز است_ و مادرم فارس زبان.
ما به این ترتیب، از بچگی، هم با زبان فارسی و هم با زبان ترکی آشنا شدیم و محیط خانه، محیط خوبی بود. البته محیط شلوغی بود، منزل ما هم منزل کوچکی بود. شرایط زندگی، شرایط باز و راحتی نبود و طبعا اینها در وضع کار ما اثر میگذاشت. چیزی که حتما میدانم برای شما جالب است، این است که من همان وقت، #معمّم بودم! یعنی در بین سنین ده و سیزدهسالگی، من عمامه به سرم و قبل به تنم بود! قبل از آن هم همینطور.
۷۶/۱۱/۱۴
ادامه دارد...
#خاطرات
#سید_علی_خامنه_ای
استکبار ستیزان
هدایت شده از تحلیل سیاسی و جنگ نرم
#خاطرات_رهبر_انقلاب۳
از اوائلی که به مدرسه رفتم با قبا رفتم، منتها تابستانها با سرِ برهنه میرفتم. زمستان که میشد، مادرم عمامه به سرم میپیچید. مادرم خودش دختر روحانی بود و برادران روحانی هم داشت، لذا عمامه پیچیدن را خوب بلد بود، سرِ ما عمامه میپیچید و به مدرسه میرفتیم.
البته اسباب زحمت بود که جلوی بچهها، یکی با قبای بلند و لباس نوع دیگر باشد. طبعاً مقداری حالت انگشتنمایی و اینها بود، اما ما با بازی و رفاقت و شیطنت و اینطور چیزها جبران میکردیم و نمیگذاشتیم که در این زمینهها خیلی سخت بگذرد.
دورانهای کلاس اول و دوم و سوم را که اصلا یادم نیست و الان هیچ نمیتوانم قضاوتی بکنم که به چه درسهایی علاقه داشتم، لیکن در اواخر دورهی دبستان _یعنی کلاس پنجم و ششم_ به ریاضی و جغرافیا علاقه داشتم، خیلی به تاریخ علاقه داشتم، به هندسه هم بخصوص علاقه داشتم. البته در درسهای دینی هم خیلی خوب بودم. قرآن را با صدای بلند میخواندم. قرآن خوانِ مدرسه بودم.
#خاطرات
#سید_علی_خامنه_ای
💠
#خاطرات_رهبر_انقلاب۴
قرآن خوانِ مدرسه بودم، یک کتاب دینی را هم وقت به ما درس میدادند به نام تعلیمات دینی، برای آنوقتها کتاب خیلی خوبی بود، من تکّههایی از آن کتاب را که فصلفصل بود، حفظ میکردم. به هر حال، گاهی انسان به فکر آینده میافتد، اما من از اینکه چه زمانی به فکر آینده افتادم، هیچ یادم نیست، اینکه در آیندهی زندگی خودم، بنا بود جه شغلی را انتخاب کنم، از اول برای خود من و برای خانوادهام معلوم بود.
همه میدانستند که من بناست طلبه و روحانی شوم. این چیزی بود که پدرم مبخواست و مادرم به شدّت دوست میداشت، خود من هم علاقهمند بودم، یعنی هیچ به علاقه به این مساله نبودم.
اما اینکه لباس ما را از اول، این لباس قرار دادند، به این نیت نبود، به این خاطر بود که پدرم با هر کاری که رضاخان پهلوی کرده بود، مخالف بود _ای جمله اتحاد شکل از لحاظ لباس_ و دوست نمیداشت همان لباسی را که رضاخان به زور میگوید، بپوشیم.
میدانید که رضاخان، لباس فعلی مردم را که آنزمان لباس فرنگی بود، و از اروپا آمده بود، به زور بر مردم تحمیل کرد.
ادامه دارد...
#خاطرات
#سید_علی_خامنه_ای
استکبار ستیزان
#خاطرات_رهبر_انقلاب۵
در مورد بازی کردن پرسیدید.
بله بازی هم میکردیم، منتها در کوچه بازی میکردیم، در خانه جای بازی نداشتیم و بازی آن وقت بچهها فرق میکرد. یکمقدار بازیهای ورزشی بود، مثل والیبال و فوتبال و اینها که بازی میکردیم. من آن موقع در کوچهها با بچهها والیبال بازی میکردیم، خیلی هم والیبال را دوست میداشتم، الان هم اگر گاهی بخواهیم ورزش دستهجمعی بکنیم _البته با بچههای خودم_ به والیبال رو میآوریم که ورزش خیلی خوبی است.
بازیهای غیر ورزشی آن وقت، "گرگم به هوا" و بازیهایی بود که در آنها خیلی معنا و مفهومی نبود.
یعنی اگر فرض کنی که بعضی از بازیها ممکن است برای بچهها آموزنده باشد و انسانِ با تفکر، آنها را انتخاب کند، این بازیهایی که الان در ذهن من هست، واقعا این خصوصیت را نداشت، ولی بازی و سرگرمی بود.
۷۶/۱۱/۱۴
#خاطرات
#سید_علی_خامنه_ای
استکبار ستیزان
#خاطرات_رهبر_انقلاب۶
من خودم شخصا جوانیِ بسیار پُر هیجانی داشتم. هم قبل از انقلاب، به خاطر فعالیتهای ادبی و هنری و امثال اینها، هیجانی در زندگی من بود و هم بعد که مبارزات در سال ۱۳۴۱ شروع شد که من در آن سال، بیست و سه سالم بود.
طبعا دیگر ما در قلب هیجانهای اساسی کشور قرار گرفتیم و من در سال چهل و دو، دو مرتبه به زندان افتادم.
بازداشت، زندان، بازجویی. میدانید که اینها به انسان هیجان میدهد. بعد که انسان بیرون میآمد و خیل عظیم مردمی را که به این ارزشها علاقهمند بودند و رهبری مثل امام "رضواناللهعلیه" را که به هدایت مردم میپرداخت و کارها و فکرها و راهها را تصحیح میکرد، مشاهده مینمود، هیجانش بیشتر میشد.
این بود که زندگی برای امثال من که در این مقولهها، زندگی و فکر میکردند، خیلی پرهیجان بود، اما همه اینطور نبودند. آنوقت گاهی بزرگترهای ما _یعنی که در سنین حالایی من بودند_ چیزهایی میگفتند که ما تعجّب میکردیم چطور اینها اینطور فکر میکنند؟ حالا میبینیم نخیر، آن بیچارهها خیلی هم بیراه نمیگفتند.
البته من خودم را بهکلی از جوانی منقطع نکردهام. هنوز هم در خودم چیزی از جوانی احساس میکنم و نمیگذارم که به آن حالت بیفتم. الحمدلله تا به حال نگذاشتهام و بعد از این هم نمیگذارم...
#خاطرات
#سید_علی_خامنه_ای
استکبار ستیزان
#خاطرات_رهبر_انقلاب
خاطرات زندان قزل قلعه
شماها واقعا یادتان نیست، چون در آن زمان نبودید؛ امّا افرادی که بودند، میدانند #اختناق چه بود؛ اصلا قابل تصویر نیست. سال ۴۲ بنده را به زندان قزل قلعه بردند. در همان زمان، چند جوان تهرانی را هم آوردند. من از پشت درِ سلول شنیدم که دارند حرف میزنند؛ فهمیدم اینها را تازه دستگیر کردهاند. قدری خوشحال شدم؛ گفتم چند روزی که بگذرد و بازجوییها تمام شود، داخل زندانِ انفرادی هم گشایشی پیش میآید؛ با اینها تماس میگیریم و حرفی میزنیم و بالاخره یک همصحبتی پیدا میکنیم.
شب شد؛ دیدیم یکی یکی آنها را صدا کردند و بردند. یک ساعت بعد، من در همان سلول مشغول نماز مغرب و عشا شدم. بعد از نماز دیدم یک نفر دریچهی روی درِ سلول را کنار زد و گفت: "حاج آقا ما برگشتیم". دیدم یکی از همان تهرانیهاست. گفتم در را باز کن، بیا تو. در را باز کرد و آمد داخل سلول. گفتم چرا زود برگشتی؟ معلوم شد آنها را پای منبر مرحوم شهید باهنر گرفته بودند. شهید باهنر ماه رمضان سال ۴۲ در شبستان مسجد جامع تهران منبر رفته بود؛ ساواکیها هجوم میآورند و عدّهای را همین طوری میگیرند؛ این پنج شش نفر هم جزو آنها بودند. خود شهید باهنر را هم همان وقت گرفتند و به زندان قزل قلعه بردند. از این افراد بازجویی میکنند، میبینند نه، اینها کارهای نیستند و فعّالیت مهمی ندارند؛ لذا آنها را رها میکنند. وقتی وسایل جیب آنها را میگردند، تقویمی از این شخصی که او را باز گردانده بودند، پیدا میکنند که در یکی از صفحات آن با خط بدی یک بیت شعر غلطِ عوامانه نوشته شده بود:
جمله بگویید از برنا و پیر
لعنتالله رضا شاه کبیر
او نه شعار داده بود، نه این شعر را چاپ کرده بود، نه جایی آن را نقل کرده بود؛ فقط در تقویم جیبیاش این شعر عوامانه را نوشته بود. به همین جرم، او را شش ماه به زندان محکوم کردند!
سخنرانی در دیدار دانشجویان و اساتید دانشگاههای استان کرمان ۱۳۸۴/۲/۱۹
#خاطرات
#سید_علی_خامنه_ای
@news24maku
هدایت شده از تحلیل سیاسی و جنگ نرم
#خاطرات_رهبر_انقلاب۷
آنها که خودشان را در دست پیری رها کرده بودند، قهراً التذاذی که جوان از همهی شئون زندگی خودش دارد، احساس نمیکردند. آنوقت این حالت بود. نمیگویم که فضای غم حاکم بود- این را ادّعا نمیکنم- امّا فضای غفلت و بیخبری و بیهویّتی حاکم بود. این هم بود که آنوقت من وامثال من که در زمینه مسائل مبارزه، به طور جدّی و عمیق فکر میکردیم، همّتمان را بر این گذاشتیم که تا آنجایی که میتوانیم، جوانان را از دایرهی نفوذ فرهنگی رژیم بیرون بکشیم.
من خودم مثلاً- مسجد میرفتم، درس تفسیر میگفتم، سخنرانیِ بعد از نماز میکردم، گاهی به شهرستانها میرفتم سخنرانی میکردم.
نقطه اصلی توجّه من این بود که جوانان را از کمند فرهنگی رژیم بیرون بکشم. خود من آن وقتها این را به «تورنامرئی» تعبیر میکردم. میگفتم یک تور نامرئی وجود دارد که همه را به سمتی میکشد!
من میخواهم این تورنامرئی را تا آنجا که بشود، پاره کنم و هر مقدار که میتوانم جوانان را از کمند ودام این تور بیرون بکشم. هر کس از آن کمند فکری خارج میشد- که خصوصیتش هم این بود که اولاً به تدیّن و ثانیاً به تفکرات امام گرایش پیدامیکرد- یک نوع مصونیتی مییافت. آنروز اینگونه بود. همان نسل هم، بعدها پایهی اصلی انقلاب شدند. الان هم که من در همین زمان به جامعهی خودمان نگاه میکنم، خیلی از افراد آن نسل را- چه کسانی که با من مرتبط بودند، چه کسانیکه حتّی مرتبط نبودند- میتوانم شناسایی کنم.
۱۳۷۷/۲/۷
#خاطرات
#سید_علی_خامنه_ای
#خاطرات_رهبر_انقلاب۸
ماها متاسفانه سرگرمیهای خیلی کمی داشتیم؛ این طور سرگرمیها آن وقت نبود، البته پارک بود، ولی کم و خیلی محدود، مثلا در مشهد فقط یک پارک در داخل شهر بود و محیطهایش، محیطهای خیلی بدی بود. ماها هم خانوادههایی بودیم که پدر و مادرها مقید بودند، اصلا نمیتوانستیم برویم.
برای مثال من در دورهی جوانی، امکان اینکه بتوانم از این مرکز عمومی تفریحی استفاده کنم، وجود نداشت؛ به خاطر اینکه این مراکز، مراکز خوبی نبود، غالبا مراکز آلودهای بود. دستگاههای آنوقت هم مقداری سعی داشتند که مراکز عمومی را آلودهی به شهوات و فساد بکنند؛ این کار تعمدا و با برنامهریزی انجام میشد. آن وقتها این را حدس میزدیم، بعدها قرائن واطلاعات بیشتری پیدا کردیم، معلوم شد که واقعا همینطور بوده است؛ یعنی با برنامهریزی، محیطهای عمومی را فاسد میکردند! لذا ماها نمیتوانستیم برویم.
بنابراین تفریحهای آن وقت ماها از این قبیل نبود. تفریح در محیط طلبگی خودم در دوران جوانی، حضور در جمع طلبهها بود. به مدرسهی خودمان- مدرسهای داشتیم، مدرسهی نواب- میرفتیم؛ جو طلبهها برای ما جو شیرینی بود. طلبه ها دور هم جمع میشدند، صحبت و گفت و گو و تبادل اطلاعات میکردند و حرف میزدند.
محیط مدرسه برای خود طلبهها مثل یک باشگاه محسوب میشد؛ در وقت بیکاری آنجا دور هم جمع میشدند.
ادامه دارد...
#خاطرات
#سید_علی_خامنه_ای
استکبار ستیزان
#خاطرات_رهبر_انقلاب۸
ماها متاسفانه سرگرمیهای خیلی کمی داشتیم؛ این طور سرگرمیها آن وقت نبود، البته پارک بود، ولی کم و خیلی محدود، مثلا در مشهد فقط یک پارک در داخل شهر بود و محیطهایش، محیطهای خیلی بدی بود. ماها هم خانوادههایی بودیم که پدر و مادرها مقید بودند، اصلا نمیتوانستیم برویم.
برای مثال من در دورهی جوانی، امکان اینکه بتوانم از این مرکز عمومی تفریحی استفاده کنم، وجود نداشت؛ به خاطر اینکه این مراکز، مراکز خوبی نبود، غالبا مراکز آلودهای بود. دستگاههای آنوقت هم مقداری سعی داشتند که مراکز عمومی را آلودهی به شهوات و فساد بکنند؛ این کار تعمدا و با برنامهریزی انجام میشد. آن وقتها این را حدس میزدیم، بعدها قرائن واطلاعات بیشتری پیدا کردیم، معلوم شد که واقعا همینطور بوده است؛ یعنی با برنامهریزی، محیطهای عمومی را فاسد میکردند! لذا ماها نمیتوانستیم برویم.
بنابراین تفریحهای آن وقت ماها از این قبیل نبود. تفریح در محیط طلبگی خودم در دوران جوانی، حضور در جمع طلبهها بود. به مدرسهی خودمان- مدرسهای داشتیم، مدرسهی نواب- میرفتیم؛ جو طلبهها برای ما جو شیرینی بود. طلبه ها دور هم جمع میشدند، صحبت و گفت و گو و تبادل اطلاعات میکردند و حرف میزدند.
محیط مدرسه برای خود طلبهها مثل یک باشگاه محسوب میشد؛ در وقت بیکاری آنجا دور هم جمع میشدند.
ادامه دارد...
#خاطرات
#سید_علی_خامنه_ای
استکبار ستیزان
#خاطرات_رهبر_انقلاب۹
محیط مدرسه برای خود طلبهها مثل یک باشگاه محسوب میشد؛ در وقت بیکاری آنجا دور هم جمع میشدند.
علاوه بر این، در مشهد، مسجد گوهرشاد هم مجمع خیلی خوبی بود. آنجا هم افراد متدین، طلاب، روحانیون و علما میآمدند، مینشستند و با هم بحث علمی میکردند؛ بعضی هم صحبتهای دوستانه میکردند. تفریحهای ما اینها بود. البته من از آن وقت ورزش میکردم؛ الان هم ورزش میکنم.
متاسفانه میبینم جوانهای ما در ورزش، سستی میکنند؛ که این خیلی خطا است. آن وقت ما کوه میرفتیم، پیادهرویهای طولانی میکردیم. من با دوستان خودم، چند بار از کوههای اطراف مشهد، همینطور کوه به کوه، روستا به روستا، چند شبانه روز حرکت کردیم و راه رفتیم. از این گونه ورزشها داشتیم. البته اینها تفریحهای سرگرم کنندهای بود که خارج از محیط شهر محسوب میشد.
حالا که در تهران، این دامنهی زیبای البرز و ارتفاعات به این قشنگی و خوب هست؛ من خودم هفتهای چند بار به این ارتفاعات میروم. متاسفانه میبینم نسبت به جمعیت تهران، کسانی که به اینجاها میآیند و از این محیط بسیار خوب و پاک استفاده میکنند، خیلی کم است!
تاسف میخورم که چرا این جوانهای ما از این محیط طبیعی و زیبا استفاده نمیکنند! اگر آن وقت در مشهد ما یک چنین کوههای نزدیکی وجود داشت – چون آنوقت در مشهد، کوههای به این خوبی و به این نزدیکی وجود نداشت- ماها بیشتر هم استفاده میکردیم.
۱۳۷۶
#خاطرات
#سید_علی_خامنه_ای
استکبار ستیزان
هدایت شده از تحلیل سیاسی و جنگ نرم
#خاطرات_رهبر_انقلاب۱۰
ورود به دنیای تحصیل
باید بگویم اولین مرکز درسی که من رفتم، مدرسه نبود، مکتب بود _از سنین قبل مدرسه_ شاید چهارسال یا پنجسالم بود که من و برادر بزرگتر از من را _که از من سه سالونیم بزرگتر بودند_ با هم در مکتب دختران گذاشتند، یعنی مکتبی که معلّمش زن بود و بیشتر دختر بودند، چند نفر پسر هم بودند.
البته من هم خیلی کوچک بودم. پس از مدتی _یکی دو ماه_ که در آن مکتب بودیم، ما را از آن مکتب برداشتند و در مکتبی گذاشتند که مردانه بود، یعنی معلّمش مرد مُسنّی بود. شاید شما در این داستانهای قدیمی، ملّامکتبی خوانده باشید، درست همان ملامکتبی تصویر شده در داستانها در قصههای قدیمی.
ما پیش او درس میخواندیم.
من کوچکترین فردِ مکتب او بودم _شاید آن وقت حدود پنجسالم بود_
و چون هم خیلی کوچک بودم و هم سید و پسر عالم بودم، این آقای ملامکتبی صبحها مرا کنار دستش مینشاند و پول کمی مثلا اسکناس پنجقرانی _آن وقت اسکناس پنجریالی بود. اسکناس یک ریالی و دو ریالی شما ندیدهاید_ یا دو تومانی از جیب خود در میآورد، به من میداد و میگفت: تو اینها را به قرآن بمال که برکت پیدا کند.
#خاطرات
#سید_علی_خامنه_ای
#خاطرات_رهبر_انقلاب۱۱
دوران کودکی ما نان گندم نمیتوانستیم بخوریم، نان جو گندم میخوردیم چون نان گندم گرانتر بود. البته یک دانه نان گندم میخریدیم برای پدرم فقط، ما نان جو گندم میخوردیم، گاهی هم نان جو...
وضعمان خیلی خوب نبود و اتفاق میافتاد شبهایی که در منزل ما شام نبود. مادرم با زحمت زیادی که حالا بماند آن زحمت چگونه انجام میشد، برای ما شام تهیه میکرد. آن شام هم که تهیه میشد و با زحمت تهیه میشد، نان و کشمشی بود.
آن وقتها، از لحاظ مالی در فشار بودیم، یعنی خانوادهمان، خانواده مرفهی نبود. پدرم یادم هست روحانی معروفی بود، اما خیلی پارسا و گوشهگیر بود، لذا زندگیمان خیلی به سختی میگذشت. در دوران کودکی با زحمت بسیار، برای ما کفش خریده بود که تنگ بود. پدرم دیگر قادر نبود که اینها را عوض بکند یا کفش دیگر بخرد، آمدند گفتند که خوب این کفشها را میشکافیم، اندازه میکنیم و برایش بند میگذاریم. یک عالمه خوشحال شدیم که کفشهایمان بندی شد. آمدند شکافتند و بند گذاشتند بعد زشت شد، چون بندهایش خیلی فرق داشت با کفشهای دیگر، خیلی زشت و ناجور درآمده بود. چقدر غصه خوردیم و خلاصه چارهای نداشتیم.
۱۳۷۶/۱۱/۱۴
#خاطرات
#سید_علی_خامنه_ای
@news24maku
#سال_92_کد_تشدید_تحریم_ها!
#هيلارى_كلينتون:
#انتخابات سال ٩٢ كه رسيد، دو گروه از كانديداها درباره اقتصاد صحبت كردند. بعضى از #نامزدها با شعار درباره توسعه و پيشرفت اسلامى، #كمپين كردند.
از طرفى هم برخى نامزدها سخن از اين ميگفتند كه نمى توانيم #امتياز ندهيم و امتياز بگيريم! نميشود مردم را بخاطر چند شعار، #گرسنه نگاه داشت و يكى ديگرشان گفت، سانتريفيوژها بچرخد، به شرطى كه #چرخ_زندگى_مردم هم بچرخد! «حسن روحانی را میگوید».
ما از ديدن اين #مناظرات تلويزيونى شوكه شديم و اين اولين بارى بود كه در باره مسائل# هسته_اى بطور صريح، بر خلاف سياست هاى #انقلابى ایران صحبت شد! ما وقتى مناظرات را ديديم، معلوم شد كه بايد #تحريم را شديدتر كنيم! چون دارد اثر ميكند، ما از حرفهاى اينها فهميديم كه تحريم ها چقدر اثر داشته است، چون طرف ايرانى #لحن خود را تغيير داده بود!
بعد ميگويد رئيس جمهور #اوباما تصميم گرفت كه زمان آن رسيده تا فشارها را افزايش دهيم و گزينه ها را تيزتر كنيم و اكنون كه باد در حمايت از ما وزيده است، ارزش دارد براى غلبه بر مخالفت ها تلاش كنيم و تحريمهای شديد و جديد را تصويب كنيم!!!
ميگويد از آن به بعد خودم بلند شدم و كشور به كشور ميرفتم و حتى به كشورهاى ضعيفى مثل نيجريه، توگو ، اوگاندا و ... كه صاحب حق #راى بودند سر ميزدم و با شخص اول شان صحبت ميكردم و با #تهديد و #تشويق آنها را متقاعد به راى مثبت به تحريم ها ميكردم!!!
ميگويد، ايران كه در رقص استادانه ماهر بود را بايد مهار ميكرديم!
گفتيم ما #قطعنامه_بى_دندان نميخواهيم و شروع كرديم به تشديد لحن در باره تحريم ها و #نفت را #ارزانتر كرده و تحريم ها را سخت تر كرديم!
پس از #اعتراف آنها به اينكه تحريم ها اثر خود را گذاشته، از اين پس #ديپلماسى، هم لذت بخش، وَ هم موثر بود.
.
کتاب #خاطرات هیلاری کلینتون
پ.ن؛
انتظار فهمیدن یا قبول این موارد رو از سینه چاکان #بنفش نداشته باشید!
#وندی_شرمن از اعضای تیم مذاکره کننده آمریکای جنایت کار در دولت اوباما، در خاطرات خود میگوید:
حسن روحانی ایران را پای میز مذاکره آورد، نه تحریمها.
.
مردم عزیز، بدانید، تحریمها عملا شکست خورده بود و مقامات آمریکایی رسما میگفتند دیواره های تحریم ترک خورده است.
چه خیانتی کردند حسن روحانی و رفسنجانی و خاتمی و اصلاح طلبان لجن، خدا میداند.
#پیاز_برجام
خیمه گاه ولایت
استکبار ستیزان