eitaa logo
استکبار ستیزان
210 دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
15 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈- @zohoreshgh ❣﷽❣ 💖 💖 ⃣1⃣ اى خديجه! براى چه شيفته محمّد(ص) شدى؟ تو كه مى دانى او فقير است، پس چرا او را انتخاب كردى؟ فهميدم. در نگاه تو، دنيا هيچ ارزشى ندارد، هر چه پايان پذير باشد دل تو را نمى ربايد! تو به دنبال صداقت و انسانيّت هستى. تو مى خواهى با مردى ازدواج كنى كه از دنيا آزاد است. تو خوب مى دانى، ثروتمند واقعى كسى است كه دنيا براى او ارزشى نداشته باشد. تو نمى خواهى كه ديگر در فكر دنيا و آب و خاك باشى. تو فهميده اى كه ارزش عمر تو از همه اين ها بالاتر است. تو مى خواهى عمر خود را صرف چيزى كنى كه بى نهايت است! تو خوب مى دانى مردى كه به دنيا دل نبندد، خيلى قيمت دارد. ارزش او از همه دنيا بالاتر است! تو شيفته كسى شده اى كه شيفته دنيا نيست. صبح روز بعد فرا مى رسد و محمّد(ص) به سوى خانه خديجه مى رود. او مى خواهد با خديجه سخن بگويد. محمّد(ص) مى خواهد همه ماجرا را از زبان خود خديجه بشنود. مردم وقتى مى بينند او به خانه خديجه مى رود خيال مى كنند او مى خواهد مزد خود را از خديجه بگيرد. مَيسِره به خديجه خبر مى دهد كه محمّد(ص) آمده است. او وارد اتاق خديجه مى شود. خديجه پشت پرده نشسته است. محمّد(ص) سلام مى كند و جواب سلام مى شنود... ــ آمدى، چقدر منتظرت بودم! دلم گواهى مى داد كه مى آيى. ببين گفته ام خانه را برايت آب و جارو كرده اند. ــ پيامى براى من فرستاده بودى، گفتم بيايم از زبان خودت بشنوم، ماجرا چيست؟ ــ پسر عمو! من شيفته خوبى هاى تو شده ام. تو پسر عموى من هستى و هم بهترين مرد اين روزگار! ــ آيا مى دانى زندگى با من سختى هاى زيادى دارد؟ زندگى من يك سفر پر از بلاست. من به زودى راهى را آغاز خواهم كرد كه دشمنى همه مردم را در پى خواهد داشت. ــ من همه اين سختى ها را به جان خريدارم! من مى خواهم تو را يارى كنم. ــ با حرف مردم چه خواهى كرد؟ ــ من از حرف آنها هيچ باكى ندارم. ــ آنها به تو خواهند گفت: چرا با كسى كه روزى كارگر تو بود ازدواج كردى؟ ــ به آنها مى گويم: من با آقا و مولاى خود ازدواج كرده ام. ــ اگر همسر من بشوى همه دوستان خود را از دست مى دهى. ــ من آماده ام تا همه هستى خود را به پاى تو بريزم! ــ باشد، من به زودى به خواستگارى تو خواهم آمد. ــ پسر عمو! منتظرت مى مانم. محمّد(ص) از خانه خديجه بيرون مى آيد. او خيلى خوشحال است كه خدا دعايش را مستجاب كرده است. او اكنون مى خواهد اين ماجرا را به عمويش ابوطالب بگويد. درست است كه آمنه، مادر او سال ها پيش از دنيا رفته است; امّا صَفيّه كه هست. صَفيّه، عمّه مهربان اوست.50 نگاه كن! محمّد(ص) به سوى خانه صَفيّه مى رود. او مى خواهد با عمّه اش سخن بگويد. عمّه با روى باز از او استقبال مى كند: ــ خيلى خوش آمدى! ــ عمّه جان! من مى خواستم مطلبى را به شما بگويم. ــ بفرما! ــ من همسر آينده خود را انتخاب كرده ام. ــ مبارك است! بگو بدانم چه كسى دل تو را ربوده است تا همين امشب به خواستگارى او برويم. ــ خديجه. ــ قربانت بشوم. نمى خواهم دل تو را بشكنم; امّا فكر نمى كنم خديجه همسر تو بشود. او همسر شاه يمن نشد. كاش يك نفر ديگرى را انتخاب مى كردى! ــ من فقط با خديجه ازدواج مى كنم. شما برو از طرف من با او سخن بگو، شايد قبول كند. ــ باشد، همين الان به خانه او مى روم. 📚 :دکتر مهدی خدامیان ... 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 http://eitaa.com/joinchat/3843096576Cf7a42801db ♥️تاظهور دولت عشق و تاابد مولایم عاشقت میمانم♥️ ◈-🌺◈-🌼◈-🌺◈-🌼◈🌺-◈-