چگونه برنامه کلاسی را تنظم کنیم قسمت دوم استاد دانشگاه سرکار خانم کیامهر

چگونه واحد کار را در برنامه کلاسی را تنظم کنیم استاد دانشگاه سرکار خانم کیامهر

🎞#پرده_خوانی #فاطمی

📘متن پرده خوانی #روایتگری #فاطمیه

🖥 آشنایی با #حضرت_زهرا سلام الله علیها #فاطمیه

روی لب ها نور و قدر و کوثر و طاها ذکر نورانی عاشق ها تسبیحات حضرت زهرا… الله اکبر این همه جلال الله اکبر این همه شکوه الله اکبر در راه علی فاطمه ایستاده مثل یه کوه… صلی الله علیک یا فاطمه صلی الله علیک یا فاطمه صلی الله علیک یا فاطمه صلی الله علیک یا فاطمه… روی لب ها نور و قدر و کوثر و طاها ذکر نورانی عاشق ها تسبیحات حضرت زهرا… الله اکبر این همه جلال الله اکبر این همه شکوه الله اکبر در راه علی فاطمه ایستاده مثل یه کوه… میدونم که راز شهادته این اشکا رنگ خدا میگیرم من با تسبیحات‌حضرت زهرا… الحمدلله که نوکرتم الحمدلله که مادرمی الحمدلله که از بچگیام مادر سایه روی سرمی… صلی الله علیک یا فاطمه صلی الله علیک یا فاطمه صلی الله علیک یا فاطمه صلی الله علیک یا فاطمه… از غصه ها چشم عاشقا شده دریا روضه ی بعد نماز ما تسبیحات حضرت زهرا… سبحان الله باغ بهشت و دود سبحان الله از لحظه ی ورود سبحان الله پیش چشم علی آیه های کوثر شده کبود… صلی الله علیک یا فاطمه صلی الله علیک یا فاطمه صلی الله علیک یا فاطمه صلی الله علیک یا فاطمه…

بنده خدا کمک خواسته بود ولی..... ممنونم آقا 🙏😉🙏 اگر خودش رَد می شد بهتر نبود ؟......

قصه صوتی دندان فلفلی با هدف اموزش نشانه د #نشانه_د قصه گو عاطفه کیامهر( استاد دانشگاه )

فلش کارت نشانه #نشانه_د لطفا با لینک ارسال کنید 🌺 @estekhdam88

صداش میاد هوهو مثل صدای کوکو صدای چیه؟ صدای باد چی چی میخونه ؟ ترانه ی شاد. هو هو هو گوش کنین ، اینم صدای باده، اتل متل باد اومد صدای فریاد اومد باد و اومد و داد کشید برگ درختارو ریخت دوید میون صحرا پاشو گذاشت رو برگا با این پا با اون پا از اینجا به اونجا #نشانه_د لطفا با لینک ارسال کنید 🌺 @estekhdam88

یکی بود یکی نبود غیراز خدا هیچکس نبود.پدر داوود براش جایزه یه دوچرخه خریدبود آخه داوود تو هم تو مدرسه و هم تو خونه خوب درساشو میخوند و به حرف بزرگتراش گوش میداد.داوود از دیدن دوچرخه کلی خوشحال شد و تا شب تو حیاط بازی کرد و بعد از بازی آن را کنار درخت بزرگ گذاشت تا صبح دوباره بازی کنه.اما دزد بدجنس تا دید برقا خاموش شده یواشکی از دیوار پرید تو حیاط و میخواست دوچرخه رو بدزده که بابای داوود باشنیدن صدای پا،داس رو برداشت و رفت تو حیاط و دزد رو دستگیر کرد.داوود از اینکه دزد نتونسته بود دوچرخه اش رو بدزده خوشحال شد و به همراه پدرش دزد رو تحویل پلیس دادن و به خونه اشون برگشتن.(قصه تلفیقی با کتاب زبان اموزی ) #نشانه_د لطفا با لینک ارسال کنید 🌺 @estekhdam88