eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
25هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
91 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌∞♥∞ •«یَابنَ الصِراطِ المُستقیم»• ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋🍃 دعای بعد از نمازهای واجب در ماه رجب... ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی دارد... ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی ندارد و کسی که حتی تو را نمیشناسد♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
‌∞♥∞ 🍃 اگر بھ «امام‌زمان» توكل كنيم و بھ ايشون قول بدهيم از عھده گناه نكردن برمى‌آييم گاهى اوقات كھ در كارى موفق نمی‌شويم و خسته می‌شويم چون بھ امام زمان نداريم. + ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part33 ماگ سیاه رنگم رو با پودر نسکافه و آب جوش پر کرد
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 الیاس خواب زده و مضطرب به در سبز رنگ و بزرگ منزل حاج محسن لاکانی پدرزنش چش دوخته بود و توی دلش به هنگامه بد و بیراه میگفت باورش نمیشد این دختر کمر بسته باشه به نابود کردن زندگیش... هرچی هم زنگ میزد جواب نمیداد عصبی با مشت روی فرمون کوبید که صدای بوق ماشین سکوت صبح جمعه ی کوچه رو شکست دستپاچه سرش رو دزدید مبادا لعیا پای پنجره بیاد و ببیندش زمان زیادی معطل شد و در این فرصت بارها به این فکر کرد که بهتره خودش سیر تا پیاز ماجرا رو به لعیا بگه و باج به شغال نده... ولی اگر لعیا باور نکنه... اگر خانواده ها بفهمن و آبروریزی بشه اگر همه چیز از بین بره؟! از دست دادن لعیا چیزی نبود که بتوته سرش ریسک کنه حتی گفتن این ماجرا به لعیا هم کلی زمان و مقدمه چینی احتیاج داشت و اگر الان این فسلم به دستش میرسید هیچ توجیهی کارگر نبود پس راهی نداشت جز اینکه اون فیلم رو به جای لعیا تحویل بگیره... فیلمی که فقط سه دقیقه از تمام اون شب رو به تصویر کشیده بود و با کنار هم قرار دادن بدترین لحظات پیام بدی رد به ذهن بیننده مترتب میکرد پخش شدن این فیلم میتونست خسارت سنگینی به آبروی خودش و خانواده ش بزنه... پوزخندی به سادگی خودش زد با خودش فکر کرد اون دختر چقدر حرفه ایه که با یه نقشه حساب شده اونو به اون خلوت جهنمی کشونده که از قبل دوربینها اونجا انتظارش رو میکشیدن چه راحت طعمه شده بود! طعمه ی یه دختر بچه با ظاهر مظلوم و درمانده با خودش فکر میکرد دیگه به کی میشه اعتماد کرد؟ اگر این ماجرا رو همه بدونن دیگه کسی جرئت میکنه به یه زن بی پناه در معرض خطر کمک کنه؟ چطور آدما بخاطر منفعتشون ریشه اعتماد و کمک و خیرخواهی رو توی جامعه می خشکونن به چه قیمتی... نگاهش به سمت موتورسوار پستچی که جلوی در خونه ی پدرزنش ایستاد کشیده شد و با عجله پیاده شد با عجله خودش رو بهش رسوند و نگذاشت زنگ رو بزنه: بله با کی کار داشتید جناب؟ پسر جوانس با قیافه ای غلط انداز به سمتش برگشت و بی تفاوت گفت: یه بسته دارم برای خانوم لاکانی آدرسشم اینجاست دوباره قصد کرد زنگ در رو بزنه و باز الیاس مانع شد: خب بدید من بهش میدم من همسرشم _شرمنده باید به خودشون تحویل بدم _خب آخه خودش که الان نیست یعنی خوابه من دارم میدم داخل بده میبرم براش دیگه... جوان باز مقاومت کرد: باید بیان اینجا رو برام امضا کنن الیاس که چاره اس نمیدید با لبخند چند اسکناس توی جیب پسرک گذاشت و یکبار دیگه هنگامه رو لعنت کرد که بخاطر طمعش ناچار بود به هر کار نکرده ای دست بزنه: خانم من مریضه اگر بی موقع از خواب بیدار بشه سردرد شدید میگیره من خودم هرجایی رو بگی امضا میکنم خواهشا بسته رو تحویل بده و برو... جوان نگاهی به چهره مستاصل الیاس کرد و دفتر رو به طرفش گرفت: اینجا... الیاس امضا کرد و بسته رو تحویل گرفت موتور سوار دور شد و الیاس همونطور که اطراف رو می پایید بسته رو باز کرد یک دی وی دی و یک نامه توی پاکت بود دی وی دی رو با عصبانبت شکوند و توی نزدیک ترین سطل آشغال ریخت و نامه به دست سوار ماشینش شد کمی از اونجا دور شد و بعد برای خوندن نامه کنار کشید کاغذ رو باز کرد برخلاف تصورش روی اون کاغذ بزرگ فقط چند کلمه نوشته شده بود: سلام لعیا خانوم فیلم رو ببین اگر نیاز ره توضیحات بیشتر داشتی با این شماره تماس بگیر... کاغذ رو مچاله کرد و توی داشبورد پرت کرد تا بعدا دور بندازه شماره رو که به خاطر سپرده بود گرفت و منتطر شد توقع داشت شماره هنگامه روی کاغذ باشه اما شماره آشنا نبود هرچی منتظر شد جوابی نگرفت در حالی که از شدت خشم دستهاش میلرزید برای هنگامه نوشت: کجایی باید ببینمت... هنگامه که بالاخره دل از خواب کنده بود و مقابل میز توالت موهاش رو شونه میکرد با شنیدن صدای پیام سراغ گوشی رفت و با لبخند پیام رو خوند بیتفاوت به درخواست الیاس براش نوشت: اینطور که معلومه بسته به دست نامزدت نرسیده یادت باشه دفعه بعد روز و ساعت و نحوه اطلاع رو بهت گزارش نمیدم که بتونی جلوش رو بگیری... به سرعت پیام بعدی رسید: گفتم میخوام ببینمت! ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ از کجا اینقدر مطمئنی به خودت؟ ➕قابل توجه حزب‌اللهی‌ها و مذهبی‌ها! ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا