eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
27.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part32 روزهای سختی که بالاخره گذشت اما روحم رو برای
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 ماگ سیاه رنگم رو با پودر نسکافه و آب جوش پر کردم و کمی هم شکر ریختم پشت صندلی نشستم و یکبار دیگه ویدیو رو توی لپ تاپم باز کردم بی نقص بود! بچه ها کارشون رو خوب بلد بودن نگاهی به ساعت انداختم شب از نیمه گذشته بود وقتش بود باید خواب رو از چشمای جذاب این پسر سربه هوا میگرفتم انگشتای باریک و خوش حالتم روی صفحه گوشی به رقص دراومد و براش نوشتم: سراغی از ما نمیگیری مهندس! دو سه روزی هست منتظرتم ولی مثل اینکه بی وفاتر از این حرفایی... لابد خبر فرارم از خونه سیمین تا حالا به گوشت رسیده و با دمت گردو میشکنی که از دستم خلاص شدی ولی زهی خیال باطل! پیام رو فرستادم و منتظر شدم تا ببینم چقدر غافلگیر میشه و میترسه اصلا خوابه یا خواب از سرش پریده! زودتر از اون چیزی که فکر میکردم جواب داد: "تو چی میگی اصلا حرف حسابت چیه؟! چی میخوای از جون من؟" لبخندی زدم و طعم نسکافه رو زیر زبونم مزه کردم براش نوشتم: حقم رو... قبلا راجع بهش حرف زده بودیم چطور یادت نمیاد آقای خوش قول! چقدر شماها نامردید تو رختخواب گرمت خوابیدی و اصلا از خودت نمیپرسی اون دختر بدبخت الان کجاست؟! چی به سرش میاد شبا رو کجا صبح میکنه فقط خوشحالی که از سرت باز شده... پیام رو فرستادم و فیلم رو از لپتاپ روی گوشی ریختم باز پیامش رسید: کاری از دست من برات برنمیاد فقط میتونم نصیحتت کنم کار کنی و نون حلال دربیاری و دنبال دوز و کلک واسه گردن این و اون افتادن نباشی! قهقهه بلندم توی خونه پیچید و بعد کمی عصبی و فوری تایپ کردم: فکر نمیکردم انقدر زود قولت رو فراموش کنی... خودت اونشب گفتی برام خونه میگیری ولی حالا که اینطوره مشکلی نیست به یادت میارم فقط یادت باشه من میخواستم مسالمت آمیز حلش کنم ولی خودت نخواستی... واتساپت رو چک کن... ویدیو رو براش فرستادم و نوشتم: بجای نصیحت من بهتره فردا بری بست دم خونه نامزدت بشینی بلکه بخت باهات یار باشه و بجای اون تو سی دی این فیلم رو تحویل بگیری... پیامهای بعدیش رو بی جواب گذاشتم و وارد حمام شدم تا دوش بگیرم... وقتی برگشتم قبل از خواب گوشیم رو چک کردم ده تا پیام توی واتساپ و چهار تا اس ام اس... پیام گوشی رو باز کردم نوشته بود: تو همچین کاری نمیکنی وگرنه قسم میخورم بکشمت! حق نداری با آبروی من بازی کنی... چرا جواب نمیدی چی تو اون سرته! مگه خونه نمیخوای خیلی خب میتونیم با هم حرف بزنیم پوزخندی زدم و گوشی رو خاموش کردم سرم رو روی بالش گذاشتم و لب زدم: چرا شماها زبون خوش حالیتون نمیشه!... آفتاب که توی چشمم زد با عجله بیدار شدم و تو همون گیجی خواب و بیدار شماره شراره رو گرفتم... خنده ام گرفته بود احتمالا خواب موندم الیاس رو چند ساعتی هست جلوی در خونه لعیا خانون کاشته... بهتر... تا شراره گوشی رو برداشت بی سلام و علیک گفتم: همین الان به دی وی دی از این فیلمی که دادی بهم بفرست دم خونه نامزد پسره ولی به کسی که میبره بگو فقط اگر الیاس ادنجا بود بره جلو اگر نه برگرده بگو راحت بسته رو تحویل نده یکم اذیتش کنه... یادت نره طرف پستچیه ها... اونهم بدون هیچ کلمه ای قطع کرد بی حوصله نگاهی به گوشیم انداختم: ۱۵ پیام و ۱۷ تماس بی پاسخ! لبخندی زدم و به باقی خواب صبح جمعه م رسیدم.‌‌.. ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌∞♥∞ •«یَابنَ الصِراطِ المُستقیم»• ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🍃 دعای بعد از نمازهای واجب در ماه رجب... ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی دارد... ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی ندارد و کسی که حتی تو را نمیشناسد♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
‌∞♥∞ 🍃 اگر بھ «امام‌زمان» توكل كنيم و بھ ايشون قول بدهيم از عھده گناه نكردن برمى‌آييم گاهى اوقات كھ در كارى موفق نمی‌شويم و خسته می‌شويم چون بھ امام زمان نداريم. + ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part33 ماگ سیاه رنگم رو با پودر نسکافه و آب جوش پر کرد
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 الیاس خواب زده و مضطرب به در سبز رنگ و بزرگ منزل حاج محسن لاکانی پدرزنش چش دوخته بود و توی دلش به هنگامه بد و بیراه میگفت باورش نمیشد این دختر کمر بسته باشه به نابود کردن زندگیش... هرچی هم زنگ میزد جواب نمیداد عصبی با مشت روی فرمون کوبید که صدای بوق ماشین سکوت صبح جمعه ی کوچه رو شکست دستپاچه سرش رو دزدید مبادا لعیا پای پنجره بیاد و ببیندش زمان زیادی معطل شد و در این فرصت بارها به این فکر کرد که بهتره خودش سیر تا پیاز ماجرا رو به لعیا بگه و باج به شغال نده... ولی اگر لعیا باور نکنه... اگر خانواده ها بفهمن و آبروریزی بشه اگر همه چیز از بین بره؟! از دست دادن لعیا چیزی نبود که بتوته سرش ریسک کنه حتی گفتن این ماجرا به لعیا هم کلی زمان و مقدمه چینی احتیاج داشت و اگر الان این فسلم به دستش میرسید هیچ توجیهی کارگر نبود پس راهی نداشت جز اینکه اون فیلم رو به جای لعیا تحویل بگیره... فیلمی که فقط سه دقیقه از تمام اون شب رو به تصویر کشیده بود و با کنار هم قرار دادن بدترین لحظات پیام بدی رد به ذهن بیننده مترتب میکرد پخش شدن این فیلم میتونست خسارت سنگینی به آبروی خودش و خانواده ش بزنه... پوزخندی به سادگی خودش زد با خودش فکر کرد اون دختر چقدر حرفه ایه که با یه نقشه حساب شده اونو به اون خلوت جهنمی کشونده که از قبل دوربینها اونجا انتظارش رو میکشیدن چه راحت طعمه شده بود! طعمه ی یه دختر بچه با ظاهر مظلوم و درمانده با خودش فکر میکرد دیگه به کی میشه اعتماد کرد؟ اگر این ماجرا رو همه بدونن دیگه کسی جرئت میکنه به یه زن بی پناه در معرض خطر کمک کنه؟ چطور آدما بخاطر منفعتشون ریشه اعتماد و کمک و خیرخواهی رو توی جامعه می خشکونن به چه قیمتی... نگاهش به سمت موتورسوار پستچی که جلوی در خونه ی پدرزنش ایستاد کشیده شد و با عجله پیاده شد با عجله خودش رو بهش رسوند و نگذاشت زنگ رو بزنه: بله با کی کار داشتید جناب؟ پسر جوانس با قیافه ای غلط انداز به سمتش برگشت و بی تفاوت گفت: یه بسته دارم برای خانوم لاکانی آدرسشم اینجاست دوباره قصد کرد زنگ در رو بزنه و باز الیاس مانع شد: خب بدید من بهش میدم من همسرشم _شرمنده باید به خودشون تحویل بدم _خب آخه خودش که الان نیست یعنی خوابه من دارم میدم داخل بده میبرم براش دیگه... جوان باز مقاومت کرد: باید بیان اینجا رو برام امضا کنن الیاس که چاره اس نمیدید با لبخند چند اسکناس توی جیب پسرک گذاشت و یکبار دیگه هنگامه رو لعنت کرد که بخاطر طمعش ناچار بود به هر کار نکرده ای دست بزنه: خانم من مریضه اگر بی موقع از خواب بیدار بشه سردرد شدید میگیره من خودم هرجایی رو بگی امضا میکنم خواهشا بسته رو تحویل بده و برو... جوان نگاهی به چهره مستاصل الیاس کرد و دفتر رو به طرفش گرفت: اینجا... الیاس امضا کرد و بسته رو تحویل گرفت موتور سوار دور شد و الیاس همونطور که اطراف رو می پایید بسته رو باز کرد یک دی وی دی و یک نامه توی پاکت بود دی وی دی رو با عصبانبت شکوند و توی نزدیک ترین سطل آشغال ریخت و نامه به دست سوار ماشینش شد کمی از اونجا دور شد و بعد برای خوندن نامه کنار کشید کاغذ رو باز کرد برخلاف تصورش روی اون کاغذ بزرگ فقط چند کلمه نوشته شده بود: سلام لعیا خانوم فیلم رو ببین اگر نیاز ره توضیحات بیشتر داشتی با این شماره تماس بگیر... کاغذ رو مچاله کرد و توی داشبورد پرت کرد تا بعدا دور بندازه شماره رو که به خاطر سپرده بود گرفت و منتطر شد توقع داشت شماره هنگامه روی کاغذ باشه اما شماره آشنا نبود هرچی منتظر شد جوابی نگرفت در حالی که از شدت خشم دستهاش میلرزید برای هنگامه نوشت: کجایی باید ببینمت... هنگامه که بالاخره دل از خواب کنده بود و مقابل میز توالت موهاش رو شونه میکرد با شنیدن صدای پیام سراغ گوشی رفت و با لبخند پیام رو خوند بیتفاوت به درخواست الیاس براش نوشت: اینطور که معلومه بسته به دست نامزدت نرسیده یادت باشه دفعه بعد روز و ساعت و نحوه اطلاع رو بهت گزارش نمیدم که بتونی جلوش رو بگیری... به سرعت پیام بعدی رسید: گفتم میخوام ببینمت! ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ از کجا اینقدر مطمئنی به خودت؟ ➕قابل توجه حزب‌اللهی‌ها و مذهبی‌ها! ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🍃 دعای بعد از نمازهای واجب در ماه رجب... ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی دارد... ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی ندارد و کسی که حتی تو را نمیشناسد♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 | بچه ها را به مفاهیم دینی عادت بدید! ➖ آیا عبادت از روی عادت کار غلطی است؟ 💞 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part34 الیاس خواب زده و مضطرب به در سبز رنگ و بزرگ من
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 با لبخند محوی به پیام آخرش خیره شده بودم نه به اینکه نمیخواست منو ببینه و سراغم رو بگیره و نه به این عجله اینجوریاس آقای زرنگ! من به راه آوردن نردا رو خوب یاد گرفتم... از هر نوعی که باشن! براش نوشتم: عجله نکن به همین راحتیا هم نیست چون من بهت اعتماد ندارم!! ممکنه هر بلایی سرم بیاری و بعدم از شرم خلاص شی... میتونستم تصور کنم الان چه حالی داره! حتما از عصبانیت تمام رگهای گردنش بیرون زده و صورتش از سرخی به کبودی میزنه با دل راحت خندیدم و پیام دوم رو فرستادم: تا برام خونه نگیری منو نمیبینی... زنگ زد... جواب دادم: بله؟ _تو چی میگی دختره ی... لااله الا الله باید ببینمت من... فریادش رو قطع کردم: یه بار دیگه سر من سوار بکشی قطع میکنم و میرم سراغ نامزدت! سکوت کرد ولی صدای نفس های عصبیش رو میشنیدم با آرامش ادامه دادم: ببین پسر حاجی چک و چونه نداریم یه کلام... به نام خودت برام یه جای تر و تمیز و مبله اجاره میکنی و آدرسش رو میفرستی فقط تو اون خونه منو میبینی نه هیچ جای دیگه... باز صدای نفسهاش توی گوشم پیچید و بعد از چند ثانیه غرید: باشه صدقه سر زنم خیال میکنم به یه کارتن خواب جا دادم... بی توجه به تحقیرش بلند خندیدم: اگه اینجوری خنک میشی راحت باش منتظر پیامت هستم فقط یه چیزی فکر سر به نیست کردن منو از سرت بیرون کن چون این فیلم دست یه نفر دیگه هم هست که اگر بلایی سرم بیاد زحمت رسوندنش به دست خانومتو میکشه! بی هیچ کلام دیگه ای قطع کرد و من به شونه زدن موهام ادامه دادم احتمالا تو این فکره که کم کم همه چیز رو به لعیا بگه و دست منو کوتاه کنه که انقدر راحت قبول کرد! نمیدونه چه آشی براش پختم اشکالی نداره بذار فعلا خوش باشه اینجوری راحتتر به میل من جلو میاد... ... از سر بیکاری مشغول تماشای یه فیلم مزخرف بودم که زنگ تلفن نجاتم داد شراره بود با شماره خودش جواب دادم: جانم... _جانم نیست منم! این غمزه ها رو جاس دیگه خرج کن که اینجوری به خنس نخوریم! همین الان پاشو بیا اینجا کارت دارم _این وقت شب؟! _منتظرتم قطع کرد و من ناچار حاضر شدم بالاخره بعد از چند ماه بدون چادر و با لباسهای خودم سوییچ و کیفم رو برداشتم و راه افتادم ماشینم دویست و شیش خوش دستی بود ولی خواب و خیال سانتافه برام کهنه اش کرده بود دیگه از سواریش لذت نمیبردم فقط تحملش میکردم... خیابونهای نیمه خلوت شهر رو تا خونه ی شراره که اون سر شهر بود طی کردم و از غرب به شمال رسیدم کنار آپارتمان شیک شراره توی الهیه پارک کردم و بعد از زدن قفل فرمون زنگ آیفون رو زدم... مثل همیشه بی هیچ کلامی در باز شد و من با آسانسور خودم رو به ورودی واحد شراره رسوندم جلوی در منتظرم بود با لبخند خوش و بش کرد و در رو پشت سرم بست بوی تند الکل آمیخته با سیگار بینی م رو زد و به طرفص برگشتم: تو که هیچ وقت زیاده روی نمیکردی این چه وضعشه؟ لبهای آتیشی و سرخش رو با لبخند باز کرد و دستش رو پشت کمرم گذاشت تا وارد خونه بشم: مهمون دارم طوری نیست بیا بشین کارت دارم... کمی بهم برخورد که اینموقع دعوتم کرده بود اما چیزی نگفتم و همراهش پا به پذیرایی گذاشتم به محض ورود از بین سه مردی که پشت به من روی کاناپه نشسته بودن کیان رو که وسط نشسته بود شناختم قد بلند و بدن ورزیده ای داشت و زورش زیاد بود کتکهایی که ازش خورده بودم و بلاهایی که سرم آورده بود هرگز از ذهنم بیرون نمیرفت ازش متنفر بودم بعد از مدتها با دیدن این سه مرد توی خونه ی شراره هول کردم! ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻چرا امیرالمومنین(ع) از ۱۴۰۰سال پیش تا همین امروز غریب است؟ 🔻چرا ایشان در بین ما که به فضائل حضرت آگاه و معتقد هم هستیم، باز هم غریب است؟ 🔻ریشه این غربت کجاست؟ 🕌 میلاد امیرالمومنین(ع) - دانشگاه تهران ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋🍃 دعای بعد از نمازهای واجب در ماه رجب... ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی دارد... ای کسی که عطا میکنی به کسی که از تو درخواستی ندارد و کسی که حتی تو را نمیشناسد♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
[🌿] ماييم و دلے زعشق رويت سرشار اے مرد خدا! سوار آيينہ تبار! ♡ هر فاصلہ ترجمان دلتنگے ماست بازآ و همہ فاصلہ ها را بردار ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part35 با لبخند محوی به پیام آخرش خیره شده بودم نه به
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 خودم هم علتش رو نمیفهمیدم... سعی کردم بروز ندم تا شراره تمسخرم نکنه همراهش رفتم و مبلمان رو دور زدم و روبروی کاناپه ایستادیم شراره با لبخند معرفیم کرد و از بینشون فقط کیان واکنش نشون داد: چه عجب بالاخره چشممون به جمال بی مثال خانوم روشن شد! سراغی از ما نمیگیری! کنار شراره روی دونفره روبروشون نشستم خودم هم نمیفهمیدم چرا مضطرب شدم و دستهام یخ کرده میشد حدس زد منو چرا دعوت کردن ولی اونشب اصلا حوصله مجلس گرم کنی برای یه مشت عوضی رو نداشتم... میدونستم دلیل آرامش مصنوعی و کلام مودبانه ش حضور مهمان هاست وگرنه مدتها بود دنبالم بود تا حقم رو کف دستم بذاره و شراده هشدار داده بود کیان بابت بدقولیهات شکاره... یادم نمیاد آخرین بار کی پام رو توی خراب شده شون گذاشتم دیگه تحملم تموم شده بود و مدتها بود سرش رو میکوبوندم به طاق و هرچی قرار تعیین میکرد نمیرفتم... توی چشمهای وحشی و سرخ از اثر مصرف الکلش میدیدم که امشب دنبال انتقام گرفتنه... احساس بدی داشتم تا اینکه کیان صداش رو به شراره بلند شد: بیخود دست دست نکن پاشید حاضر شید منم اقایون رو راهنمایی میکنم! شراره دست زیر بازوم انداخت و بی هیچ حرفی منو کشوند سمت اتاق خوابش... قلبم تند تند میزد پرسیدم: _جه خبره اینجا؟ جوابم رو نداد تا وارد اتاقش شدیم اشاره کرد به لباسی که روی تخت انداخته بود: اینو بپوش... و خودش مشغول لباس عوض کردن شد عصبی شدم بی اونکه بدونم چرا مگه کار من ابن نبود مگه بهش عادت نداشتم؟ الان هم باید لباس رو برمیداشتم و میپوشیدم و دم صبح دستمزدم رو میگرفتم و میرفتم خونه! ولی اون لحظه پرخاش کردم: من عروسک ساعتی شما نیستم خیلی وقته این واحدا رو پاس کردم ساحل و طناز و پریسا رو واسه همین کارا نگه داشتی فکر کنم زنگ بزن بیان من میرم خونه... خواستم از اتاق بیرون برم اما در باز شد و کیان بدون فاصله مقابلم ایستاد سعی میکرد صداش بالا نره و از لای دندون های کلید شده ش می غرید: صداتو واسه من بلند میکنی؟ نگفته بودم وقتی مهمون داریم لال و کور و کر میشید؟ با اینکه خیلی وحشی و ترسناک شده بود به زحمت اعتراض کردم: کار من چیز دیگه ایه برو کنار میخوام قبل از اینکه فرصت کنم حرفم رو تموم کنم یقه م رو گرفت و چسبوند گوشه دیوار: زر مفت نزن بچه پررو بذار مهمونام برن دارم برات! اینا فرق دارن مهمون ویژه ان عکسای تو رو دیدن توی نکبت رو سفارش دادن برو لباس عوض کن صداتم درنمیاد اینا برت دارم برات... شراره غر زد: یاغیش نکن آبرو داریم جلو این خارجیه! بیا لباس عوض کن انقدر چونه نزن دختر چشم تو چشم کیان آخرین تیرم رو هم پرتاب کردم: اگر نذارید برم دیگه سر اون پروژه نمیرم کیان تمام تلاشش رو میکرد تا کتکم نزنه: حیف که نمیخوام زخم و زیلی شی! با کی گشتی یاغی شدی؟ تو فکر کردی به اختیار خودتی که اینو میخوام اونو نمیخوام؟ تو جزو اموال سازمانی پولشم پیش خور کردی! بخوای ساز مخالف بزنی سرت رو گوش تا گوش میبرم میذارم رو سینه ات! حالا برو لباست رو بپوش... ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🦋 سلام بر تو وقتۍ کہ میخوانۍ و بیان مۍکنۍ...♡ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
♥️🍃 بد زندگۍ ‌ڪردن؟! - یعنے نفھمۍ از زندگۍ‌کࢪدن چی‌میخوای وَ هࢪدفعھ دࢪگیرِ یڪی‌از خواستھ هاٺ شی ! (: ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
‌∞♥∞ به خودم گفتم من قول داده ام ... ! مبادا آقا را ناراحت کنم ..‌ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7