AUD-20210410-WA0025.mp3
3.89M
💕ختم قرآن
🌙ویژه ماه مبارک رمضان
🎶فایل صوتے قرائت
3⃣1⃣جزء سیزدهم
🗣قارے معتز آقایے
#رمضان_بهار_قرآن🍃📖
❅ঊঈ✿🦋✿ঈঊ❅
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
Tahdir joze14.mp3
3.84M
💕ختم قرآن
🌙ویژه ماه مبارک رمضان
🎶فایل صوتے قرائت
4⃣1⃣جزء چهاردهم
🗣قارے معتز آقایے
#رمضان_بهار_قرآن🍃📖
❅ঊঈ✿🦋✿ঈঊ❅
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
هدایت شده از 💢تیم تخصصی استخدام 100💢
#شین_الف
سلام خدمت همگی طاعات و علادات قبول
و ممنون بابت همه پیامهای خوبتون که این مدت بعد از اتمام تاریکخانه فرستادید
من کماکان در خدمتتون هستم
غرض از مزاحمت اینکه بنده بجز رمان شعله که اینجا تقدیمتون میشه طرح چتد رمان دیگه رو هم دادم که دوست عزیز و نویسنده خوش قلم #الهه_بانو زحمت نگارشش رو کشیدن
توصیه میکنم اون رمان ها رو هم بخونید موضوعات جالب و محتوای خوبی دارن به شدت هم جذاب و زیبا پردازش شدن👇🏻💚
#سراب
https://eitaa.com/joinchat/2735013943Cbf991e5e57
#گناه_اول_و_آخر #قاب_خاتم
https://eitaa.com/joinchat/442892311Cee052e1168
در سحرهاتون ما رو از دعای خیرتون محروم نکنید🌸
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part92 با اضطراب پیراهنش رو صاف کرد و زنگ در رو فشرد
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥
🥀
♡﷽♡
رمان #شُعله🔥
#part93
_والا...
صدای بلند لعیا کلامش رو قطع کرد:
مامان شما چرا اذیتم میکنید؟
بهتون گفتم نگید بیاد اینجا
دنبال چی هستید؟
چی رو میخواید ثابت کنید؟
اگر من اینجا اضافی ام بگید برم گورمو گم کنم
صدای هق هقش با صدای دل جویی بغض آلود ناهید خانوم در هم آمیخت و الیاس و حاج محسن رو متاثر کرد
حاجی کلافه سر تکون داد:
نمیفهمم این دختر چش شده که انقدر عصبی و زود رنج شده
اصلا از این اخلاقا نداشت...
و بعد به الیاس خیره شد
الیاس زیر نگاه سنگین و پر از سوال حاجی در حال ذوب شدن بود
ناچار صدا بلند کرد:
لعیا... بیا در حضور پدر و مادرت حرف بزنیم
تو با این رفتارت بیشتر داری آبروی منو می بری
بیا بهشون بگو دردت چیه تا منم توضیح بدم!
چند ثانیه سکوت شد و وقتی جوابی نگرفت با صدای بلند شروع به توضیح کرد:
_حاج آقا حاج خانوم دخترتون قهر کرده اومده اینجا و میگه طلاق میخوام چون فکر میکنه من بهش خیانت کردم و دور از چشمش یه زن دیگه گرفتم
خونه یکپارچه ساکت شد
صدای گریه لعیا هم قطع شد
کنجکاو و نگران چشم در چشم مادرش گوش تیز کرد...
حاجی پرسید:
چرا باید چنین فکری بکنه؟
_چون...
چون این اتفاق واقعا افتاده...
ناهید خانوم با شنیدن این جمله از اتاق بیرون رفت و در آستانه در به الیاس خیره شد
حاجی گیج و با چشمهای بیرون زده پرسید:
چ..چی گفتی؟
_من یه دختر دیگه رو عقد کردم و لعیا میدونه
ولی دلیل داشتم
حاجی عصبانی ایستاد و الیاس هم ایستاد
حاجی با خشم خیز برداشت که توی گوش الیاس بزنه اما با فریاد ناهید خانوم دستش رو مشت کرد و با لا اله الا الله رو برگردوند
حالا لعیا هم کنار مادرش ایستاده بود و با اضطراب به صحنه روبروش خیره شده بود
باورش نمیشد الیاس جرئت کرده و روش شده جلوی پدرش به این ماجرا اعتراف کنه
همین که الیاس باز خواست حرف بزنه حاجی به طرفش برگشت و با فریاد گفت:
چه دلیلی چه توجیهی میتونی برای این کار داشته باشی پسر
با چه رویی تو روی من این حرف رو میزنی
دختر دسته گلم رو دادم بهت که این بلا رو سرش بیاری؟
چطور تونستی الیاس... من به تو بیشتر از چشمم اعتماد داشتم
خاک بر سر من که بخاطر رفاقت زندگی دخترمو خراب کردم
خدایا ین دنیا چرا ... چرا همچین شده
با هر جمله صورتش سرخ تر و نفسش تنگ تر میشد
الیاس خواست جلو بره و کمکش کنه بشینه اما با دست دورش کرد:
برو... برو بیرون از خونه زندگی.. من پسره نااهل..
ناهید خانوم دنبال قرص زیر زبونی حاجی به آشپزخونه رفت و لعیا فوری گوشی رو برداشت و به اورژانس زنگ زد
الیاس گیج مونده بود:
حاجی باور کنید ماجرا اونطوری که شما فکر میکنید نیست
ماشین هست بذارید برسونمتون دکتر
_برو بیرون
اگه میخوای خونم گردنت نیفته برو
نمیخوام ریختتو ببینم
الیاس نگاهی به لعیای نگران و عصبانی کرد و با تکان سر از خونه خارج شد
بدترین اتفاق ممکن افتاده بود و دیگه نمیدونست باسد چکار کنه
هم نگران حال حاجی و نگرانی لعیا بود و هم نگران عاقبت خودش و زندگیش با این اتفاق...
پ.ن: عیدتون مبارک😍
دو تا پارت دیگه هم میرسه منتظرش باشید💚
پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂
https://eitaa.com/non_valghalam/28941
❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part93 _والا... صدای بلند لعیا کلامش رو قطع کرد: مام
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥
🥀
♡﷽♡
رمان #شُعله🔥
#part94
پزشک آمبولانس بعد از چکاپ حاج محسن تیازی به بستری شدن ندید و فقط توصیه کرد از موقعیت های تنش زا دوری کنه
که البته با اتفاق پیش اومده این قضیه غیر ممکن بود...
بعد از رفتن اونها لعیا با چشمهای اشکی بالای سر پدرش که روی کاناپه دراز کشیده بود و عمیق نفس میکشسد نشست و دستش رو بوسید:
بابا تو رو خدا دیگه آروم باش
انقدر به اون قلبت فشار نیار. اگر خدای نکرده بلایی سرت بیاد ما دق میکنیما...
منو ببخش که باعث شدم حالت بد بشه...
_تو منو ببخش بابت
ببخش که با اعتماد بی جام بدبختت کردم
قطره اشک سردی که از گوشه چشم حاج محسن افتاد قلب لعیا رو به درد آورد:
اینجوری نگو دورت بگردم
من خودم... خودم دوستش داشتم...
مقصر خودمم که...
صدای گریه لعیا که بلند شد حاجی با صدای گرفته فریاد زد:
ناهید... ناهید این گوشی رو بیار زنگ بزنم به حاج غفار
ببینم این چه نونیه گذاشته تو دامن ما...
این پدر و اون پسر... الله اکبر...
ناهید مضطرب به شوهرش خیره شد:
میگم حاجی کاش میذاشتی توضیح بده ماجرا چیه
میگم نکنه خدای نکرده زود قضاوت کنیم بعدا خجل بشیم
_قضاوت چیه زن خود پرروش چشم تو چشم من داره میگه یه زن دیگه دارم.. آخ...
_تو رو خدا آروم باش حاجی
میگم یعنی میذاشتی حرفشو بزنه
الان اگر زنگ بزنی به حاج غفار و ماجرا رو بگی دیگه راه برگشت نمیمونه
آبروریزی میشه و بعدم زندگیشون خراب میشه
_این زندگی خراب شده
اصلا هزار سال سیاه دیگه دخترمو دستش نمیدم
خودم طلاقشو میگیرم
بگیر شماره حاج غفارو برام
اگه نمیگیری خودم با این حالم بلند شم...
_خیلی خب آروم بگیر آقا
بذار من زنگ بزنم به جمیله خانوم خودم بگم
اینجوری که تو زنگ بزنی به حاج غفار دیگه حرمتی بین خانواده ها باقی نمیمونه
ناسلامتی رفیقید
گیرم پسره یه خبطی کرده باشه
ما با این خانواده بیست ساله سری از هم سوا هستیم
بدی دیدی ازشون؟
_د همین گیجم کرده
این پسره جلو چشم خودم قد کشید
یه بار تو زندگیم یه حرف نامربوط از دهنش نشنیدم
ای خراب شی دنیا که دیگه به چشمای خودمونم نمیتونیم اعتماد کنیم!
ناهید خانوم سری به تاسف تکون داد و گوشی به دست وارد اتاق شد تا جمیله خانوم رو در جریان اتفاقات افتاده قرار بده...
پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂
https://eitaa.com/non_valghalam/28941
❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part94 پزشک آمبولانس بعد از چکاپ حاج محسن تیازی به ب
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥
🥀
♡﷽♡
رمان #شُعله🔥
#part95
جمیله مثل مرغ سر کنده توی خونه راه میرفت و با خودش حرف میزد
الهه نگران دنبالش راه افتاده بود و مدام می پرسید: چی شده مامان؟
ولی جوابی نمیگرفت...
با دستپاچگی و لرزش محسوس دست شماره الیاس رو برای بار چندم گرفت ولی جواب نداد
الیاس پشت فرمون با دیدن تماس مادرش نتونست جواب بده
حدس اینکه علت تماسش چیه کار سختی نبود
گوشی رو روی صندلی پرت کرد و کلافه با مشت به فرمون کوبید
همه چیز خراب شد
جمیله خانوم به گریه افتاده بود و مدام زیر لب میگفت: خدایا چکار کنم
به حاجی بگم؟
چی بگم خدایا چی بگم...
آخه چرا گوشیتو جواب نمیدی بچه!!
الهه که از حرف زدن مادرش ناامید ش گوشی به دست له اتاقش رفت و پنهانی به الیاس زنگ زد
وقتی جوابی نگرفت شماره پدرش رو گرفت:
_الو بابا...
سلام... بابا یه چیزی شده
_سلام. چی شده بابا جون
_نمی دونم بابا وای فکر کنم اتفاق بدی افتاده خیلی نگرانم
یه ساعت پیش خاله ناهید زنگ زد خونه مون گفت گوشی رو بده مامان
مامان یه ربع تمام باهاش حرف زد
وسطاش پا شد رفت تو اتاق
وقتی اومد بیرون اونقدر حالش بد بود که من هول کردم
مدام راه میره با خودش حرف میزنه
هرچی هم میپرسم چی شده جوابمو نمیده
حالش خیلی بده بابا
هی به الیاس زنگ میزنه اونم جواب نمیده
منم الیاس رو گرفتم جواب نداد
بابا نکنه خدای نکرده الیاس و لعیا چیزیشون شده!
_نترس باباجون آروم باش
من الان راه میفتم میام خونه
تو فقط یه طوری مادرتو آروم کن ببین اگر قرص فشارشو نخورده بهش بده
من الان خودمو میرسونم
_باشه باباجون زود بیا
خداحافظ
حاج غفار حین رانندگی چندین بار به الیاس زنگ زد ولی باز هم الیاس جواب نداد
حرفی برای گفتن نداشت
از این جا مونده و از اونجا رونده توی خیابونای شهر پرسه میزد و حرص میخورد
هرچی فکر میکرد چیزی به ذهنش نمیرسید
نمیدونست چطور باید خودش رو از منجلاب بیرون بکشه...
پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂
https://eitaa.com/non_valghalam/28941
❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part95 جمیله مثل مرغ سر کنده توی خونه راه میرفت و با
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥
🥀
♡﷽♡
رمان #شُعله🔥
#part96
حاج غفار دستپاچه ماشین رو توی کوچه پارک کرد و پیاده شد
حتی به قدر داخل حیاط بردن ماشین هم تحمل نداشت
با چیزهایی که الهه گفته بود دلشوره به دلش افتاده بود و هزار فکر از ذهنش گذشته بود
در رو که باز کرد با جمیله خانوم که درحال راه رفتن و اشک ریختن بود مواجه شد
جمیله که انتظار خونه اومدن حاجی این ساعت از روز رو نداشت دستپاچه به شوهرش خیره موند
اول غفار به حرف اومد:
جمیله جان چی شده بگو...
الهه زنگ زد
جمیله نگاه خشمگینش رو به الهه مظلوم دوخت و بعد با بغض گفت: هیچی چیزی نیست الکی نگرانت کرده
_تو رو خدا بگو قلبم داره میاد تو دهنم
الیاس و لعیا طوری شون شده؟
نکنه خدای نکرده توی جاده شمال... تصادف کردن؟!
بغض جمیله باز به اشک تبدیل شد:
نه حاجی... اصلا شمال نرفته بودن
_چی؟
_شما بیا بشین برات توضیح میدم
فقط آروم باش...
حاج غفار نشست و جمیله رو به الهه تشر زد: برو تو اتاقت
الهه غرولند کنان به اتاقش برگشت:
همه باید بدونن فقط من غریبه و نامحرمم...
نمیگن آدم نگران میشه!
با رفتن الهه جمیله خانوم سیر تا پیاز حرفهای ناهید را برای شوهرش بازگو کرد و در آخر نظر خودش رو هم گفت:
بخدا اینا اشتباه میکنن بچه من چنین آدمی نیست. من بزرگش کردم خدا میدونه چقدر پاکه...
صدای عصبی و بلند حاج غفار به گوشش رسید:
پس چرا سوراخ موش گرفته چرا جواب تلفنا رو نمیده؟
پسره بی فکر فکر نمیکنه بقیه نگران میشن؟
_از خجالتش
به حاج محسن گفته قضیه علت و داستان داره ولی نذاشتن حرف بزنه
بغض کرد: بچمو از خونه بیرونش کردن!
معلوم نیست الان چه حالی داره
مادرش بمیره الهی...
حاج غفار با کف دست به پیشانی زد:
آخه چه حرفی برای گفتن داره!
چه علتی میخواد داشته باشه جز خریت...
پسره بی فکر آبرویی که ذره ذره جمع شده بود رو یه شبه به باد داد
دیگه با چه رویی تو چشم حاج محسن نگاه کنم!
خدایا این تقاص کدوم گناهمه
جمیله_ حاجی تو رو روح مادرت آروم باش رنگت شده عین لبو
بخدا من بیشتر از تو خجالت کشیدم
هیچی نتونستم به ناهید خانوم بگم...
حاج غفار بی معطلی گوشی تلفن رو برداشت و شماره الیاس رو گرفت
اینبار بعد از چند بوق روی پیغام گیر رفت و حاجی بی توجه به بال بال زدن های زنش برای آروم بودن با فریاد برای الیاس پیغام گذاشت:
"الو... پسره بی فکر... هیچ معلومه کدوم گوری هستی؟
چرا جواب تلفن من و مادرتو نمیدی؟
اگه تا دو ساعت دیگه خونه بودی بودی....
اگر نبودی انگار کن دیگه پدر و مادری نداری
فهمیدی؟!"
پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂
https://eitaa.com/non_valghalam/28941
❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
••
رمضان
غنیمتیست
برایزدودنغبار
ازآینهیدلِبندگان
| #مناجاتشبانه |
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7