eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
26.3هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
「🌱」 اگرچه‌ساکن‌آنجام خانه‌ام‌اینجاست! کبوتری‌شده‌ام🕊 کاشیانه‌ام‌اینجاست! 🖐🏻 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفت: بدون امام زمان(عج) چه می کنید؟! گفتم : مُردِگی..! • بیا و زنده کن ما را آقا جان💚 • ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤🍃 آن دمی که خیمه ها آتش گرفت و آب شد تازیانه بر یتمیمان حرم هم باب شد . دست در دست رقیه گوشه ی دشت بلا باقر آل عبا گریان بر ارباب شد (ع)
حاج‌محمود_کریمی_یادگار_کربلا_منم_.mp3
3.72M
🔊 📌 سبک 📝 یادگار کربلا منم... 👤 حاج محمود ▪️ویژهٔ شهادت 👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part203 اخمی بین ابروهام نشست: مسافرت؟ تو این شرایط؟
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 تمام تلاشم رو کردم که صورتم از شدت درماندگی مجاله نشه اما کماکان بهت زده خیره شده بودم با اخم کمرنگی سر کج کرد: خوشحالی دیگه مگه نه؟ _ها؟! آره آره... فقط شوکه ام... که چوه چطور اینطور ناگهانی... با همون لبخند جذابش حرفی زد که به نظر خودش ساده بود اما برای من یک شوک جدید: وقتی بطلبن اینطوریه دیگه... بطلبه؟ منو؟ پوزخندم رو پنهان کردم و دراز کشیدم: من خیلی خسته ام بخوابیم دیگه... فردا وسایلا رو جمع میکنم دراز کشید و به پهلو شد: اصلا دست به هیچی نزن خودم جمع و جور میکنم به چشمهاش خیره شدم و محو زیبایی صورتش شدم کاش تا ابد برای تماشاش وقت داشتم اگر خدایی وجود داشت بابت خلق این مخلوق بی همتا حقیقتا سزاوار ستایش بود شاید هم به افراط مبتلا شده باشم اما به نظرم توی این لحظه امیرعباس دوست داشتنی ترین موجود دنیاست همونطور زل زده توی چشمهاش لبخند زدم و آروم گفتم: اینجوری که لوس میشم تلنگر آرومی روی گونه م نواخت: اشکال نداره بعد از به دنیا اومدن میوه تو دلی‌ت جبران میکنی... با یادآوری این موجود که حالا توی دنیا بود و نفس میکشید اما سرنوشت خوبی در انتظارش نبود باز حالم گرفته شد انگار قرار نبود توی همین فرصت کوتاه هم از بودن کنارش لذت ببرم دستش رو که روی شکمم گذاشت اشک توی چشمهام حلقه زد: بذار ببینم نبض داره؟ به سختی لب زدم: هنوز خیلی کوچیکه لبخندش امشب برام از هر دردی کشنده تر شده بود: بزرگ میشه... چشم بهم بزنی به دنیا میاد، قد میکشه، مدرسه میره... راستی دوست داری دختر باشه یا پسر؟! لبخندی زدم از زهر تلخ تر سادگی و بی خبریش عذابم میداد: فرقی نمیکنه... _واسه منم فرقی نمیکنه ان شاالله سالم باشه ولی اگر دختر باشه بهتره! پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/nonvalghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 خندیدم: معنی فرقی نداره رم فهمیدیم! خندید: نه از اون لحاظ که نه واسه خود فرقی نمیکنه ولی اگه دختر باشه زودتر به دل مامانم میشینه اونوقت مامانشم با خودش می بره... _کجا؟ _تو دل مامانم... چشمهام رو بستم: برات مهمه؟ _آره خب... با صدای جابجا شدن تخت چشم باز کردم از جا بلند شده بود و گوشیش رو از روی پاتختی برمی داشت: یه دو روزیه بهش زنگ نزدم تو بخواب من یه زنگی بهش میزنم و میام... ... صدای زنگ تلفن باعث شد سر از مفاتیح برداره و عینک از چشم با دیدن شماره امیرعباس که هنوز الیاس ذخیره شده بود روی گوشیش، با ذوق گوشی رو برداشت و رو به حاج غفار که مشغول تماشای تلویزیون بود صدا زد: حاجی امیرعباسه حاجی با اینکه ته دلش یه حالی شد تکون نخورد و به تلویزیون خیره موند: چشمت روشن صورت جمیله جمع شد و باز یه درد دورانی رو تو قلبش حس کرد مدتی بود قلب درد سراغش اومده بود اما جدیش نمیگرفت از عوارض غصه خوردن از دوری پسرش و رابطه شکراب پدر و پسر بود از غضه بی سر و سامونی و تنهایی پسرش... از عشقی که رفت و شکستی که خورد... بی توجه به این درد جواب داد و با خنده گفت: سلام عزیز دلم... چه عجب یاد ما کردی حاج غفار گوش تیز کرده بود تا بلکه بعد از دو ماه صدای پسرش رو که به خیال خودش پسر نوح شده بود لااقل از پشت تلفن بشنوه امیرعباس هم با محبت جواب مادرش رو داد: سلام مخلصتم جمیله خانوم ببخشید دیگه سرم شلوغه خیلی گرفتارم _خیره ان شاالله _دعام کن... زنگ زدم بگم فردا دارم میرم مشهد نایب الزیاره ام این مدت خیلی اذیتت کردم تو رو خدا حلال کن... _خوشبحالت مادر اینطور تو باید ما رو دعا کنی مخصوصا آقاجونت رو خیلی دعا کن حالش خوب نیست بی توجه به اخم و تخم حاج غفار حرفش رو زد تا به یه بهونه ای سر حرف رو باز کنه امیرعباس هم دلتنگ اما دلخور بود ولی باز نتونست نپرسه: چطور مگه چیزی شده؟ و این سوال از گوش حاج غفار دور نموند ته دلش خوشحال بود از اینکه هنوز براش مهمه مردی که میدونه پدرش نیست ولی براش پدری کرده چه حال و وضعی داره... جمیله خانم جواب داد: چی بگم والا فشار خونشه دیگه هی بالا پایین میشه خودت میدونی مادر مخصوصا وقتی فکر و خیال کنه و حرص و جوش بخوره! پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/nonvalghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
بيمارفَـقَـطْ‌ دَرْ طَلَبِ‌ لُطْفِ طَبـیبْ اَسْت مامُنْـتَـظِرِنُسْخه‌ۍدَرْمانِ حُـسِـینیم . .♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7