واجب شد یه روز بریم تهران گردی!
لبخندی زد: خوبه... کلی ام عکس میگیرم
لبخندی به دوربین توی گردنش که به دست گرفته بود زدم و خودم هم به شهر خیره شدم
از روزی که رفتم کمی تغییر کرده انگار...
به درخواست اعضا رمان ضحی پیوسته و کامل به همراه کلیپها و رفرنس های مورد نیازش توی
کانال جدیدش آرشیو و شده و پاک نخواهد شد😍
ضمنا ادامه رمان ضحی توی کانال جدید تقدیمتون میشه و اینجا ارسال نمیشه👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8
#ادامه #رمان #ضحی #اینجا👆🏻
❌لطفا همه خوانندگان ضحی عضو این کانال بشن
بعدا دنبال پارت پی وی نیاید جواب داده نمیشه🌷
➕برای این کانال هم علاوه بر تاریکخانه برنامه های جدید داریم متعاقبا اعلام میشه🦋
سلام
عزیزان مشکلی برای کانال های #رمان توی #ایتا بوجود اومده که انجمن رمان تصمیم گرفت برای حل این مشکل پارت گذاری کانال ها رو به شب موکول کنه
متاسفانه این مشکل حل نشده و باز ما مجبوریم اقدام دیگه ای انجام بدیم.
از امروز به مدت یک هفته پارت گذاری رمان فقط روز های فرد انجام میشه.
نگراننباشید هر ۴ پارت یکجا در اختیارتون قرار میگیره
امیدوارم ما رو درککنید و توی حل مشکل ما رو یاری کنید...🌸💚
دستش رو گرفت و به خودش نزدیک کرد: انقدر خجالت نکش مثلا محرمیما!
دستی به صورت خیسش کشید:حامد...
+جان حامد...
_نمیتونم از فکرش بیرون بیام...
حامد اشکهای صورتش رو گرفت:
+وای تو رو خدا اینطوری اشک نریز معصومم! کاریه که شده مقصرش که من و تو نیستیم... حالا گریه نکن الان بریم بیرون فکر میکنن چکارت کردم!
میون گریه خندید: حامد... یه قولی بهم میدی؟!
+چی؟!
https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8
https://eitaa.com/joinchat/1365966931C6f6bcfaad8
#رمان مذهبی #جدید
#کاملا اخلاقی و آموزنده👌🏻