eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
27.5هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ #تاریک‌خانہ🗝 ✍بہ قلمِ #شین_الف🍃 ادامه #part100 در اتاق که باز شد؛ صدای مکالمات پچ
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ 🗝 ✍بہ قلمِ 🍃 با احتیاط و تکدر دستکشهای خونی را از دستان خسته اش به در کرد و توی سطل آشغال پشت در انداخت، در اتاق را باز کرد و خارج شد... حره چند قدم فاصله ی میانشان را طی کرد و با بغض دست به دامنش شد: چی شد دکتر؟! حالش خوبه؟ پشت سرش با فاصله ی کمی حسنا ایستاد... دستها را روی سینه جمع کرد و به دقت جملات خانم کتر مسن را هنوز از دهان بیرون نیامده بلعید... به تک تک ابن جملات برای تکمیل گزارشش نیاز داشت: _والا چی بگم... اصلا نمیشه گفت حالش خوبه... فقط تونستم خون ریزی رو بند بیارم که همینم خودش کلیه... ولی وضع بالینی خوبی نداره اصلا... شاید نیاز به عمل جراحی باشه... باید یکی دو تا دکتر دیگه هم ببیننش من به تنهایی تشخیص قطعی نمیدم وضعش خیلی وخیمه... اشک از چشمان حره شبیه مشک سوراخ شده فواره زد: دکتر... دردم داره؟! _فعلا که بیهوشه... ولی اگر بهوش بیاد بله خیلی... به نظرم فعلا باید بیهوش نگهش داریم... چون هم این آسیب جدی و هم بقیه ضرب دیدگی های بدنش، خصوصا که دستشم شکسته، با اون حال نامساعد روحی و آسیب روانی که دیده؛ میترسم دووم نیاره... هرچند بیهوشی طولانی هم براش خطرناکه... من که به کارش موندم... این چه بلاییه که سرش آوردن مگه کجا بوده که...؟! حسنا اجازه کنجکاوی بیش از این را نداد: پس دکتر میگید چند نفر دیگه رو هم باید بیاریم بالای سرش؟! _بله قطعا... البته شما میگید که بردن به بیمارستان مقدور نیست ولی اینجا تجهیزات لازم برای معاینه رو... _بله به هیچ وجت مقدور نیست... شما بگید چه ابزاری نیاز دارید ما تهیه میکنیم... دکتر ناگزیر دستی به صورتش کشید و چند قدمی فاصله گرفت تا روی میز تکیه کند و مایحتاجش را روی کاغذ سیاهه... کاغذ را روی میز رها کرد و به طرفشان برگشت: ضمنا به نظرم هرچه سریعتر یه روانپزشک باید ایشون رو ببینه... به نظرم به شدت بهش احتیاج داره... اونقدری که من سردر میارم شدیدا دچار فوبیاست دیدید که تا بیهوش نشد اجازه نداد لباس از تنش دربیاریم... حتی اجازه نمیداد دوستش بهش دست بزنه... با اینکه از نگاهش مشخص بود که شناختتش... حرفم که نمیتونه بزنه... با این وجود به نظرم مشاعرش سالمه... خیلی وضعیت پیچیده ای داره شدیدا به امید و محبت نیاز داره وگرنه... نمیدونم چی بگم ان شاالله که خیره... من چند ساعت دیگه که بیهوشیش تموم بشه با همکاری که معرفی کردم برمیگردم... حسنا فوری گفت: صبر کنید تا استعلام ما انجام بشه و ورودش تاییدش بشه بعد تماس میگیرم تشریف بیارید... مشخصاتش رو نوشتید دیگه؟ _بله فقط خیلی طول نکشه چون اگر بیهوشی تموم بشه نمیتونه درد رو تحمل کنه... حره که از شدت ناراحتی و یادآوری سریال وار این چند ساعت چهره اش جمع شده بود و پلکهایش از شوری اشم به هم چسبیده بود رو به حسنا نالید: میشه من یه سر برم خونه تا بیهوشه؟ اصلا نفهمیدم چطوری خودمو رسوندم باید برای خانواده م یه دلیلی بیارم که چند روز بمونم... شما هم که میگید نباید بدونن موضوع چیه... حسنا دوباره با تاکید گفت: تحت هیچ شرایطی حتی اگر اجاره ندادن چیزی درباره وضعیت پیش اومده نمیگید به هیچکس... دکتر به میان کلامش دوید: ولی حضورش لازمه... این دختر هیچ کدوم ما رو نمیشناسه... اگر آشنایی نبینه باز میترسه الان اصلا تو شرایطی نیست که تحمل شوک جدید داشته باشه مسئولیتش با خودتون... حره مطمئن چشم بر هم گذاشت: خیالتون راحت هرطور شده اجازه میگیرم و میام... بعد با بغض رو به اتاق هق زد: مگه میتونم تو این حال تنهاش بگذارم؟! الهی بمیرم براش... حسنا مطابق وظیفه دست بر شانه ی حره کشید: لطفا آرومتر... نمیخوایم زودتر از موعد بیدار بشه... 🎙تمامےحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇 http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 🚫 🚫 🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗