eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
27.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 _نمیدونم چم شده... یه لحظه هم نمیتونم از فکر مروه بیرون بیام... همش تصویرش تو محضر جلو چشممه... چرا این بلاها سرش اومد... دلم نمیخواست تو روز عقدم اون حالو داشته باشه... چرا الان نباید با ما بیاد خونه... صدای معصومه هرلحظه بغض آلودتر میشد و اشکها به سرعت از گوشه چشمش روی روسری و دستهایش میچکیدند... تا حامد به خودش بیاید تمام صورتش خیس شده بود... دو دستش را دور صورت معصومه قاب کرد و با انگشتان شست اشکهایش را گرفت: _خیلی خب حالا اینجوری گریه نکن معصومم... در آن لحظه حتی شنیدن این ترکیب معصومم از زبان حامد هم نمیتوانست خاتمه دهنده اشکهای مواجش باشد... حامد مانده بود این سیل را چطور مهار کند: _تو رو خدا اینطوری اشک نریز دلم میگیره! دیگه کاریه که شده... مقصرشم که من و تو نیستیم... خواهرت زن قوی و محکمیه مطمئن باش زود دوباره سرپا میشه... ازدواج ما تو این شرایط کلی هم توی روحیه اش اثر مثبت داشت... خودت گفتی که خودش اصرار داشته زودتر عقد کنیم... پس ما کار بدی نکردیم درسته؟! باهق هق گفت: خب... امروز تو محضر... ندیدیش که چطور... و نفسش بیشتر از این یاری نکرد... حامد کلافه دستی به موهایش کشید و با لبخندی حرصی گفت: خب حالا معصومه... آروم باش اینجوری گریه نمن الان بریم بیرون فکر میکنن چکارت کردم! میخوای همین امشب بابات طلاقتو بگیره؟! بالاخره به خنده افتاد و میان اشک با صدا خندید... حامد هم میخندید و با نوازش دستهایش سعی میکرد آرامش کند... میان همان اشک و خنده گفت: حامد... +آ ماشاالله بلد بودی اسم ما رو؟! جانِ حامد... _یه قولی بهم میدی؟! +هر قولی بخوای میدم فقط گریه نکن دودمان ما رو به باد نده... معصومه چند بار عمیق نفس کشید تا هم خنده و هم اشکش را مهار کند و بعد با نازی نوعروسانه گفت: _من میخوام همیشه به خواهرم نزدیک باشم زود به زود بهش سر بزنم... قول بده منعم نکنی! مروه برام خیلی عزیزه... حامد با اخمی تصنعی گفت: چرا باید منعت کنم؟! بغض معصومه برگشت: آخه... اون... اون نمیذاشت مروه به ما سر بزنه... و دوباره اشکهایش راه باز کرد... حامد که آنهمه تلاشش به باد رفته بود اینبار تصمیم گرفت از قدرت مردانه اش استفاده کند... دستهایش را دور شانه های نحیف معصومه حلقه کرد و سرش را به سینه چسباند: _تو منو با اون جاسوس پدرسوخته مقایسه میکنی؟! معصومه انگار دیازپام ۱۰۰ زیر زبانش گذاشته باشند به صدای قلب حامد گوش سپرد و خجل از این مقایسه فقط گفت: _ببخشید! حامد باز از همان لبخندهای اطمینان بخش زد و شروع کرد خاطرات عاشقی شان را از اول مرور کردن بلکه این تصویر تلخ را از مقابل چشمان معصومه بشوید و ببرد: _ول کن این حرفا رو... امشب شب عقدمونه... اصلا یادت میاد اولین باری که منو دیدی و عاشقم شدی کی بود؟! معصومه با خشمی تصنعی مشتی حواله ی سینه اش کرد: ا... بدجنس... من اصلا از تو خوشم نمی اومد! حامد لبخندش را بی صدا پهن کرد... میدید که به مطلوبش نزدیک میشود و کوه های یخ وجود معصومه کم کم میشکند... با دست چادرش را از روی سر برداشت و سرش را بوسید: _باشه... ولی من یادمه... تازه دانشگاه قبول شده بودم... حاج آقا یه مهمونی داد شمارم دعوت کرد... بعد از آخرین باری که قبل سن تکلیفت تو کوچه بازی کرده بودیم دیگه درست و حسابی ندیده بودمت... فکر کنم ۱۳ یا چهارده ساله بودی... تازه قد و قامت خانومانه پیدا کرده بودی... معصومه از ترکیبش خندید و او اتگار تصویر همان شب مقابلش جان گرفته باشد با لبخند به نقطه نامعلومی خیره شد: _اونقدر آروم و مغرور بودی که انگار همسن و سال خودمی... نه به کسی نگاه میکردی نه خیلی حرف میزدی... قل فرزانه خانوم بودی... اونم که تازه نامزد کرده بود و با میثم بود... تنها مونده بودی... معصومه متعجب گفت: اون شب از من خوشت اومد؟! اینایی که گفتی کدومش عاشق شدن داشت؟! حامد خندید: _معصومه ش! و دل معصومه را با خنده اش برای بار هزارم برد... و معصومه فکر کرد سالها قبل از آن شب... از همان روزهایی که توی کوچه بازی میکردند و حامد توپ را با مهارت تمام دولایه میکرد و او برایش هورا میکشید عاشقش بود... همیشه او را مرد ایده آلش دیده بود... اما بی آنکه جمله ای به زبان بیاورد همانطور ساکت سر به سینه ی مرد ایده آلش گذاشت و گوش سپرد به او تا باز از آن روزها و حس و حالش برایش بگوید... آنقدر بگوید و شکر در کامش بنشاند که تلخی این حالش را بروبد و آرامش کند... بیاید تالار نظراتتون رو با نویسنده درمیون بگذارید👇😍 https://eitaa.com/joinchat/3242000447C20e76db847 🎙تمامۍحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇 http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 🚫 🚫 🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗