eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
24.5هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
92 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ #تاریک‌خانہ🗝 ✍بہ قلمِ #شین_الف🍃 #فانوس_152 دستی به پلکهایش کشید و توی رختخواب نشست
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ 🗝 ✍بہ قلمِ 🍃 تمام بدنش میلرزید و صدایش هم... فریاد میکشید و خط ساحل را میدوید... نگاهش بین حره و پشت سرش میچرخید و با ضجه و به نوبت حسنا و عماد را صدا میزد... چند قدم دورتر قلبی ناخواسته از شنیدن ضجه هایش به لرزه افتاده بود... عماد احساس میکرد نمیتواند بیش از این دربرار خواهش مظلومانه اش مقاومت کند... دستانش را تا حد درد مشت کرده در هم میفشرد و لبش را به دندان گرفته بود... نفسش به شماره افتاده بود و شقیقه هایش نبض گرفته بود... چیزی نمانده بود قدم پیش بگذارد و در دل به حسنا که دیر کرده بود بد و بیراه میگفت... همانطور ناچار نظاره گر وحشت و فریاد مروه بود تا اینکه مروه ناچار قدم در آب گذاشت... بی اراده به سمتش قدم برداشت اگر چه بنا ب د دخالت نکند... اما حسنا بدو از کنارش رد شد و خیالش را راحت کرد تا بجای اولش برگردد و باز نظاره گر باشد... حسنا مروه را که حالا با هق هق تا زانو در آب فرورفته بود از پشت به عقب کشید: _برو ساحل من میارمش... و فوری به سراغ حره رفت... حره را بی جان به ساحل برگرداند و مشغول ماساش قفسه سینه اش شد... مروه بالای سرش زانو زد... اشک میریخت و با التماس دست به چشمهایش می کشید... حسنا همانطور که دستش را روی سینه قفل کرده بود با فریاد به مروه تشر زد: _باهاش حرف بزن... مروه حول به زبان آمد: +حره عزیزم... پاشو... حالت خوبه؟! صدامو میشنوی؟! خودش متوجه نبود که چقدر راحت حرف میزند و دیگر وقفه ای در کلامش نیست لبخند حسنا که پشت لبهایش پنهان میکرد را هم نمیدید فقط محو حره بود و از دلشوره قرار از کف داده بود... حره که از ابتدا هم راضی به این نقشه نبود از بی قراری اش نزدیک بود اشکهایش جاری شود... آهسته چشم باز کرد و به او خیره شد... مروه با شادمانی تمام خندید: خوبی؟! با لبنند کمرنگی سر تکان داد... حسنا فوری دست حره را دور گردن انداخت و بلندش کرد: _تو این سرما الان سرما میخورید باید زودتر برگردید دوش آب گرم بگیرید... مروه با اینکه هنوز روه رفتنش طبیعی نبود با اصرار دست دیگر حره را دور گردن انداخت... حره هم تلاش میکرد وزنش را متوجه او نکند و هنوز عذاب وجدان داشت... چند روزی بود که دکتر بهزادی گفته بود زمانش رسیده که با یک شوک مروه را از شر لکنت خلاص کنند و حسنا این نقشه ی بقول حره خبیثانه را کشیده بود... ‌ با عماد هماهنگ کرده بود و فکر همه جایش را کرده بود اما بازیگر نقش اول که حره باشد راه نمی آمد و مخالف بود... دلش نمیکشید ترس و اشک مروه را ببیند... ولی حسنا آنقدر از محاسن این کار گفت و گفت تا بالاخره پذیرفت غریق فرضی باشد... اما در تمام لحظاتی که مثلا غرق میشد واقعا احساس خفگی داشت از شنیدن فریاد های گوش خراش مروه... و هنوز هم اعصابش آرام نشده بود... 🎙تمامۍحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇 http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 🚫 🚫 🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗