eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
24.5هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
92 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗 ♡﷽♡ 🗝 ✍بہ قلمِ 🍃 لبخندی روی لبهای مروه نشست... از کنار پنجره بلند شد و شروع به قدم زدن در اتاق کرد: _سلام عزیز دل خواهر... یادمه اون روز که فهمیدی دیگه میتونم راحت حرف بزنم گفتی هرروز زنگ میزنی که صدامو بشنوی... ولی الان سه روزیه زنگ نزدی! گفتم شاید یادت رفته... خواستم یادآوری کنم... میثم آرام ضربه ای به پیشانی اش زد: _باور کن کاری پیش اومده بود وگرنه چه کاری از شنیدن صدای تو مهمتر! لبخند مروه محو شد: چه کاری؟! _نه نه نگران نشو... خیره... هرچند خودش به خیر بودنش اطمینان نداشت! بی هوا فکری به سرش زد... باخودش گفت شاید این تنها راهی باشد که بشود به آن متوسل شد... اگرچه خیلی برایش سخت بود اما مطمئن بود راه دیگری ندارد... چشمهایش را بست و توکلی از دلش گذشت... بعد دهان باز کرد: _اصلا همین روزا یه سر بهت میزنیم! مروه با شادمانی تمام لبخند زد: _واای چقدر عالی... منتظرتونم... همتون میاید یعنی... +نه نه... من و فرزانه... _آها... خیلی هم خوب... منتظرم... *** توی ماشین حامد و میثم حتی یک لحظه ساکت نمیشدند و با شوخی و خنده میگذراندند ولی معصومه هرچه میکرد یخ لبهای فرزانه باز نمیشد و لبخند درست و حسابی به آنها نمی نشست... معصومه دلیلش را میدانست... فهمیده بود اما به روی خودش نمی آورد... هم اتاقی کار خودش را کرده بود... ناچار میوه پوست میگرفت و به برادر و شوهرش تعارف میکرد تا برای گفتن و خندیدن انرژی ذخیره کنند و راه طولانی برایشان کوتاه شود... اما از درون از بی خیالی میثم خون خونش را میخورد... وقتی پدر با رفتن دو نفره ی میثم و فرزانه مخالفت کرد معصومه از حامد خواست همراهشان شود تا هم با دیدن مروه رفع دلتنگی کند و هم هدفی که برادرش از این سفر داشت و برایش مسجل بود حادث شود اما... حالا خودش از دست او کلافه بود... هیچ کس نمیدانست در دل میثم چه غوغایی ست... تمام این کارها تلاش ناموفق او در عوض کرطن حال فرزانه بود اما فرزانه تم مثل هر زن دیگری این رفتار را بی خیالد تلقی میکرد و بیش از پیش حرص میخورد! چقدر بد است که با وجود اینهمه علاقه درست یکدیگر را نمی شناسند... 🍂پ.ن: دوستان از این به بعد فقط روزهای فرد پارت خواهیم داشت اما با تعداد بیشتر... 🎙تمامۍحقوق رمان محفوظ و حق انتشار مجازے آن منحصرا بہ کانال ن.والقلم واگذار شده است...👇 http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 🚫 🚫 🔗💜🔗💜🔗💜🔗💜🔗