eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
27.4هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part149 امیر لبه تخت نشست: سلام... صبح بخیر... حال
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 باورش نمیشد توی ماشین کنار امیر عباس نشسته حداقل به این زودی انتظار این اتفاق رو نمیکشید... گاهی این پسر عجیب میشد! رفتارهای ضد و نقیض زیادی از خودش نشون میداد که هنگامه رو گیج میکرد برای روشن شدن دلیل و هدفش متوسل به مظلوم نمایی شد: میدونم دلت به حالم میسوزه و میخوای از افسردگی نجاتم بدی ولی لازم نیست از وقت و کارت بزنی و به زور کسی که ازش بیزاری رو تحمل کنی... من خودمم میتونستم صبح بیام یکم تو این پارک نزدیک خونه بشینم و برگردم... من که قول دادم دیگه مشکلی پیش نیارم امید همونطور خیره به روبرو غرق فکر جواب داد: من که گفتم هنوز مرخصیم تموم نشده خودمم حوصله م سر رفته بود گرسنمم بود تو یخچالم دیگه چیزی پیدا نمیشد... بعدم من از تو متنفر نیستم تحملت هم نمیکنم هنگامه کمی دستپاجه بلافاصله جواب داد: خودتم میدونی که داری دروغ میگی! اما امیر خیلی راحت جواب داد: نه... دروغ نمیگم... من بخشیدمت... الانم... حس بدی بهت ندارم! هنگامه طبق وظیفه کمی سرخ و سفید شد و با گوشه روسریش از سر خجالت درگیر شد ولی ذهنش بیشتر درگیر معنای این حرف شده بود یعنی این حس بدی ندارم رو میشه پای وابستگی و کشش گذاشت یا هنوز زوده و جای کار داره... چرا این پسر انقدر گیجم میکنه!! بعد از یک مکث کوتاه بریده بریده و مثلا با خجالت گفت: حالا... ما تا کی باید اینطوری ادامه بدیم؟ من دلم نمیخواد سربار کسی باشم... خصوصا... سربارِ تو... من اگر تعهد بدم که بیخیال خودکشی شدم، دنبال کارای طلاق میری؟! امیرعباس خونسرد بحث رو عوض کرد: فعلا به نظرم به فکر معده مون باشیم که دو روزه غذای درست و حسابی رنگ ندیده و داره تهش درمیاد! تو اینورا رستورانی نمی شناسی؟ باز دستی به روسریش کشید: نه... طولی نکشید که امیر کنار یه سفره خونه کوچیک پارک کرد: به نظرت این خوبه؟! هنگامه نگاه متعجبش رو بین امیر و سفره خونه گردوند: هرطور خودت راحتی‌... امیرعباس راه افتاد و وارد پارکینگ رستوران شد: حالا اصلا غذای سنتی دوست داری؟ یا فست فودو ترجیح میدی؟! هنگامه از اینهمه توجه جا خورده بود و تعمدا این جا خوردگی رو نشون میداد: آره... دوست دارم... بیشتر غذاهای اینجوری رو دوست دارم تا فست فود امیر ترمز دستی رو کشید: پس پیاده شو... پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/non_valghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀