eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
26.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part71 _چی گفتی؟ دوباره تکرار کن چکار میکنی؟ لعیا ل
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 _شما نگران من نباش برو به هنگامه خانومت برس _جون هر کی دوست داری تمومش کن لعیا چرا لج میکنی؟ گرسنه ت نیست؟ _گرسنگی بکشم خیلی بهتر از اینه که با تو چشم تو چشم شم همینجا راحت ترم به تاسف برای خودش سر تکون داد و پوزخند زد: خیلی خب با من چشم تو چشم نشو من که کاری به کارت ندارم اصلا تا تو نخوای سمتت نمیام خوبه؟ بیا بیرون یه چیزی بخور... _چرا باید بهت اعتماد کنم؟! من دیگه حتی یه ذره ام بهت اعتماد ندارم الیاس... _لعیا انقدر اذیتم نکن قسم میخورم کاری به کارت ندارم اگر بخوام مجبورت کنم دست از این مسخره بازیات برداری میدونی که میتونم! خرجش یه شکستن دره... اگر میبینی تا الان صبر کردم یعنی قلب و جسمت رو با هم میخوام... با اینکه... دلم برات تنگ شده ولی هیچوقت مجبورت نمیکنم تحملم کنی اونقدر صبر میکنم تا بالاخره بهم اجازه بدی حرف بزنم اونقدر میگم و دلیل میارم تا بالاخره باورم کنی ولی مطمئن باش تا اونروز صبر میکنم و هیچ وقت راضی به آزار دادنت نمیشم حالا دیگه دست بردار از بچه بازی بیا بیرون و یه چیزی بخور اصلا من میرم تو اون یکی اتاق که چشمتم بهم نیفته خوبه؟! چشمهای لعیا پر از اشک و گلوش پر از بغض شده بود عاشق این مرد و این صدای زیبا بود که صداقت توش موج میزد دلش میخواست باورش کنه اما ضربه خنجر بی اعتمادی و دروغ اونقدر عمیق بود که آخرش فقط به حال خودش تاسف خورد که هنوز این مرد میتونه با حرف زدن و زبون ریختن خامش کنه و اشکش رو در بیاره... ولی هر چی که بود یک چیز کاملا واضح بود و اون اینکه تا ابد نمیتونست خودش رو توی این اتاق مخفی کنه و به این زودی هم نمیتونست حرف از طلاق بزنه و از این خونه بره پس چاره ای جز اعتماد کردن به این مرد نداشت به بی تفاوتی بعد از شکست رسیده بود حتی با خودش فکر کرد اگر هم الیاس دقیقا همون مردی که هنگامه تعریف میکرد باشه و تمام این حرفهای قشنگش دروغ باشه و بیرون این در خطری در انتظارش باشه، این جبر زندگیشه و راهی جز پذیرفتنش نیست دیگه حتی از گریه کردن هم خسته شده بود گوشه چشمهاش از سرخی به دردناکی و کبودی رسیده بود و بدنش از شدت ضعف سست شده بود تقریبا دو روزی بود که غذای درست و حسابی نخورده بود پیراهن و شلوارش رو مرتب کرد و آروم کلید رو توی قفل چرخوند و در رو باز کرد پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/non_valghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀