💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part97 الیاس با شنیدن این پیام به وخامت اوضاع پی برد
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥
🥀
♡﷽♡
رمان #شُعله🔥
#part98
_دور از جونت مامان تو رو خدا آروم باشید یه بلایی سرتون میادا
من نمیخواستم اون دخترو عقد کنم اصلا باهاش کاری نداشتم
جمیله_اصلا کیه اون دختر؟
_پرستار مادربزرگ امین بود
من خودم معرفیش کردم اونجا
_تو اصلا از کجا میشناختیش؟
_یه شب که از کارگاه برمیگشتم توی کوچه یه دختری رو دیدم که نفس نفس میزد و میدوئید بهم گفت از دست یه عده مزاحم فرار کرده خواهش کرد تا یه جای شلوغ برسونمش
خب کوچه خلوت بود و دیروقت
منم سوارش کردم که برسونمش
توی راه حرف انداخت فهمیدم بیکار و بی کس و کاره
خواستم خبر مرگم یه کمکی بهش بکنم معرفیش کردم به سیمین خانوم مادر امین که برای مادرش ماه طلعت خانوم دنبال پرستار میگشت
از روزی که این دختره استخدام شد بدبختی منم شروع شد
به بهانه های مختلف دور و برم میپلکید منم ساده اصلا نمیفهمیدم موضوع چیه
یه مدت که گذشت شروع کرد تهمت زدن به امین که مزاحمش شده و میخواد اذیتش کنه...
منم اصلا فکر نمیکردم دختره انقدر آب زیر کاه باشه حرفشو باور کردم به رفیق خودم شک کردم به اون نه
تا اینکه...
چقدر سختش بود چنین ماجرایی رو برای پدر و مادرش توضیح بده اما چاره ای نداشت
سکوتش اینجا به معنای شکست و قبول تهمت هایی که بهش زده میشد قلمداد میشد
_یه شب این خانوم به بهانه قرص های ماه طلعت منو کشوند خونه شون و اونجا حبسم کرد
بعد از اون شب بهم تهمت زد و... مجبورم کرد عقدش کنم
حاج غفار با لااله الاالله غلیظی به حرف اومد:
فکر کردی با دسته کورا طرفی پسر؟
اگر تو غلطی نکرده باشی چطور مجبورت کرده عقدش کنی
لابد یه خبطی کردی که...
جمیله خانوم با دست به صورت کوبید و رو به حاجی ناله کرد:
تو رو خدا حرمت نگه دار حاجی...
این حرفا چیه...
الیاس یه چیزی بگو چرا باید مجبورت کنه عقدش کنی؟!
پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂
https://eitaa.com/non_valghalam/28941
❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀