eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
26.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part68 در سکوت و تنهایی روی زمین زانو بغل گرفته بود و
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 نوری که روی صورتش افتاده بود وادارش کرد چشم باز کنه به محض اینکه موقعیتش رو به یاد آورد به سرعت روی کاناپه نشست و دستی به موهای نامرتبش کشید با خوابیدن با اون لباس رسمی روی کاناپه حسابی عضلاتش منقبض شده بود همونور که دستهاش رو نرمش میداد نگاهی به ساعت انداخت ساعت یازده ظهر بود! نگاه حول و دلواپسش بلافاصله به طرف در اتاق کشیده شد هنوز بسته بود یعنی لعیا از دیشب تا حالا رو توی اتاق مونده؟ از گرسنگی خودش میفهمید که اونهم حتما الان گرسنه شه اصلا صلاحه اینهمه وقت تنها بمونه؟ با چیزایی که توی ذهنش میگذره نکنه بلایی سر خودش بیاره؟ فوری از جا بلند شد و خودش رو به در اتاق رسوند تقه ای به در زد و در همون حال دکمه های آستینش را باز کرد و بالا داد رد لباس روی دستش افتاده بود و احساس راحتی نداشت یکبار دیگه در زد و اینبار دو دکمه از یقه ش رو باز کرد تا راحتتر نفس بکشه چون جوابی نگرفت اینبار صدا بلند کرد ولی مهربون تر و آروم تر از دیشب میخواست از در اخلاق و صبر وارد بشه تا شاید بتونه اعتماد از بین رفته رو دوباره جلب کنه: لعیا جان... عزیزم... هنوز خوابی؟ پاشو یه چیزی بخور اینطوری ضعف میکنی... جوابی نگرفت... دوباره همون جملات رو کم و بیش تکرار کرد باز هم خبری نشد با همون لحن آروم و کمی بامزه گفت: _میدونی که تهدید دیشبم به قوت خودش باقیه اگر جوابمو ندی مجبور میشم درو بشکنم چون نگرانت میشم اینبار صدای لعیا در اومد: منم جوابمو همون دیشب بهت دادم گفتم حق نداری چنین کاری بکنی چرا متوجه نیستی نمیخوام ببینمت دست از سرم بردار... _ما باید حرف بزنیم عزیزم اینا همش سوء تفاهمه... _من عزیز تو نیستم سوء تفاهم شما هم زیادی بزرگ و واقعیه قابل انکار نیست بهتر نیست وقتتو اینجا تلف نکنی و بری به همون سوء تفاهمت برسی؟ _دیگه داره بهم برمیخوره لعیا تو واقعا منو اینجوری شناختی؟ _متاسفانه نه نشناختمت اگر میشناختم که به این روز نمی افتادم _رو چه حسابی اینجوری قضاوتم میکنی؟ تو بذار من یه بار از سیر تا پیاز ماجرا رو برات توضیح بدم اگر قانع نشدی هرچی خواستی بگو پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/non_valghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حلول ماه شعبان ماه طلیعہ دار تجلي نور اولیاء الهے مبارک🌸🍃❤️ 🦋در این ماه مبارک توصیہ اکید داریم حتما مناجات شعبانیہ رو مطالعہ بفرمایید کہ بہ غایت زیباست و اثرات فوق‌العاده‌ای داره، 🔅امام خمینے(ره) فرمودند من هر چہ دارم از مناجات شعبانیہ است پس بہ نوعے رمز سعادتہ این خلوت اجباری رو غنیمت بشمرید روزی یک بار بخونیدش 🖋 ❅ঊঈ✿💌✿ঈঊ❅ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part69 نوری که روی صورتش افتاده بود وادارش کرد چشم با
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 _بهانه هایی که تراشیدی برام هیچ ارزشی ندارن چیزی رو که خودم بفهمم دیگه نیازی نمیبینم کسی برام توضیح بده اگر حرفی بود خیلی قبل تر از این باید میزدی تازه چه حرفی میخواستی بزنی همه چیز مثل روز روشنه دیدی هوس کردی گرفتی مردی دیگه گیه که بگه بالا چشت ابرو _انقدر راحت تهمت نزن بهم برمیخوره که منو با آدمای شل مذهب هرزه یکی میکنی یعنی من اونقدر بدبختم که یه دختر بر و رو دار ببینم فوری برم بگیرمش؟ اینجوری زن میگیرن؟ بعدم مگه تو چی کم داری که من فکر زن دیگه ای باشم من تو زندگیم کم آدم ندیدم اینطوری بود که الان باید ده بار زن گرفته باشم! _از کجا معلوم نگرفته باشی این یکی زرنگ بوده شده زن عقدی از کجا معلوم چند تا دیگه هم زیر سر نداشته باشی؟ از مردایی مثل تو هر چیزی برمیاد دست خودش نبود که عصبی شد و مشت محکمی به در کوبید؛ خجالت بکش این چه طرز حرف زدنه صدای لعیا از بغض خش برداشته بود: من خجالت بکشم؟ تو دنبال دختربازی و الواتی هستی من خجالت بکشم؟ چه رویی داری؟ نمیخوام دیگه صداتو بشنوم دست از سرم بردار الیاس عمیق نفس کشید تا به خودش مسلط بشه: بهت میگم من اصلا با این دختره کاری نداشتم آویزون من شده بذار برات توضیح بدم چی شده ببین این دختره پرستار ماه طلعت مادربزرگ امین بود راستش اینه که من اونجا معرفیش کرده بودم چون... صدای پوزخند لعیا بلند شد: آها پس اونجا باهاش آشنا نشدی از قبل باهاش آشنا بودی... اصلا به من چه؟ من چه کاره ی زندگی تو ام که برام توضیح میدی؟ یه اسم تو شناسنامه ت دارم که به زودی خط میخوره... فقط دست از سرم بردار راحتم بذار الیاس دوباره کلافه شد: آره تو گفتی و منم طلاقت دادم انقدر ساده نباش لعیا از تو بعیده بذار حرفمو بزنم _سادگی رو تا امروز کردم ولی از این به بعد مطمئن باش خام نمیشم تو ام طلاق میدی خوبشم میدی وگرنه آبروتو پیش همه میبرم... پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/non_valghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
•• «اَللّهُمَّ... اِِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنا فیما مَضى مِنْ شَعْبانَ فَاغْفِرْ لَنا فیما بَقِىَ مِنْهُ» بنده‌یِ درمانده‌ات را قبلِ مهمانی ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part70 _بهانه هایی که تراشیدی برام هیچ ارزشی ندارن چ
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 _چی گفتی؟ دوباره تکرار کن چکار میکنی؟ لعیا لبش را به دندان گرفت و سکوت کرد الیاس دیگه به نقطه جوش رسیده بود: _دیگه شورشو درآوردی لعیا نمیخوای تمومش کنی نه؟ من میگم و تو ام باید گوش کنی این دختر رو من یه شب اتفاقی تو خیابون دیدم انگار داشت از یه جایی فرار میکرد کوچه خلوت بود و دیروقت گفت میشه منو تا یه جا برسونید؟ دلم سوخت سوارش کردم تو راه حرف زد گفت بی کس و کاره دنبال کار میگرده جای خوابم نداره خب دلم به حالش سوخت گفتم معرفیش کنم به امین اینا که دنبال پرستار بودن... خبر مرگم اومدم کار خیر کنم افتادم به شر دختره رو معرفیش کردم... _بذار بقیشو من واست بگم معرفیش کردی و کم کم ازش خوشت اومد... هی دور و برش پلکیدی آخرش مجبورش کردی صیغه ت شه... بعد اون ازت آتو گرفت و مجبورت کرد عقدش کنی همینجوری بود دیگه آره؟ _این چرت و پرتا چیه میگی؟ من چرا باید از اون خوشم بیاد؟ اون من بدبختو ساده گیر آورد گیرم انداخت زنگ زد بهم گفت امین به من نظر داره من اینجا آرامش ندارم! کاری کرد من به رفیقم شک کردم اونقدر احمق بودم که یه درصدم به خودش شک نکردم سری تکون داد و عمیق نفس کشید: آخه مگه چقدر تو عمرمون اینطور آدما رو دیدیم که بشناسیم! دختره یه شب به بهانه قرص ماه طلعت منو کشید خونه مادربزرگ امین و... _خجالت نکش بقیشم تعریف کن! _دیگه واقعا داری کفرمو درمیاری لعیا تو انقدر بدبین بودی و من نمیدونستم؟ چکار کنم که باور کنی قسم بخورم خوبه؟! _قسم حضرت عباس لازم نیس وقتی دم خروست پیداست بیخود دست و پا نزن من یک کلمه از حرفاتم باور نمیکنم دست از سرم بردار الیاس ناامید دستی به موهاش کشید انگار کارش از اونچه فکر میکرد سختتر بود از شدت دل ضعفه نگاهی به ساعت انداخت و با دیدنش تازه به یاد آورد چی میخواست بگه! دوباره رو کرد به در: _تو الان عصبانی هستی بهت حق میدم باور نکنی باید به هم زمان بدیم فعلا بیا بیرون یه چیزی بخور از دیشب تا حالا چیزی نخوردی مدام گریه کردی می ترسم بیفتی... پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/non_valghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ کدوم گناه ظهور رو به تاخیر میندازه؟ ⚠️آنچه نخواستند شنیده شود! ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
❤️🍃 ز قعر چاه برآیۍ بہ اوج ماهـ رسۍ... 🌙 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7