فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ کدوم گناه ظهور رو به تاخیر میندازه؟
⚠️آنچه نخواستند شنیده شود!
#یک_دقیقه
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
هدایت شده از 💢تیم تخصصی استخدام 100💢
#story ❤️🍃
ز قعر چاه برآیۍ
بہ اوج ماهـ رسۍ...
#رمضان_کریم🌙
#رمضان_مبارک
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part71 _چی گفتی؟ دوباره تکرار کن چکار میکنی؟ لعیا ل
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥
🥀
♡﷽♡
رمان #شُعله🔥
#part72
_شما نگران من نباش برو به هنگامه خانومت برس
_جون هر کی دوست داری تمومش کن لعیا
چرا لج میکنی؟
گرسنه ت نیست؟
_گرسنگی بکشم خیلی بهتر از اینه که با تو چشم تو چشم شم
همینجا راحت ترم
به تاسف برای خودش سر تکون داد و پوزخند زد:
خیلی خب با من چشم تو چشم نشو
من که کاری به کارت ندارم
اصلا تا تو نخوای سمتت نمیام خوبه؟
بیا بیرون یه چیزی بخور...
_چرا باید بهت اعتماد کنم؟!
من دیگه حتی یه ذره ام بهت اعتماد ندارم الیاس...
_لعیا انقدر اذیتم نکن
قسم میخورم کاری به کارت ندارم
اگر بخوام مجبورت کنم دست از این مسخره بازیات برداری میدونی که میتونم!
خرجش یه شکستن دره...
اگر میبینی تا الان صبر کردم یعنی قلب و جسمت رو با هم میخوام...
با اینکه... دلم برات تنگ شده
ولی هیچوقت مجبورت نمیکنم تحملم کنی
اونقدر صبر میکنم تا بالاخره بهم اجازه بدی حرف بزنم
اونقدر میگم و دلیل میارم تا بالاخره باورم کنی
ولی مطمئن باش تا اونروز صبر میکنم و هیچ وقت راضی به آزار دادنت نمیشم
حالا دیگه دست بردار از بچه بازی بیا بیرون و یه چیزی بخور
اصلا من میرم تو اون یکی اتاق که چشمتم بهم نیفته خوبه؟!
چشمهای لعیا پر از اشک و گلوش پر از بغض شده بود
عاشق این مرد و این صدای زیبا بود که صداقت توش موج میزد
دلش میخواست باورش کنه اما ضربه خنجر بی اعتمادی و دروغ اونقدر عمیق بود که آخرش فقط به حال خودش تاسف خورد که هنوز این مرد میتونه با حرف زدن و زبون ریختن خامش کنه و اشکش رو در بیاره...
ولی هر چی که بود یک چیز کاملا واضح بود و اون اینکه تا ابد نمیتونست خودش رو توی این اتاق مخفی کنه
و به این زودی هم نمیتونست حرف از طلاق بزنه و از این خونه بره
پس چاره ای جز اعتماد کردن به این مرد نداشت
به بی تفاوتی بعد از شکست رسیده بود
حتی با خودش فکر کرد اگر هم الیاس دقیقا همون مردی که هنگامه تعریف میکرد باشه و تمام این حرفهای قشنگش دروغ باشه
و بیرون این در خطری در انتظارش باشه، این جبر زندگیشه و راهی جز پذیرفتنش نیست
دیگه حتی از گریه کردن هم خسته شده بود
گوشه چشمهاش از سرخی به دردناکی و کبودی رسیده بود و بدنش از شدت ضعف سست شده بود
تقریبا دو روزی بود که غذای درست و حسابی نخورده بود
پیراهن و شلوارش رو مرتب کرد و آروم کلید رو توی قفل چرخوند و در رو باز کرد
پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂
https://eitaa.com/non_valghalam/28941
❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
12.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌟 خودت باش!
➕ راه رسیدن به آرزوها
#تصویری
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
Tahdir joze1.mp3
4.13M
✨ختم قرآن✨
🔸ویژه ماه مبارڪ رمضان
🎶فایل صوتے قرائت
2⃣جزء دوم
🗣قارے معتز آقایے
#رمضان_بهار_قرآن🍃📖
التماس دعا😇
❅ঊঈ✿🦋✿ঈঊ❅
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part72 _شما نگران من نباش برو به هنگامه خانومت برس
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥
🥀
♡﷽♡
رمان #شُعله🔥
#part73
با احتیاط نگاهی به اطراف انداخت و آروم قدم به بیرون از اتاق گذاشت
همونطور که قدم برمیداشت اطرافش رو با دقت نگاه میکرد
خبری از الیاس نبود
همین نبودن ترسش رو بیشتر کرده بود
مثل کسی که هر لحظه منتظر حمله باشه اضطراب داشت
با همون اضطراب وارد آشپزخونه شد و تند تند چند بطری آب و مقداری غذا برداشت که حالا حالاها مجبور نباشه از اتاق خارج شه...
خودش هم از اینهمه اضطراب و لرزش دستهاش تعجب کرده بود
خیلی سریع آذوقه جمع کرد و با یک بغل خوراکی از آشپزخونه خارج شد
ولی به محض اینکه وارد راهروری اتاق خواب ها شد با دیدن الیاس هین بلندی کشید و هرچی توی دستش بود روی زمین رها شد
از شدت ترس دست روی قلبش گذاشت و صدادار نفس کشید
الیاس که تکیه زده به درگاه در اتاق مهمان بهش خیره شده بود فوری جلو اومد:
چته چرا ترسیدی؟
بذار کمکت کنم اینا رو جمع کنی...
چیز شکستنی توی وسایل نبود و الیاس خیلی راحت و سریع همشون رو جمع کرد و توی بغلش ریخت
بعد با پوزخند کنایه زد:
میتونی بری
یادت نره درو قفل کنی...
لعیا با چشمهایی شیشه ای و ترسیده کمی نگاهش کرد و بعد سریع وارد اتاق شد
به محض قفل کردن در دستاش رو دوی دهنش گرفت و شدیدا به گریه افتاد
نمیتونست انکار کنه که چقدر دلش برای الیاس تنگ شده بود
برای چشمهای مشکی و معصومش
برای چهره مردونه و صدای جذابش
برای... برای خودش...
تمام تلاشش رو میکرد که با یادآوری بلایی که سرش آورده و خیانتی که بهش کرده دلتنگیش رو برطرف کنه اما نمیشد
دست خودش نبود که اینطور عاشق الیاس بود
و باز راهی جز سرزنش قلب بی منطقش نداشت
هرچی به الیاس فکر میکرد نمیدونست باور کنه چنین وجود رذلی پشت این نگاه و چهره پنهان شده باشه...
ولی حس میکرد قضاوت از روی احساس فقط باعث میشه چشمش رو روی واقعیت ها ببنده و باز فریب بخوره
به خودش بابت این اشکها لعنت فرستاد و نگاهی به خوراکی هایی که با خودش آورده بود انداخت
گرسنه بود اما میلی به غدا نداشت...
اونطرف در هم الیاس که صدای هق هق های آهسته لعیا رو میشنید سرش رو توی دست گرفته بود و به خودش بابت این پنهان کاری که ریشه اعتماد رو بینشون از یین برد لعنت می فرستاد
باورش نمیشد کارش به جایی رسیده که لعیا ازش میترسه و حتی حاضر نیست ببیندش...
لعیایی که تا چند روز پیش عاشقانه دوستش داشت
همونطور که جون الیاس براش درمیرفت
الیاس هنوز هم همونطور بود با وجود اینهمه بداخلاقی و بی توجهی و ناکامی اما لعیا...
با خودش میگفت خدایا این آتیش از کجا توی زندگیمون افتاد؟
این امتحانه یا عذاب؟
چکار باید بکنم؟
چطور بی گناهیمو ثابت کنم؟
چرا کسی حرفمو باور نمیکنه؟!
صدای اذان اونو به خودش اورد و به یاد آورد هنوز چیزی نخورده
دیگه از شدت گرسنگی به دل دردافتاده بود
ولی وسط اینهمه گرفتاری و تلخی میلی به غذا نداشت
ناچار برای اینکه بتونه سر ما بایسته وارد آشپزخونه شد تا چیزی بخوره که ته دلش رو بگیره و حداقل بتونه نمازش رو بخونه
ولی برای بعدش دیگه برنامه ای نداشت
اصلا نمیدونست باید چکار کنه؟
برای برگردوندن این اعتماد از بین رفته از کجا باید شروع کنه؟!
پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂
https://eitaa.com/non_valghalam/28941
❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part73 با احتیاط نگاهی به اطراف انداخت و آروم قدم به
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥
🥀
♡﷽♡
رمان #شُعله🔥
#part74
با دسته ی قاشق چای خوری روی لبه استکان ضرب گرفته بودم و گیج و عصبی به گوشه اپن خیره شده بودم
رفتار های این زوج دیگه از پیش بینی و کنترل من خارج شده بود
۲۴ ساعت از رفتنش از خونه من میگذشت و هرچی زنگ میزدم و پیام میدادم هیچ جوابی نمیداد
از اینکه نمیدونستم این مدت چی بینشون گذشته و من بعد چه اتفاقاتی میفته عصبی بودم
ممکن بود الیاس بتونه دل لعیا رو بدست بیاره و با حرفهاش قانعش کنه و اونوقت...
من چه کاری از دستم ساخته بود؟!
پیام بعد از ظهر شراره هم مثل نفت روی آتیش اعصابم ریخته بود
اونهم از این بی خبری و بی کنترلی عصبی بود و من رو مسئول می دونست
و حالا این وقت شب با تماسی که از شیلا داشتم سبد مصیبتهام تکمیل شد
اصلا حوصله غرغر و سر کوفت شنیدن و جواب پس دادن نداشتم اما مجبور بودم جواب بدم:
الو؟
_تو معلوم هست داری چکار میکنی؟
چقدر دیگه باید بخاطر کار به این سادگی وقت بذاریم؟
بدقولی تو داره یه پروژه رو زمین میزنه؟
نمیخوای کارت رو تموم کنی؟
پوزخندی به مدل حرف زدنش زدم
مثلا داشت رمزی حرف میزد
بی حوصله و با حالتی مسخره گفتم:
من دارم تمام تلاشم رو میکنم الانم در حال انجام وظیفه ام لطفا هر دفعه یه کدومتون سوهان به اعصاب من نکشید بفهمم چه غلطی دارم میکنم!
_باید ببینمت
_من دیگه پامو تو اون خراب شده تون نمیذارم
اگر کاری داری خودت بیا
تنها
بدون اون سگ قلاده شکسته ات!
_من که نمیتونم بیام اونجا دیوانه
راهم دوره!
نگران نباش کیان فعلا ایران نیست
بیا خونه شراره
مشکلی نیست فقط میخوایم حرف بزنیم
فردا بیا
منتظرتیم
گل و شیرینی برای خونه شراره یادت نره...
فعلا شبت بخیر...
از شدت کلافگی با پشت دست لیوان ماگ رو زمین زدم و بوی نسکافه آشپزخونه رو برداشت
اصلا دلم نمیخواست باز برم اونجا و مواخذه م کنن
چرا این پروژه لعنتی تموم نمیشه یه نفس راحتی بکشم؟
لعنت بهت الیاس که انقدر بدقلق و خشک مغزی...
پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂
https://eitaa.com/non_valghalam/28941
❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○•○•••○•○•••○•○•••○•○
🥀
🔥🥀🔥
🥀🔥🥀🔥🥀🔥
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چطور از ماه رمضان بیشتر بهره ببریم؟!
🔴 #استاد_پناهیان
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
AUD-20210410-WA0016.mp3
3.97M
✨ختم قرآن✨
🔸ویژه ماه مبارڪ رمضان
🎶فایل صوتے قرائت
2⃣جزء دوم
🗣قارے معتز آقایے
#رمضان_بهار_قرآن🍃📖
༺✾➣♡➣✾༺
https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7