eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
27.5هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part95 جمیله مثل مرغ سر کنده توی خونه راه میرفت و با
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 حاج غفار دستپاچه ماشین رو توی کوچه پارک کرد و پیاده شد حتی به قدر داخل حیاط بردن ماشین هم تحمل نداشت با چیزهایی که الهه گفته بود دلشوره به دلش افتاده بود و هزار فکر از ذهنش گذشته بود در رو که باز کرد با جمیله خانوم که درحال راه رفتن و اشک ریختن بود مواجه شد جمیله که انتظار خونه اومدن حاجی این ساعت از روز رو نداشت دستپاچه به شوهرش خیره موند اول غفار به حرف اومد: جمیله جان چی شده بگو... الهه زنگ زد جمیله نگاه خشمگینش رو به الهه مظلوم دوخت و بعد با بغض گفت: هیچی چیزی نیست الکی نگرانت کرده _تو رو خدا بگو قلبم داره میاد تو دهنم الیاس و لعیا طوری شون شده؟ نکنه خدای نکرده توی جاده شمال... تصادف کردن؟! بغض جمیله باز به اشک تبدیل شد: نه حاجی... اصلا شمال نرفته بودن _چی؟ _شما بیا بشین برات توضیح میدم فقط آروم باش... حاج غفار نشست و جمیله رو به الهه تشر زد: برو تو اتاقت الهه غرولند کنان به اتاقش برگشت: همه باید بدونن فقط من غریبه و نامحرمم... نمیگن آدم نگران میشه! با رفتن الهه جمیله خانوم سیر تا پیاز حرفهای ناهید را برای شوهرش بازگو کرد و در آخر نظر خودش رو هم گفت: بخدا اینا اشتباه میکنن بچه من چنین آدمی نیست. من بزرگش کردم خدا میدونه چقدر پاکه... صدای عصبی و بلند حاج غفار به گوشش رسید: پس چرا سوراخ موش گرفته چرا جواب تلفنا رو نمیده؟ پسره بی فکر فکر نمیکنه بقیه نگران میشن؟ _از خجالتش به حاج محسن گفته قضیه علت و داستان داره ولی نذاشتن حرف بزنه بغض کرد: بچمو از خونه بیرونش کردن! معلوم نیست الان چه حالی داره مادرش بمیره الهی... حاج غفار با کف دست به پیشانی زد: آخه چه حرفی برای گفتن داره! چه علتی میخواد داشته باشه جز خریت... پسره بی فکر آبرویی که ذره ذره جمع شده بود رو یه شبه به باد داد دیگه با چه رویی تو چشم حاج محسن نگاه کنم! خدایا این تقاص کدوم گناهمه جمیله_ حاجی تو رو روح مادرت آروم باش رنگت شده عین لبو بخدا من بیشتر از تو خجالت کشیدم هیچی نتونستم به ناهید خانوم بگم... حاج غفار بی معطلی گوشی تلفن رو برداشت و شماره الیاس رو گرفت اینبار بعد از چند بوق روی پیغام گیر رفت و حاجی بی توجه به بال بال زدن های زنش برای آروم بودن با فریاد برای الیاس پیغام گذاشت: "الو... پسره بی فکر... هیچ معلومه کدوم گوری هستی؟ چرا جواب تلفن من و مادرتو نمیدی؟ اگه تا دو ساعت دیگه خونه بودی بودی.... اگر نبودی انگار کن دیگه پدر و مادری نداری فهمیدی؟!" پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/non_valghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
•• رمضان غنیمتی‌ست‌ برای‌زدودن‌غبار ازآینه‌ی‌دلِ‌بندگان | | ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part96 حاج غفار دستپاچه ماشین رو توی کوچه پارک کرد و
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 الیاس با شنیدن این پیام به وخامت اوضاع پی برد و فوری به سمت خونه دور زد اگرچه خیلی سختش بود و میدونست چه چیزی درانتظارشه اما چاره دیگه ای نبود... با دیدن ماشین پارک شده پدرش توی کوچه تعجب کرد و کلید انداخت به محض وارد شدن به حیاط الهه بیرون دوید و از پله ها پایین اومد: داداش تو خوبی؟ لعیا حالش خوبه؟ چی شده اینا به من هیچی نمیگن چه خبر شده؟! الیاس اشاره کرد: شما فعلا برو داخل بعدا برات توضیح میدم الهه ناامید و کلافه باز به اتاقش پناه برد انگار اتفاق خیلی عجیب و غریبی افتاده بود که هیچ کس نمیخواست درموردش توضیح بده... الیاس ذکری زیر لب زمزمه کرد و با دلهره وارد خونه شد همین که چشم حاج غفار بهش افتاد عصبی بلند شد و داد زد: من به تو چی بگم پسره ی بی عقل؟ آخه تو چطور روت شده... الیاس سرش رو پایین انداخت و صدای التماس گونه جمیله خانوم حاج غفار رو متوقف کرد: تو رو خدا حاجی همه اهل محل خبر شدن آبروریزی نکن الیاس مادر چی میگه ناهید خانوم؟ _سلام! اجازه بدید براتون توضیح میدم حاج غفار نشست اما هنوز عصبانی بود: چه توضیحی چه آشی چه کشکی؟ غلطیه که کردی رفع و رجوع هم نمیشه آبروی ریخته که دیگه جمع نمیشه! _آقاجون مگه منو صدا نکردید که توضیح بدم خب بذارید من بدبختم حرف بزنم چند روزه همتون منو گذاشتید گوشه رینگ چپ و راست میزنید هیچکس هم بهم اجازه دفاع نمیده! غفار نفس عمیقی کشید تا سرخی و التهاب صورتش رو مهار کنه و جمیله خانوم طبق معمول میانجیگری کرد: خیلی خب حالا ما گوش میکنیم مادر بگو فقط زود بگو که قلبم داره میاد تو دهنم! بهتونه مگه نه؟! _نه مادر... من... واقعا یکی دیگه رو جز لعیا عقد کردم... حاج غفار از کوره در رفت: چه غلطی کردی؟! اینبار جمیله خانوم عصبی تر فریاد زد: بذار حرف بزنه ببینم چکار کرده! و الیاس ادامه داد: من یکی رو عقد کردم اونم بعد عقدم با لعیا... ولی مجبور شدم از سر هوس که اینکارو نکردم جمیله_یعنی چی که مجبور شدی؟! کی مجبورت کرده؟ _همون دختر ماجراش مفصله مامان _هرچقدرم مفصل باشه باید بگی و من بشنوم تا فردا صبح هم که شده پای حرفت میشینم ولی به خدای احد و واحد اگر دلیل نداشته باشی عاقت میکنم آبروی من و پدرت از تو جوب پیدا نشده که با یه ندونم کآری از دست بره دختر مردم مسخره تو نیست که بازیش بدی خودت میدونی چقدر برام عزیزی ولی اگر پاتو کج گذاشته باشی بامن طرفی زودباش حرف بزن ببینم چه خاکی به سرمون کردی؟! پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/non_valghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part97 الیاس با شنیدن این پیام به وخامت اوضاع پی برد
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 _دور از جونت مامان تو رو خدا آروم باشید یه بلایی سرتون میادا من نمیخواستم اون دخترو عقد کنم اصلا باهاش کاری نداشتم جمیله_اصلا کیه اون دختر؟ _پرستار مادربزرگ امین بود من خودم معرفیش کردم اونجا _تو اصلا از کجا میشناختیش؟ _یه شب که از کارگاه برمیگشتم توی کوچه یه دختری رو دیدم که نفس نفس میزد و میدوئید بهم گفت از دست یه عده مزاحم فرار کرده خواهش کرد تا یه جای شلوغ برسونمش خب کوچه خلوت بود و دیروقت منم سوارش کردم که برسونمش توی راه حرف انداخت فهمیدم بیکار و بی کس و کاره خواستم خبر مرگم یه کمکی بهش بکنم معرفیش کردم به سیمین خانوم مادر امین که برای مادرش ماه طلعت خانوم دنبال پرستار میگشت از روزی که این دختره استخدام شد بدبختی منم شروع شد به بهانه های مختلف دور و برم میپلکید منم ساده اصلا نمیفهمیدم موضوع چیه یه مدت که گذشت شروع کرد تهمت زدن به امین که مزاحمش شده و میخواد اذیتش کنه... منم اصلا فکر نمیکردم دختره انقدر آب زیر کاه باشه حرفشو باور کردم به رفیق خودم شک کردم به اون نه تا اینکه... چقدر سختش بود چنین ماجرایی رو برای پدر و مادرش توضیح بده اما چاره ای نداشت سکوتش اینجا به معنای شکست و قبول تهمت هایی که بهش زده میشد قلمداد میشد _یه شب این خانوم به بهانه قرص های ماه طلعت منو کشوند خونه شون و اونجا حبسم کرد بعد از اون شب بهم تهمت زد و... مجبورم کرد عقدش کنم حاج غفار با لااله الاالله غلیظی به حرف اومد: فکر کردی با دسته کورا طرفی پسر؟ اگر تو غلطی نکرده باشی چطور مجبورت کرده عقدش کنی لابد یه خبطی کردی که... جمیله خانوم با دست به صورت کوبید و رو به حاجی ناله کرد: تو رو خدا حرمت نگه دار حاجی... این حرفا چیه... الیاس یه چیزی بگو چرا باید مجبورت کنه عقدش کنی؟! پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/non_valghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
📱 |دل‌ِ ما زیر‌ سایه‌بان‌ِ حسیــنِ«؏»♥️| ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part98 _دور از جونت مامان تو رو خدا آروم باشید یه بل
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 _با صحنه سازی ازم فیلم و عکس گرفته باور کنید همش فتوشاپ و صحنه سازیه بااون عکسا تهدیدم کرد منم ترسیدم آبروم پیش شما و لعیا بره بدتر از اون اگر عکسا پخش میشد و دختره شکایت می کرد آبروی حاجی میرفت آبروی منم میرفت پروژه مون زمین میخورد اینهمه زحمت بچه ها میرفت رو هوا... تو دادگاه نمیتونست چیزی رو ثابت کنه ولی آبرو و اعتبار رفته که دیگه برنمیگرده من با عقل ناقص خودم فکر کردم عقدش کنم و بعد یه مدت طلاقش بدم هزینه ش کمتره آخه خودش اینو میخواست میخواست عقدش کنم و براش خونه بگیرم بهم گفت قبلا صیغه یه بابایی بوده منم گفتم لابد دنبال یه ازدواج رسمیه تا اونو ماسمالی کنه و بعدا بتونه ازدواج کنه گفتم عقدش میکنم بعد یه مدت یه پولی بهش میدم طلاقش میدم و خلاص جمیله خانوم با صورت خیس سر تکون داد: این چه بی عقلی بوده که تو کردی پسر من... آبرو دست خداست ببین چطور خودتو انداختی توی باتلاق!! حاج غفار اما به اندازه جمیله دل رحم نبود که به این زودی قانع بشه: خود تو این قصه مسخره رو باور میکنی که ما باور کنیم؟ تازه گیرم باور کنیم! با چه رویی برای خانواده لعیا تعریفش کنیم؟ هرکی هرجور از هر ور به این ماجرا نگاه کنه میگه جنابعالی یه گندی بالا آوردی و خواستی لاپوشونی کنی که عرضه همونم نداشتی آبروی من همینجوریش سر چوب شده با این بهانه های احمقانه بیشتر از این خودمو مفتضح نمیکنم میرم با خفت غلط کردم میگم به حاج محسن اما این چرندیات رو تحویلش نمیدم که غیضش بیشتر بشه شاید با عذرخواهی از سر تقصیرم بگذره هرچند بعید میدونم حلالم کنه با تو ام دیگه کاری ندارم برو جلوی چشمم نباش! _اینجوری نگید آقاجون من چوب سادگی و بی عقلی خودمو دارم میخورم میدونم ولی شما دیگه پسم نزنید لااقل شما باورم کنید _من آقاجون تو نیستم... پسری هم ندارم جمیله با هق هق آستین شوهرش رو کشید تا ادامه نده اما اون با این جمله کار رو تموم کرد: برو که کمرمو شکستی... دیگه نمیخوام ببینمت... پ.ن: دوستان این دو تا رمان هم معرفی نویسنده ست از دست ندید👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/442892311Cee052e1168 💕 https://eitaa.com/joinchat/2735013943Cbf991e5e57 🧚‍♂ پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/non_valghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌙🍃 دعای روز هفدهم..... ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
○🦋○ ¤شوق حیات می‌دهد مژدهٔ مَقدم شما عرش و زمین و غیره در سایهٔ پرچم شما¤ ♥️ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌∞♥∞ | وَلا اَري لِكَسْري غَيْرَكَ جابِراً...| و برای دل‏ شکستگی‌ام جبران‏ كننده ‌ای ، جز کھ نیست ؛ پس دلم را بھ دلت میزنم باز نکردنش با‌ :) ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part99 _با صحنه سازی ازم فیلم و عکس گرفته باور کنید
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 پشت فرمون آروم اشک میریخت و گله میکرد: خدایا خسته ام از دست این بنده هات ببین چقدر راحت تهمت میزنن میبینی هیچ اعتباری ندارم که حتی به حرفم گوش کنن؟ اعتماد پیشکش... زنم... پدر زن و مادر زنم... حتی پدرم... مادرم... هیچ کدوم حرفمو باور نکردن من اشتباه کردم ولی حقم این نبود... خدایا دیگه جز تو کسی رو ندارم خسته ام بغلم کن خدا... صدای هق هق مظلومانه ش با صدای زنگ تلفن قطع شد نگاهی به گوشی تلفنش انداخت این روزها تنها زنگ خورش هنگامه بود که حوصله جواب دادن بهش رو هم نداشت گوشی رو خاموش کرد و زیر لب نالید: خدایا سخت امتحانم میکنی! دارم کم میارم... هنگامه پشت خط کلافه گوشیش رو روی مبل کوبید چند روز بود که مدام زنگ میزد و پیام میداد ولی جوابی نمیگرفت پیام های شراره و تذکرهاش هم بیشتر روی اعصابش بود اون لحظه هم یکی از همون لحظات اعصاب خورد کن بود شماره شراره که روی گوشیش افتاد بدبختیهاش تکمیل شد با کلافگی جواب داد: هر دقیقه زنگ میزنی تاثیری تو رفتار اون پسره خشک مغز داره؟ بابا اگه خبری بشه خودم گزارش میدم دیگه _خیلی خب حالا چته بی اعصاب جای غر زدن خوشحال باش که جای من شیلا زنگ نمیزنه اون دیگه اینجوری لیلی به لالات نمیذاره ها خوشگله‌‌... داری حوصله شیلا رو سر میبری که اون بلایی که باید رو سرت بیاره دیگه خود دانی میخوای وقتتو با قلدری و لاتی پر کردن واسه من تلف کن میخوای یه فکری به حال خودت بکن... _بابا خب چکار کنم این زنیکه چرا منطق نداره پسره چهار روزه جوابمو نمیده معلومه با کاری که کردم دعواشون بالا گرفته که سرش شلوغه دیگه یکم امون بدید ببینیم چی پیش میاد الان کاری نمیتونیم بکنیم جز اینکه صبر کنیم ببینیم نتیجه دعواشون چی میشه _من همینا رو به شیلا میگم سعی میکنم قانعش کنم امیدوارم اونم قبول کنه و بخت با تو یار باشه و تهش همه چی بهم بریزه بلکه بالاخره تو بتونی از این آب گل آلود یه ماهی ای بچه ای چیزی بگیری... به صدای قهقهه شراره پوزخندی زد: دیگه حالم داره از تو و شیلا و خودم و کارم بعم میخوره که باید منتظر نابود شدن زندگی دیگران باشم تا کارم راه بیفته _فاز انسان دوستانه برندار که به من و تو نمیاد خر نشی گند بزنی به این ماموریت؟! میدونی که چیکارت میکنن _نترس اونقدرام شجاع نیستم... هنوزم از جونم سیر نشدم ولی کاش این مشکل راحتتر حل میشد _خود نفهمش بدقلقی کرد و کارو به اینجا کشوند اگه به موقع پا میداد ما چکار به زن و زندگیش داشتیم حقشه... _خیلی خب من دیگه باید برم شب بخیر... تماس رو قطع کرد و به تابلوی نقاشی روبروش خیره شد: چرا انقدر سرسختی میکنی! تو که بالاخره باید تسلیم بشی... چرا میخوای بدتر از اینی که هستم بشم؟ پ.ن: شبهای قدر در پیشه و التماس دعا داریم ان شاالله بیشترین استفاده رو از این فرصت بکنید به احترام به این ایام و البته برای استفاده از این فرصت طلایی طبق روال هر ساله کانال تا پایان شبهای قدر پارت نداریم🌺🍃 و بعدش به روال عادی پارتگذاری برمیگردیم... پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/non_valghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
‌∞♥∞ مـن پای دلم می‌لنگد از سنگینی بار این همه دلتنگی +آۍرضای هر لحظه زندگانیِ من چھ کنم این همه دلتنگی را ...؟ ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5908755816718010037.mp3
899.4K
💚برای پیمودن راه صدساله در یک شب آماده‌ای؟
🏴کیسه‌های نان و خرما خواب راحت می‌کنند دست‌های پینه دارش استراحت می‌کنند ♥️نخل‌ها از غربت و بغض گلو راحت شدند مردم از دستِ عدالت‌های او راحت شدند ♥️درد را با گریه‌های بی صدا آزار داد با لباس نخ نمایش، کوفه را آزار داد 🏴ساده گی سفره اش خاری به چشم شهر بود مرتضی با زرق و برق زندگی شان قهر بود ♥️نیمه شب‌ها کوچه‌ها را عطرآگین می‌کند درعوض، درحقِ او هر خانه نفرین می‌کند 🏴حرص اهل مکر، از بنده نوازیِ علی ست داستان بچه هاشان بی نمازی علی ست ♥️گام در راهِ فلانی و فلان برداشتند از اذان‌ها نام او را مغرضان برداشتند 🏴جرم سنگینی ست، بر لب خنده را برجسته کرد چاه‌ها دیدند مولا خستگی را خسته کرد ♥️جُرم سنگینی ست، تیغ ذوالفقاری داشتن زخم‌ها از بدر و خیبر یادگاری داشتن 🏴جُرم سنگینی ست،از غم کوله باری داشتن مثل پیغمبر عبایِ وصله داری داشتن ♥️جُرم سنگینی ست، بر تقدیر حق راضی شدن با یتیمان روزهای گرم همبازی شدن 🏴جُرم سنگینی ست، جای زر، مقدر خواستن در دو دنیا خیرخواهیِ برادر خواستن ♥️جُرم سنگینی ست، در دل عشق زهرا داشتن سال‌ها در سینه داغ کهنه ای را داشتن 🏴هیچ طوفانی حریف عزم سکانش نبود تیغ تیز ابن ملجم قاتل جانش نبود ♥️پشت در، آیینه اش را سنگ غافلگیر کرد زخم بازویی، امیرالمومنین را پیرکرد 🏴مرگ سی سال است بر او، خنجر از رو می‌کشد هر چه مولا می‌کشد، از درد پهلو می‌کشد... ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤🍃 دعای روز نوزدهم..... ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«وأهتِفُ بالحُبِ؛ أهلاً رمضان..»🌙 ای ماهِ‌ خدا ؛ ماه خُدا منتظرِ توسـت .. ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7